سرودهای عید غدیر خم همراه با دانلود سبک

 
در غدیر خم گل بنشانید، مدح مولا را با هم بخوانید
 از رسول‌الله عیـدی بگیرید، از همه عالم دل بستانید
 سوره مائـده، ذکر جانم شده
 یا علی یا علی، عیدیم را بده
علی مولا علی
 ****
 یا رسول‌الله گلشنت آباد، جبرییل امروز بشارتت داد
 بر روی حیدر چشم تو روشن، آیۀ «بلِّغ» مبارک باد
 سینه‌ات منجلی است، ابن عمّت ولی است
 این پیـام خـداست، جـانشینت علـی است
 علی مولا علی
 ****
 از غدیـر آید ندای احمـد، تحت فرمـان خالـق سرمد
 همگان گوش ای مردم عالم، خطبه می‌خواند شخص محمّد
 این علی رهبر است، نفس پیغمبر است
 شیـر بـدر و احـد، فاتـح خیبــر است
 علی مولا علی
 ****
 این علی باشد وصیِّ احمد، این علی باشد جان محمّد
 مـردم عالم یـا ایهـا النـاس از خدا امروز بشارت آمد
 این ولی خـداست، بـر شمـا مقتداست
 هم وصی من است، هم امام شماست
 علی مولا علی
 ****
 یا علـی مـا و عنـایت تو، همـه در نـور هدایت تو
 ثروت عالم در دامن ماست، باشد این ثروتِ ولایت تو
 تو بـه مـا رهبـری، تـو بـه مـا یاوری
 تو به هر صبح و شام، دل ز ما می‌بری
 علی مولا علی

دانلود سبک

***********************


پیک خدا شد هم سخن با رسول الله
بلغ ما انزل الیک یا رسول الله
عید غدیر است امر خطیر است
احمد بشیر است حیدر امیر است

ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک
عید تمام نعمت و اکمال دین است
عید رضایت خدا از مؤمنین است
کوثر به جام است عید قیام است
حق را پیام است حیدر امام است
ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک
ای اهل عالم بشنوید از رسول الله
ذکر خوش اللهم والِ من والاه
دل غرق نور است شادی و شور است
شعر و شعور است روز سرور است
ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک
ما جز امیرالمؤمنین رهبر نداریم
یک لحظه دست از دامن او بر نداریم
یار الستیم عهدی که بستیم
تا زنده هستیم در راه هستیم
ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک
تو کبریا را مظهری مولا علی جان
سر تا قدم پیغمبری مولا علی جان
شاه ولایت شمس هدایت
بحر عنایت جانم فدایت
ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک
یار و هم آغوش نبی یا علی مولا
بت شکن دوش نبی یا علی مولا
یار پیمبر فاتح خیبر
ساقی کوثر شافع محشر
ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک
تو مصطفی را تا ابد قائم مقامی
ختم رسل را جانشین ما را امامی
شمس الضحایی نور الهدایی
سرّ خدایی سعی و صفایی
ای جان ختم المرسلین عیدت مبارک
مولا امیرالمؤمنین عیدت مبارک


دانلود سبک

***********************


فیض جبرییل دم به دم می دهد به دل صفا
در غدیر خم بشنوید از زبان مصطفی
نغمة محمدی رسد به گوش ما
مدح مرتضی علی بود سروش ما

مولا علی علی علی مولا علی
شیر حق علی شد امیر ما
روی او سراج منیر ما
به عشق او منجلی قلب ماست
علی به ما تا ابد رهنماست
یا علی عیدت مبارک باد
یا علی عیدت مبارک باد
نغمة خدا آید از قلب پاک احمدی
مدح شیر حق بشنوید از دم محمدی
آیة کمال دین شده شعار ما
پر ز عطر مرتضی شده دیار ما
مولا علی علی علی مولا علی
عید داور و عید احمد است
خنده بر لبان محمد است
ز آسمان آید این زمزمه
امام ماست همسر فاطمه
یا علی عیدت مبارک باد
یا علی عیدت مبارک باد
شیر حق بود تا ابد رهبر و امام من
تا نفس بود بر لبم یا علی است کلام من
عشق مرتضی بود تمام دین من
در کف علی بود زمام دین من
مولا علی علی علی مولا علی
دین من ولای تو یا علی
جان من فدای تو یا علی
من از ازل بوده ام با علی
ز کودکی گفته ام یا علی
یا علی عیدت مبارک باد
یا علی عیدت مبارک باد
من غدیریم پیرو حیدرم علی علی
 خاک مقدم قنبرش بر سرم علی علی
بوده در دل غدیر خم ولادتم
کم نمی شود ز شیر حق ارادتم
مولا علی علی علی مولا علی
مکتبم علی مذهبم علی است
جان دهم اگر بر لبم علی است
محبتش بوده در شیر من
خوشا به این حسن تقدیر من
یا علی عیدت مبارک باد
یا علی عیدت مبارک باد


دانلود سبک

***********************


خلق عالم را ندای یا امیرالمؤمنین است
ایـن صدای دلربای رحمۀ للعالمین است
شده مولا علی امیرالمؤمنین      مبارک مسلمین مبارک مسلمین

 علی مولا مدد
علی مولا مدد

اهل عالم اهل عالم عید ما عید غدیر است
هر کسی دارد امیری بهر ما حیدر امیر است
تولای علی کمال دین ماست      اطاعت از علی همه آیین ماست
علی مولا مدد
علی مولا مدد

مـا طرفـدار ولایت حـامی قـرآن و دینیـم
هر چه پیش آید خوش آید با امیرالمؤمنینیم
علی‌عقبای ماست علی دنیای ماست      علی‌مولای ماست علی‌آقای ماست
علی مولا مدد
علی مولا مدد
اهل عالم اهل عالم در غدیر خم بیایید
تـا بـه فرمان محمّد با علی بیعت نمایید
امیرالمؤمنین کتاب محکم است      امیرالمؤمنین امام عالم است
علی مولا مدد
علی مولا مدد

این علی حبل المتین است این علی حق الیقین است
این علی هم جان قرآن این علی هم روح دین است
هم از قول خدا هم از قول رسول      عبادت بی علی نمی‌گردد قبول
علی مولا مدد
علی مولا مدد

ذکر و تسبیح و عبادت بی علی معنا ندارد
عشق و ایثار و شهادت بی علی معنا ندارد
تمام انبیا دعاشان یا علی است      علی با احمدومحمّد با علی است
علی مولا مدد
علی مولا مدد

یـا علی مولا علی جان ای تمام بـود و هستم
هر که بودم هر که هستم من فقط دل بر تو بستم
تو توحید منی تو ایمان منی      تو اسلام منی تو قرآن منی
علی مولا مدد
علی مولا مدد


دانلود سبک

***********************


امروز آوای جبرئیل پیچد در ارض و سما
«بـلغ مــا انـزل الیک» فـرمـان فرمان خدا
روز عید ولایت است      این آغاز هدایت است
عید غدیر است علی مولا      نبی بشیر است علی مولا
 

علی امیر است علی مولا    به حق بشیر است علی مولا
مولا مولا علی جانم
****
جبرئیل از بال و از پرش می‌ریزد شاخۀ گل
«الیـوم اکملتُ دینکم» بشنـو از ختـم رسـل
حیدر حیدر امام ماست      راهش مشی و مرام ماست
شمس ضحایی علی مولا     حسن خدایی علی مولا
کعبۀ مایی علی مولا      سعی و صفایی علی مولا
مولا مولا علی جانم
****
امشب ذکـر علـی علـی آیـد از خیـل ملک
بانگ تبریک انس و جان سر زد بر اوج فلک
امشب با اهل آسمان      «اتممت نعمتی» بخوان
فصل سرور است علی مولا   مولا بهار نور است علی مولا
فیض حضور است علی مولا  نغمه و شور است علی مولا
مولا مولا علی جانم
****
هر کس مولای او منم حیدر مولای وی است
هر کس از او جدا شود دوزخ ماوای وی است
این حکم حی داور      است ایمان آیین حیدر است
تمام دین است علی مولا     نور یقین است علی مولا
فتح مبین است علی مولا     حبل متین است علی مولا
مولا مولا علی جانم
****
شیعه پیوسته بـا علی است ایـن دین و مذهب ماست
ذکرش هر لحظه یا علی است فرمانش مکتب ما است
حیدر یار و امیر ماست      از بعثت تا غدیر ما است
حجت سرمد علی مولا     تمام احمد علی مولا
عبد مؤید علی مولا     جان محمّد علی مولا
مولا مولا علی جانم


دانلود سبک

***********************


جشن ولایت چـه دلپذیـر است
صاحب این عید حیّ قدیر است
بـه خلـق عالم علی امیـر است
افضل اعیاد خدا عید غدیر است

بـر همگـان ایـن نـدا مبارک
کمـال دیــن خــدا مبـارک
خطبۀ احمد امر خطیر است

افضل اعیاد خدا عید غدیر است

رسـد نـدای رسـول اکرم
کـه ای تمــام مــردم عــالم
علی پس از این مرا وزیر است

افضل اعیاد خدا عید غدیر است


علـی است مولا علی است سرور
علی است هادی علی است رهبر
علی مـدار است علی مدیر است

افضل اعیاد خدا عید غدیر است

علی است والـی علـی است والا
علی اسـت عالـی علی است اعلا
علی خبیر است علی بصیر است

افضل اعیاد خدا عید غدیر است

فاتــح بــدر و خندق و خیبر
ختـم رسـل را یــار و بــرادر
از طرف حق علی سفیر است

افضل اعیاد خدا عید غدیر است

علی ستـاده کنـار احمـد
جلوه بگیرید از دو محمّد
مـاه کنـار مهــر منیـر است

افضل اعیاد خدا عید غدیر است


دانلود سبک



موضوعات مرتبط: عید سعید غدیر خم

برچسب‌ها: سرودهای عید غدیر خم همراه با دانلود سبک مهدی وحیدی
[ 30 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید غدیر خم


ز مصر نور به کنعان دل بشیر آمد
هلا تمامی پیغمبران! غدیر آمد
به گوش جان علی‌دوستان چو آیۀ وحی
بشارت از طرف داورِ قدیر آمد

علی که نفْس رسول است بر رسول خدا
وزیر بود که بار دگر وزیر آمد
امام عالم خلقت دوباره گشت امام
امیرِ پیشتر از انبیا، امیر آمد

سرود تازۀ روح الامین مبارک باد
نزول آیـۀ اکمـال دین مبارک باد

تبارک الله از این عید، عید خلق و خدا
که حق و باطل از یکدگر شدند جدا
ولادت دگرِ انبیا بوَد این عید
ولادت علی است و ائمه و شهدا
فرشتگان به علی دست می‌دهند که تو
امام و رهبر مایی به غیر تو ابدا!
تمام خلق جهان جن و انس و حور و ملک
نمی‌زنند علی را دگر به نام صدا

تمام خطبه به نام غدیر می‌خوانند
به اتفـاق علـی را امیر می‌خوانند

****

غدیر گوشه‌ای از حوزۀ نظام علی است
غدیر سکۀ سرخ خدا به نام علی است
غدیر بال و پر شیعه در عروج به حق
غدیر جلوه‌ای از نور مستدام علی است
غدیر حج علی‌دوستان به دور علی
غدیر قبلۀ دل، مسجدالحرام علی است
غدیر مهر قبولی به نامۀ اعمال
غدیر کوثر فیضِ خدا به جام علی است

غدیـر آرزوی انبیاست از آدم
غدیر عید کمالِ پیمبر خاتم

الا تمام علی‌دوستان شتاب کنید
غدیر آمده راه خود انتخاب کنید
سقیفه بعد غدیر است پیش روی شما
فرشته‌اید و از این دیو اجتناب کنید
سران فتنه مبادا که فتنه انگیزند
سقیفه را به سرِ جملگی خراب کنید
به هوش، بعد پیمبر علی امام شماست
سراب را بگذارید، رو به آب کنید

به ریسمان خداونـد جمله چنگ زنید
خلیل‌وار به شیطان دوباره سنگ زنید
****

ستودۀ سخنِ «انّما» علی است علی
فشردۀ همه انبیا علی است علی
برادر و وصی و لحم و نفْس پیغمبر
قسم به جانِ رسول خدا علی است علی
امیر خیبر و پیروز «بدر» و مرد «احد»
قسم به دین، همۀ دین ما علی است علی
مباد همره فرعونیان هلاک شوید
فقط به سوی خدا رهنما علی است علی

هزار مرتبـه فریـاد زد پیمبـرتان
که ای تمامی عالم علی است رهبرتان
****

علی است نفْس پیمبر،پیمبر است علی
ز روبهان چه زیان؟ شیرِ داور است علی
فراریان احد پشت سر نگاه کنید
چگونه حافظ جان پیمبر است علی
به آن دو تن که ز خیبر گریختند بگو
فرار از آنِ شما، مرد خیبر است علی
نه آن سه تن، که اگر صد خلیفه بازآیند
پس از رسول همانا که رهبر است علی

پس از غدیر کند بر خلافتش اقرار
حدیث منـزلة و داستانِ یوم‌الدار
****

علی است بت‌شکن دوشِ خواجۀ دوسرا
علی است یار نبی در کنار غار حرا
علی است شیرِ خروشان روز و عابد شب
علی است همسخن حق و همدمِ فقرا
علی برادر پیغمبر و ابوالحسنین
علی است مظهر دادار و همسرِ زهرا
علی است تیر خدا از کمان به سینۀ کفر
علی است میر و علمدار محشر کبرا

علی است روز قیـامت قسیـم جنّـت و نـار
علی است حق؟ نه، که حق را علی بوَد معیار
****

اذان علی است، اقامه علی، قیام، علی است
رکوع، سجده، تشهّد، دعا، سلام، علی است
اگر امام شناسید فاش می‌گویم
قسم به روح همه انبیا، امام علی است
کسی‌که گوش و زبان است وچشم و دست خدا
کسی که کار خدایی کند مدام، علی است
خداست ذکر علی و، علی است ذکر خدا
تمام دین خداوند یک کلام علی است

علی نظام و قوام و امام اسلام است
علی به قول پیمبر تمام اسلام است
****

علی است جان نبی و نبی بوَد جانش
فزون‌تر از ملک و جن و انس، ایمانش
پیمبران خدا عاشق ابوذر او
فرشتگان خدا خاک راه سلمانش
ز پاکی پدر و مادرم بوَد در دل
محبّتش، پدر و مادرم به قربانش
ملائکند همه عاجز از شناخت او
اگر چه دیده بشر در لباس انسانش

امامِ در همـه اعصار ناشناس علی است
علی‌شناس خدا و خداشناس علی است
****

وجود را - ابدا- بی‌علی نمی‌خواهم
بهشت را به خدا بی‌علی نمی‌خواهم
اگر تمام شهیدان دهند دسته گلم
به سیدالشهدا بی‌علی نمی‌خواهم
اگر مسیح دوایم دهد به شدّت درد
من از مسیح، دوا بی‌علی نمی‌خواهم
هزار مرتبه گر از عطش فنا گردم
ز خضر آب بقا بی‌علی نمی‌خواهم

خـدا کنـد کف خاکی ز مقدمش باشم
یکی ز حلقه به گوشان «میثمش» باشم

استاد سازگار

*************************


گوش‌هـا بـاز کـه امروز هزاران خبر است
خبری خوب‌‌تر از خوب‌تر از خوب‌تر است
صـف ببندیـد کـه هنگـام نماز روح است
در گشایید که جبریل امین پشت در است

همگـی عیـد بگیریـد کـه عید آمده است
ایـن همـان عیـد خدای احد دادگر است

سـورۀ مائده خوانیـد کـه صـد مائـده نور
از خـدا در دل هــر آیـۀ آن مستتر است
هـر طـرف مـی‌نگرم قافلـه در قافلـه دل
هر دلی بال‌زنـان سوی علـی رهسپر است
این همان عید غدیر است که در خم غدیر
گوش‌هـا یکسـر بـر خطبـۀ پیغامبـر است

خطبۀ ختم رسل حکم خدا مدح علی است
خطبه‌ای که سندش مستند و معتبـر است
ایهـا النـاس هـر آنکـس کـه منـم مولایش
ایــن علـی او را تـا روز جــزا راهبــر است
این علی بعـد نبـی رهبر و مـولای شماست
این علی منجی یک خلق به موج خطر است

این علـی وجـه خـدا چشـم خدا گوش خدا
این علی دست خدا بازوی فتـح و ظفر است
من همـان شهــر علومــم همه باشید گواه
که علـی تـا ابدالدهـر بـر این شهر، در است
این امـام است امـام است امـام اسـت امـام
که امامت به وجودش همه‌جا مفتخر است

چشم، بی‌نور علی تا صف محشر کـور است
دین بی مهر علی پیکر بی‌دست و سر است
شرر نار همان بغض علی بـغض علـی است
مهـر او پیشِ روی آتـش دوزخ سپـر است
بــه تمـام بشـر اعـلام کنــد ختـم رسل
که علــی بـن ابیطالـب خیــرالبشر است

خصـم او را پسـر مـادر خـود باید خواند
غیر از این چاره نداریم که او بی‌پدر است
بی‌نمــازی اسـت اگـر بی‌علی آرید نماز
این نمازی که اجرش همه نار سقر است
مهر پروندۀ اعمـال شما مهـر علـی است
بی‌علی طاعت کونیـن زیان و ضرر است

گر دو صد کـوه طلا در ره معبـود دهید
بی تـولّای علـی جملـه هبا و هدر است
هر که شد خصم علی خصم نبی خصم خداست
در حقیقـت ز زنــازاده زنازاده‌تــر است
دشمن آل محمّـد چـو بــه محشـر آید
آتش خشم خدا از نفسش شعله‌ور است

به سر دوش رسول و به کف پای علی
بنویسیـد علـی بـت شکـن بی‌تبر است
بـی‌ولایش نفسـی گـر بزنــد جبـراییل
کمتر از مرغ زمین خوردۀ بی‌بال و پر است
جنـت از مهـر محبّـان علـی شاخـۀ گـل
دوزخ از بغض غلامان علی یک شـرر است

بــی تولّای علــی نیـست رسـالت کامـل
ثمــر بــاغ نبــوّت همه از این شجر است
نخل‌هــا جملــه گواهـند خــدا مـی‌داند
که علی تشنه، ولی تشنۀ اشک سحر است
سجده بی‌مهر علی سجده به بت باشد و بس
روزه بـا بغـض علـی نیــز گنـاه دگر است

جنّت و کوی علی هست چو یک قطعه زمین
کوثـر و مهر علی قصـۀ شیـر و شکـر است
صورت حق و علی صورت غیب است و شهود
طلعت احمد و او سـورۀ شمس و قمـر است
«میثم»این فخر تو را بس که از این مزرع عمر
نخـل سرسبـز تـو را بـار ولایـت ثمر است

استاد سازگار

*************************


به گوش ای همه عالم! خدا بشیر شماست
محیط ارض و سما صحنۀ غدیر شماست
نگه در آینۀ آفرینش اندازید
تجلی علوی در رخ منیر شماست 
ندای ختم رسل می‌رسد زخم غدیر
که ای تمامی امت علی امیر شماست
کمـال دین خدا بر خدا مبارک باد
تمام نعمت حق بر شما مبارک باد
 
****
 
الا تمام علی دوستان! قیام کنید
فراز دست نبی بر علی سلام کنید
خطابه خوانِ خدا گشته خواجۀ لولاک
کلام او همه وحی است احترام کنید
به نص حکم الهی علی امام شماست
امامت دگران را به خود حرام کنید
بـه شکـر آیـۀ اکمـال دیـن نمـاز کنید
دو دست خویش به سوی علی دراز کنید
 
****
 
خدا به نطق محمد کند ثنای علی
صدا صدای رسول است یا صدای علی
پیمبران همگان ایستاده‌اند به صف
که لب کنند تر از کوثر ولای علی
غدیر آمده ای شاعران آیینی
شما قصیده بگویید از برای علی
قلم به دست بگیرید و صفحه بردارید
کـه خطبۀ نبـوی را همه به نظم آرید
 
****
 
ندا ز خالق عزوجل رسید امروز
که دشمنان همه گشتند ناامید امروز
ندای بلغ ما انزل الیک ز حق
به گوش خویش رسول خدا شنید امروز
به ذات پاک خدا می‌خورم قسم آری!
که در غدیر، خدا هم گرفته عید امروز
به دوستان غدیر این ندا مبارک باد
که روز عید علی بر خدا مبارک باد
 
****
 
الا رسول خدا از علی بگو! تو بگو!
مرا چه زهره که گویم ثنای او تو بگو!
بخوان ثنای علی را بخوان بخوان، تو بخوان!
بگو علی‌ست تجلای ذات هو، تو بگو!
هنوز ما سر مویی نگفته‌ایم از او
بگو فضائل او را تو موبه‌مو، تو بگو!
بگو بگو که فقط قول توست باورمان
 بگو که ما بشناسیم کیست رهبرمان
 
****
 
شمیم باغ بهشت از کویر می‌شنوم
بشارت ابدی از بشیر می‌شنوم
ندای خطبۀ نورانی محمّد را
تمام، گوش شده از غدیر می‌شنوم
من از زبان محمد که خود زبان خداست
به گوش جان، همه مدح امیر می‌شنوم
که ای تمامی امت علی امیر شماست
امام و رهبر و مولا و دستگیر شماست
 
****
 
علی امام مبین است بر تمام امم
علی‌ست محشر و میزان، علی‌ست لوح و قلم
علی صلوة و صیام و علی‌ست حج و زکوة
علی‌ست زمزم و رکن و مقام و حل و حرم
علی‌ست با علم حمد در کنار نبی
علی میان امامان و انبیاست علم
علی به گفتۀ قرآن تمام قرآن است
علی تمـام محمد تمام ایمان است
علی‌ست آیت عظما علی است سورۀ نور
علی‌ست ناظر و منظور و ناصر منصور
علی‌ست حمد و علی حامد و علی محمود
علی‌ست ذکر و علی ذاکر و علی مذکور
علی‌ست روح خدا و علی روان مسیح
علی کلام کلیم و علی تجلی طور
علی‌ست فاتح میدان جنگ بدر و حنین
علـی‌‌ست نـفس رسول خدا ابوالحسنین
 
****
 
علی گرفت ز جبریل در احد شمشیر
علی کمان خدا را به قلب دشمن تیر
علی‌ست قاتل مرحب علی‌ است قاتل عمر
علی به گردن گردن‌کشان کشد زنجیر
هنوز عالم خلقت به پا نبود که بود
علی ولی خدا و علی به خلق، امیر
علی‌ست قاتل گرگ هوی و دیو هوس
علی به حنجرۀ نفـس بسته راه نفس
من از تجلی داور جدا شوم؟ هرگز!
من از مسیر پیمبر جدا شوم؟ هرگز!
من از محبت زهرا تهی کنم دل را؟
من از حقیقت کوثر جدا شوم؟ هرگز!
من از غدیر به سوی سقیفه رو آرم؟
من از ولایت حیدر جدا شوم؟ هرگز!
هـزار پـاره شـود گر ز تیـغ، پیکـر من
به خون خود بنویسم علی‌ست رهبر من
 
****
 
جوازِ جنتِ قربِ خداست نام علی
همای قلۀ قاف قضاست رام علی
سلام خلق چه قابل بود به محضر او؟
خدا رسانده به ختم رسل سلام علی
هزارها یم توحید جوشد از دهنش
به کافر ار برسد قطره‌ای ز جام علی
به روز حشر، قیامت اسیر قامت اوست
بهشت گوشه‌ای از سایۀ امامت اوست
دمی ندارم تا همدم علی باشم
به قطره غبطه خورم تا یم علی باشم
خدا کند که مرا طول عمر نوح دهند
 تمام عمر اسیر غم علی باشم
مرا تخلص «میثم» از این جهت زیباست
که تربت قدم میثم علی باشم
کی‌ام که در صف محشر به محضرش باشم
خـدا کنـد کـه سگ کـوی قنبرش باشم

استاد سازگار



موضوعات مرتبط: عید غدیر

برچسب‌ها: اشعار عید غدیر خم مهدی وحیدی
[ 30 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید غدیر خم


           
        اجرا شده توسط حاج محمود کریمی:
       
      قطره ای بودم وچکیده شدم
      سمت دریای تو کشیده شدم
      
      بارهاست سنگ عاشقی خوردم
      باز اطراف عشق دیده شدم
      
      اشهدصبح وظهروشام توام
      کز روی ماذنه شنیده شدم
      
      تا که وحی ترا به شانه نهم
      مثل جبیریل آفریده شدم
      
      از درخت ولایت طوبی
      مثل یک سیب سرخ چیده شدم
      
      چارده قرن من نمک زادم
      از اهالی حیدر آبادم
      
      آب پیدا شده نگاه کنید
      چشمه دریا شده نگاه کنید
      
      وقت وقت نزول دادن من ...
      ...کنت مولاه شده نگاه کنید
      
      تا دوباره همه طواف کنند
      کعبه ای پا شده نگاه کنید
      
      پسر حضرت ابی طالب
      شاه دنیا شده نگاه کنید
      
      کوری چشم های آن سه نفر
      علی آقا شده نگاه کنید
      
      یاعلی یاابالحسن ای شاه
      اشهدانک ولی الله
      
      به نگاهت کمی نقاب بده
      فرصتی هم به آفتاب بده
      
      تا رطب های من شود باده
      نخل جان مرا شراب بده
      
      کمی از زیر پای سجاده ات
      تا شود تربتم تراب بده
      
      از خودت از بیان شرح خودت
      دست پیغمبران کتاب بده
      
      تا که امشب جهان فدات شود
      به جهان حق انتخاب بده
      
      ای بزرگ شگفت ناپیدا
      ای امیر شریف بی همتا
      
      آفتاب عشیره ی مجنون
      قبله گاه قبیله ی لیلا
      
      پادشاه حجاز و نان بر دوش
      زخمی بار کیسه ای خرما
      
      ما کجا و زیارتت خورشید
      تو کجا و کوچه های این دنیا
      
      تندتر میزند به نام شما
      تبش قلب حضرت زهرا
      
      نام تو فتح باب پیغمبر
      در حوالی لیله الاسرا
      
      نام تو نیل می شکافد باز
      نام تو زهره میدرد هرجا
      
      نام تو میشود رجز وقتی
      تیغ عباس میکند غوغا
      
      مادرم گفت جای لالائی
      تا که خیزم به نام تو برپا
      
      ذکری از والی الولی گفتم
      راه افتادم وعلی گفتم
      
      خواست حق آنچه میدمد گردد
      چهره ات جلوه ی احد گردد
      
      خواست حق تا که در احد آئی
      که شرف با تو مستند گردد
      
      خواست حق تا که طاق ابرویت
      قبله ی جان الی الابد گردد
      
      یاد تو ذکر موج دریاهاست
      لحظه هائی که جزر ومد گردد
      
      رد پای تو را نمی یابم
      عرش حتی اگر رصد گردد
      
      مرتضی مرتضی ست در همه حال
      گرجهان جمله عبدود گردد
      
      نفسی ده سینجلی گوییم
      صدو ده بار یا علی گوییم
      
      گردوخاکی میان میدان است
      رزم گاهی دوباره حیران است
      
      ابروانی کمی گره خورده
      لحظه ها لحظه های طوفان است
      
      ماندن اینجاچقدر ناممکن
      مردن اینجا چقدر آسان است
      
      لشگری را به خویش پیچانده
      ذوالفقاری که گرم جولان است
      
      حول روز قیامت آمده است
      یا نه شیرخدا رجز خوان است
      
      دستمال نبرد خود را بست
      یعنی این کوه گرم طغیان است
      
      هیبتش کوه را زمین زده ست
      هر سپاهی از آن پریشان است
      
      پهلوان پروری که می بینی
      از نژاد امین رضوان است
      
      این که پیچیده لافتی باشد
      بانک تکبیر از خدا باشد
      
      حب حیدر بود اساس نماز
      عجلوا بالصلوه قبل الفوت
      
      مهر او مایه ی حیات همه
      عجلوا بالحیوه قبل الموت
      
      بس بود واژه های تکراری
      مدح خوانم ز بهر نوکر تو
      
      مرده راجان تازه می بخشد
      خاک پای غلام و قنبر تو

**********************


عیـد همـه اعیـاد خـدا عیـد غدیـر است
عیدی است که پیغمبـر اسـلام بشر است
عیدی که در آن عمر خطیر است خطیر است
عیدی است که حیدر به همه خلق امیر است
 
عیدی است که از سوی خدا بهر محمّد
گـل واژۀ «اَکـمَلتُ لکُـم دینُکُـم» آمــد
 
****
 
تبـریک در این عیـد مؤیـد شده واجب
امری است مؤکد که به احمد شده واجب
لطف و کـرم از خـالق سرمـد شده واجب
ابـلاغ ولایـت بـه محمّـد شده واجب
صحرای غدیر آمده صحرای قیامت
زیرا که گرفته است خدا عید امامت
 
****
 
یاران گل لبخند ز هر سو بفشانید
بر خاک قدم‌های محمّد بنشانید
در محضر احمد ز علی مدح بخوانید
تا عیـدی خـود را ز محمّـد بستانید
با عطر ولایت دهن خویش بشویید
تبریک به سادات بنی فاطمه گویید
 
****
 
در دست گرفته است نبی دست ولی را
ابـلاغ کنـد حکـم خـدای ازلــی را
افکنده به قلب همگـان، نور جلی را
کـای مـردم عالم بشناسید علـی را
فرمـان خداونـد همیـن است همیـن است
هر کس که منم رهبر او، رهبرش این است
 
****
 
حکـم از طـرف ذات خداونـد غدیـر است
بر ختم رسل ایـن علی امـروز وزیـر است
در حکم مدیر است، مدیر است، مدیر است
بر خلق امیـر است، امیـر است، امیر است
این است که شایسته این قدر و مقام است
تا حشر امـام است امـام است امـام است
 
****
 
منشور خـدا را همه امروز بخوانید
دین غیر تولای علی نیست بدانید
بر تخـت ولایت دگری را ننشانید
فرمـان خـدا را ز لـب او بستـانید
این است که بوده همه‌جا نفسِ امیرش
این است کـز آغـاز خدا خوانده امیرش
 
****
 
این است که دین، دین نشود جز به ولایش
این است کـز آغــاز خــدا گفتـه ثنایش
این است که قرآن شده مشتاق صدایش
این است دلِ بستـه اجـابت به دعـایش
غیر از علی اسلام یدالله ندارد
با خویش محمّد اسدالله ندارد
 
****
 
این بر همه مولاست بدانید بدانید
این از همه اولاسـت بدانید بدانید
این همسر زهراست بدانید بدانید
این دست الهی است ببینید ببینید
این هست الهی است ببینید ببینید
 
****
 
این نور عیان است عیان است عیان است
این سرِّ نهان است نهان است نهان است
این جان جهان است جهان است جهان است
این بر تـن توحیـد روان است روان است
این رهبر دین رهبر دین رهبر دین است
والله امیـن است امیـن است امین است
 
****
 
ای روی تو مرآت خدای تو علی جان
ای ذکـر خداونـد ثنـای تو علی جان
ای ملک خـدا زیر لوای تو علی جان
ای جان دو عالم به فدای تو علی جان
تـو آینـۀ غیب‌نمــا غیب‌نمــایی
تو روی خدا، روی خدا، روی خدایی
 
****
 
خصم تو به جز قعر سقر نیست سرایش
فرقـی نبـوَد بیـن عبـادات و زنـایش
نفرین شـود از خشم خداوند، دعـایش
حق است که ابلیس کند گریه برایش
فردا شرر نار بود تشنۀ خونش
فریاد زند دوزخ از سوز درونش
 
****
 
ما مرد غدیریم غدیریم غدیریم
ما یـار امیـریم امیـریم امیـریم
صدبار اگر زنده شده باز بمیریم
والله قسم خـط سقیفه نپذیریم
در مدح علی تا که بخوانیم قصیده
باید که ز «میثم» بستانیم قصیده

غلامرضا سازگار

**********************

 
امروز روز عیـد خداونـد کبــریاست
عید فرشتگــان خـدا عیـد انبیاست
عید محمّد عید علی عید فاطمه
عید ائمه، عیـد امـم، عید اولیـاست 
عید کمال نعمت و عیـد تمـام دین
عید حسین عید شهیدان کربلاست
عید امـامت علـوی، عیـد یاس کفر
عید هلاک شیطان، عید حیات ماست
پیغمبران مدیحه بخوانید از علی
عیدی خویش را بستانید از علی
 
****
 
عید بزرگ خـالق اکبر مبارک است
عید بقـای دین پیمبر مبارک است
عید غدیـر بهــر تمــام غدیریـان
بر مسلمین ولایت حیدر مبارک است
عید بزرگ سـاقی کوثـر ولی حـق
از ذات ذوالجلال به کوثر مبارک است
چشم یهود چون دل اهل سقیفه کور
عید غدیـرِ فاتح خیبر مبارک است
امروز- ای تمام ملل!- حیدری شوید
سر تـا قدم زبـانِ ثناگستری شوید
 
****
 
بر گوش جان صدای خداوند اکبر است
مـداح مـرتضی به زبـان پیمبـر است
گوید که ای تمـام خلایق، وصی من
از کوچک و بزرگ بـدانید حیـدر است
حیدر که ذوالفقار خدا شیر مصطفی است
حیدر که فاتح احـد و بدر و خیبر است
حیدر که روز خندق، یک ضرب دست او
از طاعـت تمـام خـلایق فراتـر است
باور کنید اینکه علی جان احمد است
باور کنید مـن علی‌ام او محمّد است
 
****
 
بـاور کنیـد فاتح خیبر فقـط علی است
بـاور کنیـد ساقی کوثر فقط علی است
بـاور کنیـد آن کـه شـب لیلـه الـمبیت
هر لحظه شد فدای پیمبر فقط علی است
بـاور کنیـد از طـرف حـق بـرای مـن
تنها کسی که گشت برادر، فقط علی است
باور کنید آن که همـه عمر، لحظـه‌ای
غافل نشد ز حضرت داور فقط علی است
بـاور کنید هـر که علـی باشـدش امام
جنت بر اوست واجب و دوزخ بوَد حرام
 
****
 
این است آن علی که ستوده‌ست داورش
این است آن علی که خدا خوانده حیدرش
این است آن علی که برای نجات دین
آمـد نـود جـراحت سنگین بـه پیکرش
این است آن علـی که روایات وحی را
خوانده است جبریل امیـن در برابرش
این است آن علی که در آیات بی‌شمار
باشـد خـدای عزّوجـلّ مـدح‌گسترش
این است آن علی که به ظل هدایتش
باشـد تمـام دیـن خـدا در ولایـتش
 
****
 
ای در مکان حقیقتی از لامکان علی
وی در زمین امام هزار آسمان علی
ای بنـده‌ای که داده خداییت دست حق
بر وسعت جهان و به طول زمان علی
جویای دشمنان تو از شش جهت جحیم
مشتاق دوستان تو بـاغ جنان علی
بـرقع بـزن کنـار ز مــاه جمـال خـود
آنک بـده جمال خدا را نشان علی
آغوش کبریا همه بیت‌الحرام توست
زیباتـرین کلام خـداوند نام توست
 
****
 
تو نفس احمدی و امامت از آن توست
تو جان مصطفایی و او نیز جان توست
گویـی هنـوز یکسـره در بــرکۀ غـدیر
با صدزبان، رسول خدا مدح‌خوان توست
سوگند می‌خـورم بـه محمّد که رهبری
بعـد از رسـول، حقِ تو و خاندان توست
آن کس که خواست غصب کند مسند تو را
کمتـر ز خـاک خادمـۀ آستـان تـوست
وقتی که او به جنگ احد گفت الفرار
آورد جبرییــل بـرای تــو ذوالفقـار
 
****
 
ای سجده شسته روی خود از خاک کوی تو
ای سیل‌هـای رحمت حق آب جوی تو
بی‌آبرویـم، ایــن نبــوَد گـر عقیـده‌ام
اســلام راسـت آبــرو از آبــروی تـو
خلـوت کننــد چونکـه خـدا و پیمبرش
باشـد کـلام هـر دو فقط گفتگـوی تو
بالاتــری از اینکــه تمـام بهـشت را
فردا کننـد هدیـه بـه یک تار موی تو
در چشم آن که پاک سرشت است یا علی
دیـدار قنبـر تــو بـهشت اسـت یا علی
در پیکــر تـو روح و روان محمّــد است
در کـام تـو همیشـه زبـان محمّـد است
بگـذار دیگــران ز پـی دیگــران رونــد
مولای من کسی است که جان محمّد است
قدر و جـلال و شان محمّد از آن توست
قدر و جلال و شان تو از آن محمّد است
دیـدم هــزار مرتبــه گفتـم هـزار بــار
در تـو تمـام نـام و نشـان محمّـد است
«میثم» تو را شنـاخت، تـو مرآت احمدی
نامت خوشت علی است، ولیکن محمّدی

غلامرضا سازگار

**********************

عید غدیر عید خداوند اکبر است
این عید از تمامی اعیاد، برتر است
عید تمام نعمت و عید کمال دین
یا عید حاصل زحمات پیمبر است

 
قرآن پیام داده که این عید احمد است
زهرا به وجد آمده کاین عید حیدر است

عید خدا و لوح و قلم عید جبریل
 عید چهارده حجج الله اکبر است

از خطبۀ غدیر بخوانید با نبی
مدح علی که وحی خداوند اکبر است

سوگند می‌خورم به خداوندی خدا
آن را که دوستی علی نیست کافر است
 
گو صد هزار بار شود غصب، حق او
بعد از نبی علی به همه خلق، رهبر است
 
طاعات، بی‌ولای علی هیزم جحیم
توحید بی‌وجود علی نخل بی‌بر است
 
بی مهر مرتضی‌علی و خاندان او
حج و نماز و روزه همان جسم بی‌سر است
 
در آفتاب حشر فقط پرچم علی
بر فرق هر پیامبری سایه‌گستر است
 
یک گوشه از ولایت او وسعت بهشت
یک قطره از کرامت او حوض کوثر است
 
باید برید سر ز تن دشمن علی
حتی اگر برادر و فرزند و مادر است
 
مقداد او به باغ جنان ناز می‌کند
کل بهشت‌، عاشق سلمان و بوذر است
 
آیا بود فراری جنگ احد امیر
یا آنکه فاتح احد و بدر و خیبر است؟
 
والله نفس پاک پیمبر فقط علی‌ست
والله شهر علم، محمد، علی در است
 
کس را چه زهره تا که به زهرا شود امام
تنها علی امام به زهرای اطهر است
 
می‌گویم این کلام و برآیم ز عهده‌اش
یک یاعلی عصارۀ الله‌اکبر است
 
یا مظهرالعجایب، یا مرتضی علی
این ذکر بر ملائکه ذکر مکرر است
 
قرآن و او بسان دو ابرو کنار هم
یا مهر و ماه یا دو فروزنده اختر است
 
این دو برای امت اسلام دو پدر
یا در کنار هم دو گرامی برادر است
 
این است آن علی که پیمبر به وصف او
فرمود با تمامی ایمان برابر است
 
یک لحظه‌اش ز عمر زمان پر فروغ‌تر
یک ضربه‌اش ز طاعت کونین، برتر است
 
با یک اشاره‌اش همه سلمان اهل‌بیت
از یک نظاره‌اش همه عالم ابوذر است
 
خواهد کند معاویه با او برابری
والله کم ز خاک کف کفش قنبر است
 
تنها علی مدرس کل ملائکه
تنها علی معلم علم پیمبر است
 
تنها علی برادر پیغمبر خداست
تنها علی به عرصۀ پیکار، حیدر است
 
ماه است شمع خانۀ خشت و گل علی
خورشید در فروغ رخ او شناور است
 
غیر از علی که نفس نفیس محمد است؟
غیر از علی کتاب خدا را که داور است؟
 
لال‌اند جن و انس و ملک در ثنای او
مدح علی به عهدۀ شخص پیمبر است
 
«میثم» خوش است مدح علی با زبان وحی
قرآن و وصف شیرخدا شیر و شکر است
 
 
استاد سازگار



موضوعات مرتبط: عید غدیر

برچسب‌ها: اشعار عید غدیر خم مهدی وحیدی
[ 30 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت امام هادی علیه السلام


      خورشيد پر تلألو هفت آسمان شدي
      ذي الحجه شهير زمين و زمان شدي
      
      با اهدنالصراط تو شد راه ، مستقيم
      وقتي كه حمد خواندي و تفسير آن شدي
      
      تكثير گشته آيه ي اياك نعبدوا
      از آن زمان كه هادي اهل جهان شدي
      
      ابن الجواد ! تا كه گدايت شديم ما
      مثل پدر كريم شدي ، مهربان شدي
      
      تا سفره هاي دست كريم تو پهن شد
      ما ميهمان شديم ، تو هم ميزبان شدي
      
      امروز بر دريچه قلبم نزول كن
      لطفي كن و مرا به غلامي قبول كن
      
      هر وقت شيعه سائل و محتاج مي شود
      درياي لطف و جود تو مواج مي شود
      
      دل را به دست غير تو هرگز نمي دهم
      از اين قضيه عشق تو انتاج مي شود
      
      پرهاي جبرئيل نگاهم در آتش است
      وقتي كه خاك پاي تو معراج مي شود
      
      در امتحان رشته عشق و ولاي تو
      هر كس كه زير ده شده اخراج مي شود
      
      تو پادشاه كشور ديني بدون شك
      گاها عمامه بر سر تو تاج مي شود
      
      امروز بر دريچه قلبم نزول كن
      لطفي كن و مرا به غلامي قبول كن
      
      امروز آمديم كه عيدي به ما دهيد
      يك گوشه ، يك كنار به ما نيز جا دهيد
      
      چشمان ما به دست شما خيره گشته اند
      تا كه مجوز سفر سامرا دهيد
      
      از اين چل و دو سال فقط لحظه اي بس است
      تا با اشاره اي دل ما را جلا دهيد
      
      از التماس پر شده دستان خاليم
      وقتش شده كه تكه نان بر گدا دهيد
      
      گفتند كه بلا سبب قرب مي شود
      بي زحمت اي طبيب به ما هم بلا دهيد
      
      امروز بر دريچه قلبم نزول كن
      لطفي كن و مرا به غلامي قبول كن
      
      مسعود يوسف پور



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت امام هادی علیه السلام
[ 28 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت حضرت امام هادی علیه السلام


      شروع عشق به نام خدا به نام شما
      من آفریده شدم تا شوم غلام شما
      
      هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
      به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما
      
      کبوتر دل من که نمی پرد همه جا
      از آن زمان که گرفتار شد به دام شما
      
      برای آنکه جنان را فقط نگاه کند
      نشسته است شب و روز روی بام شما
      
      خوشا به حال کسی که شده در این دنیا
      مسیر زندگی اش روشن از کلام شما
      
      شما تمامی دار و ندار من هستید
      تمام عمر همه اعتبار من هستید
      
      جهان به زیر قدوم تو خار می گردد
      نفس زنی همه عالم بهار می گردد
      
      برای عرض ارادت به محضرت، خورشید
      به سمت گنبد تو رهسپار می گردد
      
      یکی دو شب که نه ، هر شب به سامرا، مهتاب
      میان صحن تو مثل غبار می گردد
      
      اگر که تیغ دو ابروت می کشد ، جانم
      هزار بار به پایت نثار می گردد
      
      اگر به عشق تو مردم شما نخور غصه
      یک عاشقت کم از این صد هزار می گردد
      
      همیشه زنده بود هرکسی فدای تو شد
      و خوش به حالش اگر خاك سامرای تو شد
      
      دلم بهانه گرفته، بهانه ات هادی
      نشسته ام چو گدا پشت خانه ات هادی
      
      نگاه کن به خدا آب و نان نمی خواهم
      تمام حاجت من آستانه ات هادی
      
      بخوان تو جامعه را تنگ شد دلم امشب
      برای زمزمه ی عاشقانه ات هادی
      
      به عرش نقل محافل بیان مدح شماست
      و جبرئیل بخواند ترانه ات هادی
      
      تو آمدی که گرفتاری ام شروع شود
      شوم اسیر تو و آب و دانه ات هادی
      
      تو آمدی که بدانم جلال يعني چه !
      تو آمدی که ببینم جمال يعني چه !
      
      بگیر دست مرا تا به سامرا ببری
      بگیر دست مرا عرش کبریا ببری
      
      ببین که دور و بر من غریبه بسیار است
      بگیر دست مرا ، یار آشنا، ببری
      
      تو رهنمای منی ، تا نیامده شیطان
      بگیر دست مرا تا سوی خدا ببری
      
      همه یقین من این است راه حق آنجاست
      به هر کجا که دلت خواست تا مرا ببری
      
      به آن ضریح تو سوگند می دهم مولا
      مرا تو یک شب جمعه به کربلا ببری...
      
      که روضه خوان بشوم در حریم خون خدا :
      "میان آن همه لشكر ...حسين... وا...تنها..."
      
      رضا رسول زاده
       
      ********************
       
       
      هرکه را آسمانی اش کردند
      در نگاه تو فانی اش کردند
      
      هرکسی را که عطر و بوی تو داشت
      غرقِ در مهربانی اش کردند
      
      در بهشت خدا محبّ تو را
      لایق حکمرانی اش کردند
      
      و سپس عاشق ولایت را
      تا ابد جاودانی اش کردند
      
      از سبوی تو هرکسی مِی زد
      مست آئینه خوانیش کردند
      
      هر نبی را جدا جدا اوّل
      پای درس تو فانی اش کردند
      
      هرکسی را لیاقتی دادند
      خرج دلبر جوانی اش کردند
      
      با نگاهت دوباره زنده شدیم
      تو نظر کرده ای که بنده شدیم
      
      عشق سرمست دلربایی توست
      عاشق جلوه ی خدایی توست
      
      جـبرئیل آفـریـدن ای آقـا
      ذرّه ای از هنرنمایی توست
      
      ریزه خوار قدیمی ات حاتم
      شغل حاتم فقط گدایی توست
      
      از نگاه تو کفر می لرزد
      این همان ارث مرتضایی توست
      
      از دم تو مسیح جان گیرد
      لیک عیسی خودش فدایی توست
      
      کربلایی، مدینه ای، حاجی ست
      هر محبّی که سامرایی توست
      
      مست جام توایم یا هادی
      ما غلام توایم یا هادی
      
      دست خالی منم، کریم تویی
      روح رحمان و یا رحیم تویی
      
      فخر دارم به آسمان و زمین
      چون امیر من از قدیم تویی
      
      پیش دریای علم جاویدت
      همه جاهل، فقط علیم تویی
      
      عرش حق اعتبار دارد چون
      ساکن کوی آن حریم تویی
      
      بهر ایران بس است، استادِ
      شاه عبدالعظیم تویی
      
      تو کلیمُ اللَه از تبار علی
      گفت موسی فقط کلیم تویی
      
      کی شود شیعه ی شما گمراه؟
      راه ایمان مستقیم تویی
      
      با تو من تا خدا سفر کردم
      با تو از لامکان گذر کردم
      
      جامعه یک حدیث ناب تو بود
      جامعه بهترین خطاب تو بود
      
      هر سلامش معارفی کامل
      این قدیمی ترین شراب تو بود
      
      هست قرآن کتاب ختم رسل
      به خدا جامعه کتاب تو بود
      
      جامعه کٌُنهِ معرفت سازی است
      این زیارت در احتساب تو بود
      
      پشت چشمان تو بُود خورشید
      پس طلوع از پس نقاب تو بود
      
      سحری من خدا خدا کردم
      لحن لبیک حق جواب تو بود
      
      جامعه، نافله و عاشورا
      از وصایای مستجاب تو بود
      
      هادی فاطمه دعایم کن
      متّقی در ره خدایم کن
      
      هرکه در این سرا ولایت داشت
      از ولای شما روایت داشت
      
      هرکسی در مسیر ایمانش
      به خدا از شما هدایت داشت
      
      مورد لطف حضرت زهراست
      دلت از هرکسی رضایت داشت
      
      تا خدا رفت و رستگارش کرد
      هرکه را چشم تو عنایت داشت
      
      در مسیر عبورتان آقا
      ملکی پر به زیر پایت داشت
      
      بهر بخشیدن تمام بشر
      خاک پای شما کفایت داشت
      
      دست خالی نرفته هرکس که
      سفری سوی سامرایت داشت
      
      طالب عزّت و سرورم من
      با شما انعکاس نورم من
      
      می رسد بوی حضرت هادی
      عطر گیسوی حضرت هادی
      
      قبله ی عاشقان و سرمستان
      خم ابروی حضرت هادی
      
      شیر هم صید می شود بین
      پیچشِ موی حضرت هادی
      
      ماه شرمنده می شود نزد
      رخ مهروی حضرت هادی
      
      در گلستان یار، شد مهدی
      گل خوشبوی حضرت هادی
      
      فخر دارد به باغ های بهشت
      تربت کوی حضرت هادی
      
      هرکه را فیض طاعتش دادند
      می ناب شهادتش دادند
      
      حرف تو حرف ناب ایمان است
      همه اش آیه های قرآن است
      
      آن ولایت که گفته ای آقا
      مرکز ثقل آن در ایران است
      
      انقلابِ ولاییِ ایران
      همه از التفات جانان است
      
      لقب شیعه ی حقیقی ِ تو
      به خدا لایق شهیدان است
      
      گشته بیدار امّت اسلام
      این همان وعده ی امامان است
      
      دشمنی با گناه و استکبار
      پر پرواز هر مسلمان است
      
      هرکه تهدید می کند ما را
      بی گمان در مسیر شیطان است
      
      کاش می شد شهیدتان باشم
      تا ابد رو سفیدتان باشم
      
      گردش روزگار دست شماست
      در خزان هم بهار دست شماست
      
      من گرفتار سامرا هستم
      اذن دیدار یار دست شماست
      
      آبرو دارم از محبّت تو
      هادیا، اعتبار دست شماست
      
      ضرب شصتی نشان دشمن ده
      یا علی ذوالفقار دست شماست
      
      ای چهارم علی ز آل علی
      کوثر خوشگوار دست شماست
      
      بیقرارم تو التیامم ده
      در دو عالم قرار دست شماست
      
      شکر حق سائل شما هستم
      روزیِ بی شمار دست شماست
      
      من نمک گیر سفره ات هستم
      از سبوی ولای تو مستم
      
      جواد پرچمی
  
       
      ********************

       
       
      بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
      خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
      از بنده نوازی و عطایی که تو داری
      آقای جهان است گدایی که تو داری
      
      ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی
      محبوب شده از کرمت شغل گدایی
      
      چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند
      مهر تو به دلهای مصفا بنشیند
      هرکس به دلش مهر تو آقا بنشیند
      مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند
      
      لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم
      آن روز دعا کرده که امروز چنینیم
      
      تو آینه داری و کلام تو گهر بار
      در وصف تو ماندند...چه گفتار و چه اشعار
      حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار
      بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار
      
      در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد
      با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
      
      بیراهه نرفتیم اگر هادی ما اوست
      ذکر ولی الله همان جلوه ی یا هوست
      چون شیشه ی عطری که به یک واسطه خوشبوست
      در چنته ی ما نیست به جز مرحمت دوست
      
      العبدُ و ما فی یده کان لمولاه
      از برکت خورشید کند جلوه گری ماه
      
      تو هادی مایی و جهان بی تو سراب است
      اوصاف تو در آیه ی تطهیر کتاب است
      تو عشق مدامی و دمت مستی ناب است
      جای ولی الله کجا بزم شراب است؟
      
      یک آیه بخوان آتش کفرش به یم افتد
      یک شعر بگو کاخ و سرایش به هم افتد
      
      گفتند شراب و دلت ای ماه کجا رفت
      از مجلس بغداد سوی شام بلا رفت
      لب پاره شد و ناله ی زینب به هوا رفت
      خون از لب شه، روح زجان اُسرا رفت
      
      شد مجلس اغیار همان بزم خرابه
      وقتی که سر افتاد به دامان ربابه
      
      سیدعلی رکن الدین
       
    ********************

       
       
      یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
      داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
      
      از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
      محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
      
      کلماتی که همه بال و پر پرواز است
      مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
      
      کلماتی که پر از رایحهً غار حراست
      خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست
      
      عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
      لب به لب کاسه ی ظرفیت من پر شده است
      
      همه ی عمر دمادم نسرودیم از تو
      قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
      
      من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
      عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
      
      شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
      فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
      
      دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
      شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
      
      بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
      رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
      
      تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
      دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
      
      من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
      کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران
      
      یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
      یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
      
      نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
      مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
      
      ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
      ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران
      
      پسر حضرت دریا! دل مارا دریاب
      ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
      
      سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
      تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
      
      سید حمیدرضا برقعی
       
      ********************
       
       
      از ابتدا گِل من را خدا مطهر کرد
      و بعد عشق تو را در دلم مقدر کرد
      
      به نور ناب نگاه چهارده خورشید
      وجود و فطرت و ذات مرا منوّر کرد
      
      زلال ناب ولایت به جان من نوشاند
      سپس تمام دلم را به نام حیدر کرد
      
      به فضل و رحمت زهرا سرشت قلبم را
      زلال اشک مرا از تبار کوثر کرد
      
      سپس کمی نمک روضه در وجودم ریخت
      به عطر سیب حسینی مرا معطّر کرد
      
      مرا اسیر غزلهای چشم تو می خواست
      نگاه روشنتان را کمیت پرور کرد
      
      چگونه می شود الطاف بی کران تو را
      چگونه می شود ای با شکوه باور کرد
      
      خدا اراده نموده که شاعرت باشم
      همیشه هر سحر جمعه زائرت باشم
      
      به غیر وادی عشق تو نیست وادی ما
      ولایت تو مبانی اعتقادی ما
      
      شکوه بی حد تفسیر شیعه برکت توست
      رهین محضر تو فقه اجتهادی ما
      
      میان چشم تو آیات فتح را دیديم
      خروش تو شده روحیه ی  جهادی ما
      
      و آيه آيه قنوتت ترنّم ملکوت
      خلوص سجدة تو مسلک عبادی ما
      
      همیشه نور هدایت چراغ محفل ماست
      به لطف این که تو هستی امام هادی ما
      
      اگر کم از جلوات جلالی ات گفتیم
      بذار این همه را پای کم سوادی ما
      
      شدیم مثل گدایان سامرائی تو
      مگیر خرده بر این خواهش زیادی ما
      
      چه می شود که گدایِ گدای تو باشیم
      چه می شود بپذیری فدای تو باشیم
      
      همیشه می وزد از مرقدت نسیم بهشت
      پر است صحن و سرای تو از شمیم بهشت
      
      کنار گنبد و گلدسته های تو دیدیم
      شکوه عرش خدا، شوکت عظیم بهشت
      
      عبور می‌کند از بین صحن اطهر تو
      مسير روشن حق، راه مستقیم بهشت
      
      همیشه رزق من از دست با کرامت توست
      میان جنت الاعلی تویی نعیم بهشت
      
      همين که چشم من آقا به چشم تو افتاد
      شدم اسير نگاهت شدم مقیم بهشت
      
      دوباره شوق زيارت هوائيم کرده
      منم کبوتر صحن تو، یا کریمِ بهشت
      
      میان صحن و سرایت کبوترم کردی
      تو بال های مرا نذر این حرم کردی
      
      بخوان زیارت پر محتوای جامعه را
      بخوان که خوب بفهمم بهای جامعه را
      
      بخوان که روح بگیرد ولی شناسی مان
      بخوان و شرح بده آيه آيه جامعه را
      
      نگاه روشن تو ای «مَعادِنُ الرَّحمَة»
      بنا نهاده در عالم بنای جامعه را
      
      میان عرش و زمین ، در تمامی ملکوت
      ببین تجلّی بی انتهای جامعه را
      
      بگیر دست مرا، «عادَتُکُمُ الاِحسان»
      ببار بر دل من روشنای جامعه را
      
      تو خواستی که فقط پیرو ولی باشیم
      همیشه در خط مولایمان علی باشیم
      
      بخوان مرا که به عشق تو مبتلا باشم
      بخوان مرا که هوائي سامرا باشم
      
      چه خوب مي شود آقاي من شوي تا من
      تمام عمر در اين آستان گدا باشم
      
      مرا اسير خودت کن که با عناياتت
      ز بندهاي تعلق دگر رها باشم
      
      نگاه روشنت اعجاز بي حدي دارد
      طلا و مس نه، نظر کن که کيميا باشم
      
      تو خانه دل من را تکان بده شايد....
      ...در آستانة تو زائر خدا باشم
      
      بده برات زيارت که يک شب جمعه
      کنار قبر شهيدان کربلا باشم
      
      شوم دوباره دخيل دو قبر شش گوشه
      فدائي تو و ارباب با وفا باشم
      
      تمام دار و ندارم همه فداي حسين
      چه مي شود که بميرم شبي براي حسين
      
      یوسف رحیمی
       
    ********************
      
       
      آستان خدا کمال شما
      هفت پرواز زیر بال شما
      
      با شما می شود به قرب رسید
      ای وصال خدا وصال شما
      
      گاه با آدم و گهی با نوح
      بی زمان است سن وسال شما
      
      مثل جبرئیل می شود بالم
      با همین غوره های های کال شما
      
      روزگاری است در پی دلم اید
      گرچه نا قابل است مال شما
      
      بال ما را به آسمان ببرید
      تا خداوند لا مکان ببرید
      
      هر کسی تو را سلام کند
      به مقام تو احترام کند
      
      کاش در صحن سامرات خدا
      تا قیامت مرا غلام کند
      
      پرو بال کبوترانه ی من
      در حریم تو میل دام کند
      
      هر که بی توست واجب است به خود
      خواب احرام را حرام کند
      
      بر دلم واجب است بعد طواف
      عرض دین محضر امام کند
      
      نیمه ی ماه حج که شد باید
      شیعه در محضر شما آید
      
      ای مسیحا ی سامرا هادی
      آفتاب مسیر ما هادی
      
      علی ابن محمد ابن علی
      نوه ی اول رضا هادی
      
      نیست جز دامن کرامت تو
      پرده خانه خدا هادی
      
      ذکر هر چهارشنبه ام این است
      یا رضا یا جواد یا هادی
      
      به ملک هم نمی دهم هرگز
      گریه زائر تو را هادی
      
      یک شبی را کنار ما ماند ی
      سر سجاده جامعه خواندی
      
      تو دعا را معرفی کردی
      مرتضی را معرفی کردی
      
      با فراز زیارت سبزت
      راه ما را معرفی کردی
      
      مرتضی و حسین و فاطمه و
      مجتبی را معرفی کردی
      
      نه فقط اهل بیت را بلکه
      تو خدا را معرفی کردی
      
      سامرایت غریب بود اما
      کربلا را معرفی کردی
      
      با تو ما مرتضی شناس شدیم
      تا قیامت خدا شناس شدیم
      
      ریشه های محبت ما تو
      مزرعه های سبز دنیا تو
      
      خواهش سرزمین پائین من
      اشتیاق بهشت بالا تو
      
      گاه ابلیس می شوم بی تو
      گاه جبریل می شوم با تو
      
      می نمی دانم این که من دارم
      به تو نزدیک می شوم یا تو.....
      
      چه کسی از مسیر گمراهی
      داده ما را نجات ؟ ...آقا تو
      
      تو مرا با ولایتم کردی
      آمدی و هدایتم کردی
      
      دل من درکفت اسیر بود
      به دخیل تو مستجیر بود
      
      گر شود ثروتم سلیمانی
      باز هم بر درت فقیر بود
      
      شکر حق می کنم صدای بلند
      حضرت هادی ام امیر بود
      
      آبرو خرج می کنی بسکه
      کرم سفره ات کثیر بود
      
      شب میلاد تو به ذی الحجه
      مطلع شوکت غدیر بود
      
      ریشه ناب اعتقاد علی
      پسر حضرت جواد علی
      
      دوست دارم گدای تو باشم
      سائل دست های تو باشم
      
      مثل بال و پر کبوترها
      دائما در هوای تو باشم
      
      دوست دارم که از زمان ازل
      تا ابد خاک پای تو باشم
      
      نیمه شب های ماه ذی الحجه
      زائر سامرای تو باشم
      
      یا دعای قنوت من باشی
      یا قنوت دعای تو باشم
      
      ما فقیریم سفره ای وا کن
      سامرایی حواله ی ما کن
      
      با تو این عقل ها بزرگ شدند
      اعتقادات ما بزرگ شدند
      
      پای دلهای شیعیان آن قدر
      گریه کردید تا بزرگ شدند
      
      با نگاه تو با محبت تو
      اِبن سکّیت ها بزرگ شدند
      
      خوب شد بچه های خانه ما
      پای درس شما بزرگ شدند
      
      بچه های قبیله ما با
      کربلا کربلا بزرگ شدند
      
      بی تو دل های ما بهار نداشت
      مثل یک شاخه ای که بار نداشت
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      ********************
       
      بال كسي به اوج هوايت نمي رسد
      حتي ملك به گرد دعايت نمي رسد
      
      دسـتان آسمان به بلنـداي آسمان
      بر خاك ريشه هاي عبايت نمي رسد
      
      آقا بدون نور تو حتي فرشته هم
      گمراه مي شود ؛ به هـدايت نمي رسد
      
      تو چهارمين علي سرير ولايتي
      درك زمين به فهم ولايت نمي رسد
      
      فخر گدايي سر كويت همين بس است
      صد پادشاه هم به گدايت نمي رسد
      
      ما را غلام حضرت هادی نوشته اند
      دیوانگان غیر ارادی نوشته اند
      
      وقتي قرار شد که كمي سروري كنم
      بايد هميشه پاي شما نوكري كنم
      
      روي زمين كه رد و نشان از شما كم است
      بايد نظر به نقطه ي بالاتري كنم
      
      وقتي قرار شد به تو نزديك تر شوم
      بايد كه التماس به چشم تري كنم
      
      بار رسالت غم تو روي دوش من
      پس مي توان به عشق تو پيغمبري كنم
      
      با اين گدايي سر کوی تو بی گمان
      بايد به كل عالميان سروري كنم
      
      چون دل ميان زلف كسي ساده گم شدم
      شكر خدا اسير امام دهم شدم
      
      مسعود اصلانی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت حضرت امام هادی علیه السلام
[ 28 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید قربان

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم
آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت
نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش
آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا
به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد


**************

بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد

**************

عید قربان به حقیقـت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویـر دل ما ، نعمت باران آمد

**************

ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را


**************

در وصف عید قربان و مدح شاه مردان علی

بوی عید آید همی از موی مشک افشان تو
کام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو

در شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عید
بزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو

گر اویس اندر قرن بشسکت دندان را ز سنگ
دیده بود از دیده دل گوهر دندان تو

عید قربانست و هرکس بره یی قربان کند
من بر آنم تا نمایم جان خود قربان تو

حاجیان در کعبه گل محو و مات هر مقام
ناجیان در کعبه دل واله و حیران تو

حاجیان گیرند روزی عطف دامان حرم
ناجیان گیرند دایم گوشه ی دامان تو

حاجیان در کعبه گل پای کوبان در طواف
ناجیان در کعبه دل سر خوش از سامان تو

حاجیان را گر بود خورشید بر سر سایبان
ناجیان را هست بر سر سایه احسان تو

حاجیان گردیده از راه نعم مهمان حق
ناجیان گردیده بر خوان کرم مهمان تو

حاجیان جویند نام از حرمت بیت الحرام
ناجیان یابند کام از رفعت ایوان تو

حاجیان در طوف درگاه فلک فرسای حق
ناجیان در طوف خرگاه ملک دربان تو

در مقام کعبه کویت ز جان گشتم مقیم
تا بدیدم آب زمزم در لب خندان تو

در کتاب آفرینش آیت عزوعلاء
هرچه بینم از الف تا یا بود در شان تو

روز و شب در ملک سرمد از طریق اقتدار
چون قضا دارد قدر سر بر خط فرمان تو

تیر بهران فلک در کیش ماند جاودان
گر به میدان صلابت بنگرد جولان تو

گرچه هر دردی ز درگاهت شود درمان پذیر
خوش قبود دردی که یابد بویی از درمان تو

هر کتابی را ز حق آورده هر پیغمبری
شرح و بسط آن بود در دفتر دیوان تو

گر حکیمی همچو لقمان در جهان پیدا شود
از قضا آورده بر کف لقمه یی از خوان تو

چشمه فیض تو را خوانند گر عمان به نام
ماه تا ماهی بود یک قطره از عمان تو

چون تویی دریای رحمتمعدن جود و سخا
هرکسی دارد نظر بر لطف بی پایان تو

سرفرازیها کند از فیض درگاهت مدام
هرکه پا بنهاده از جان در ره عرفان تو

یاعلی روح الامین از شوق گوید آفرین
هر زمان از دل برآید بر زبان عنوان تو

بود حسان گر ثنا خوان پیمبر در عرب
در عجم باشد شکیب از جان و دل حسان تو

*******************

 

گه احرام، روز عيد قربان
سخن ميگفت با خود کعبه، زينسان

که من، مرآت نور ذوالجلالم
عروس پرده بزم وصالم

مرا دست خليل الله برافراشت
خداوندم عزيز و نامور داشت

نباشد هيچ اندر خطه خاک
مکاني همچو من، فرخنده و پاک

چو بزم من، بساط روشني نيست
چو ملک من، سراي ايمني نيست

بسي سرگشته اخلاص داريم
بسي قربانيان خاص داريم

اساس کشور ارشاد، از ماست
بناي شوق را، بنياد از ماست

چراغ اين همه پروانه، مائيم
خداوند جهان را خانه، مائيم

پرستشگاه ماه و اختر، اينجاست
حقيقت را کتاب و دفتر، اينجاست

در اينجا، بس شهان افسر نهادند
بسي گردن فرازان، سر نهادند

بسي گوهر، ز بام آويختندم
بسي گنجينه، در پا ريختندم

بصورت، قبله آزادگانيم
بمعني، حامي افتادگانيم

کتاب عشق را، جز يک ورق نيست
در آن هم، نکته اي جز نام حق نيست

مقدس همتي، کاين بارگه ساخت
مبارک نيتي، کاين کار پرداخت

درين درگاه، هر سنگ و گل و کاه
خدا را سجده آرد، گاه و بيگاه

«انا الحق » ميزنند اينجا، در و بام
ستايش مي کنند، اجسام و اجرام

در اينجا، عرشيان تسبيح خوانند
سخن گويان معني، بي زبانند

بلندي را، کمال از درگه ماست
پر روح الامين، فرش ره ماست

در اينجا، رخصت تيغ آختن نيست
کسي را دست بر کس تاختن نيست

نه دام است اندرين جانب، نه صياد
شکار آسوده است و طائر آزاد

خوش آن استاد، کاين آب و گل آميخت
خوش آن معمار، کاين طرح نکو ريخت

خوش آن درزي، که زرين جامه ام دوخت
خوش آن بازارگان، کاين حله بفروخت

مرا، زين حال، بس نام آوريهاست
بگردون بلندم، برتريهاست

بدوخنديد دل آهسته، کاي دوست
ز نيکان، خود پسنديدن نه نيکوست

چنان راني سخن، زين توده گل
که گوئي فارغي از کعبه دل

ترا چيزي برون از آب و گل نيست
مبارک کعبه اي مانند دل نيست

ترا گر ساخت ابراهيم آذر
مرا بفراشت دست حي داور

ترا گر آب و رنگ از خال و سنگ است
مرا از پرتو جان، آب و رنگ است

ترا گر گوهر و گنجينه دادند
مرا آرامگاه از سينه دادند

ترا در عيدها بوسند درگاه
مرا بازست در، هرگاه و بيگاه

ترا گر بنده اي بنهاد بنياد
مرا معمار هستي، کرد آباد

ترا تاج ار ز چين و کشمر آرند
مرا تفسيري از هر دفتر آرند

ز ديبا، گر ترا نقش و نگاريست
مرا در هر رگ، از خون جويباريست

تو جسم تيره اي، ما تابناکيم
تو از خاکي و ما از جان پاکيم

ترا گر مروه اي هست و صفائي
مرا هم هست تدبيري و رائي

درينجا نيست شمعي جز رخ دوست
وگر هست، انعکاس چهره اوست

ترا گر دوستدارند اختر و ماه
مرا يارند عشق و حسرت و آه

ترا گر غرق در پيرايه کردند
مرا با عقل و جان، همسايه کردند

درين عزلتگه شوق، آشناهاست
درين گمگشته کشتي، ناخداهاست

بظاهر، ملک تن را پادشائيم
بمعني، خانه خاص خدائيم

درينجا رمز، رمز عشق بازي است
جز اين نقشي، هر نقشي مجازي است

درين گرداب، قربانهاست ما را
بخون آلوده، پيکانهاست ما را

تو، خون کشتگان دل نديدي
ازين دريا، بجز ساحل نديدي

کسي کاو کعبه دل پاک دارد
کجا ز آلودگيها باک دارد

چه محرابي است از دل با صفاتر
چه قنديلي است از جان روشناتر

خوش آن کو جامه از ديباي جان کرد
خوش آن مرغي، کازين شاخ آشيان کرد

خوش آنکس، کز سر صدق و نيازي
کند در سجدگاه دل، نمازي

کسي بر مهتران، پروين، مهي داشت
که دل چون کعبه، زالايش تهي داشت

پروین اعتصامی

 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید سعید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

قابل توجه بعضی ها

دل خوش از آنیم که حج می رویم
غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همین جاست، کجا می رویم

حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هر که علی گفت که درویش نیست

صبح همه صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب

اخیرا جزء پیامک ها این شعر از بعضی دوستان مداح خودم به دستم رسیدکه مایه تعجب من شد.به نظر این حقیر این گونه اشعار در پس ظاهری زیبا و همه فهم،باطنی شبهه ناک و سوال برانگیز دارند و مستقیما القای این مطلب را به مستمع می کند که اگر دل پاک داشته باشی کافی است.مثل شعر غلطی که می گوید((عبادت بجز خدمت خلق نیست)).در صورتی که باید میگفت که خدمت به خلق هم عبادت است.دوبیت آخر نیز شبهه برانگیز و موهن است.لذا از دوستان گرامی و مراحان و دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) خواهش میکنم،قبل از این که شعری را بخوانندیا منتشر کنند،دقت بیشتری نمایند.

 



موضوعات مرتبط: عید قربان
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید قربان

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی
فروغ وحدت و توحید داده بر دلها

 

ز خاک پاک منی سرکشد بدامن عرش
نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

 

در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق
به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

 

رسد باوج سماوات نغمۀ لبیک
زکوه وسنگ وشن و خاک و ریگ آن صحرا

 

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش
ز اشک دیده پیغمبری گرفته صفا

 

محمد و علّی و فاطمه حسین و حسن
نهاده اند رخ بندگی بخاک آنجا

 

صدای گرم مناجات حضرت مهدی
طنین فکنده در آن سرزمین بموج فضا

 

خوشا بحال دل محرمی که در آن جمع
جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

 

خوشا بحال دل آنکه بشنود پاسخ
از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

 

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای
که با دعای امام زمان رود بالا


روند جانب مسلخ کنند قربانی
نه گوسفند بگو گرگ نفس و دیو هوی

 

دوباره زنده شود خاطرات آن پدری
که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا

 

کشیده کارد بحلق پسر که در ره دوست
کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

 

کشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد
که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا

 

به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟
نمی بُری گلوی نازک ذبیح مرا

 

به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت
که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا

 

که ای خلیل تو گوئی بِبُر چسان ببُرم
که نهی میکندم ذات قادر یکتا

 

دراین مکالمه ناگاه گوسفند به دوش
رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما

 

که ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول
زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا

 

بجای ذبح پس، گوسفند کند قربان
که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما

 

بُرید سر زتن گوسفند و گفت دریغ
نریخت خون ذبیحم بخاک دوست چرا؟

 

ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر
که راز مخفی ما بر تو می شود افشا

 

به پیش روی نظر کرد و دید غرفه بخون
ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا

 

گشوده چنگ بسی گرگهای کوفه و شام
بقصد ریختن خون یوسف زهرا

 

زتشنگی زده آتش بدامن گردون
صدای ناله اطفال سیدالشهداء

 

رباب اشک فشان در کنار گهواره
گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا

 

سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال
دو دست گشته بریده از پیکر سقّا

 

شکافته است جبین جوانش از دم تیغ
چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا

 

بریز خار نهان لاله های گلشن وحی
به جستجو شده کلثوم و زینب کبری

 

چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل
دو دست غم بسر خویش زد، فتاد زپا

 

ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو
فزون تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما

 

کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟
کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

 

مصائب همۀ انبیاست حق حسین
که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا

 

به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»
اگر زبان بِبُرندش، دلش بود گویا

غلامرضا سازگار

 


 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید سعید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار عید سعید قربان


کویرخشک حجازاست وسرزمین مناست    
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست

به هــر کــه می نگـرم در لباس احرامش    
دلش به جانب کعبه است؛رو به سوی خداست
 
یکی بــه جانــب مسلخ بـــرای قربانــی     
یکــی روانــه بــه دنبــال یوســف زهـــراست
 
یکی بهشت خـدا را بـه چشم خود دیده    
یکــی بــه یــاد جهنــم ز تـــابش گرمـــاست

یکی بــه خیمــه نــدای الهــی العفوش    
یکی دو دیده‌‌اش ازاشک شوق چون دریاست

یکی بـه امـــر خداونـــد ســر تراشیــده    
یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست

ســلام بــاد بــر آن مُحـــرم خداجویـــی   
 که روح بنـدگی از اشـک دیــده‌اش پیــداست

ســلام بــاد بـــر آن کـــاروان صحــراگرد    
 که لحظـه‌لحظـه بـه دنبـال سیـدالشهداست

ســلام بــاد بــه عبـاس و اکبـر و قاسم    
که حـج واجبشــان در زمیـن کــرب‌ و‌ بـلاست

سـلام بـاد بـه اخـلاص و صـدق ابراهیم    
که بهـر ذبـح پسـر همچـو کــوه، پابرجــاست

سـلام بـاد بـه ایثـار و عشـق اسمـاعیل    
که سر بـه دست پـدر داد و خـویش را آراست

وجـود او همــه تسلیم محض پـا تـا سر    
که دست شست زجان و سر و خدارا خواست

کشیــد تیـغ ولـی آن گلــو بریــده نشد    
فتــاده بـود بـه حیـرت کـه عیب کــار کجاست

بـه تیـغ گفـت ببــر! تیــغ گفت ابـراهیم!    
خـدات گفتـه نبـر! گـر بـرم خطاست خطاست

خلیــل! یــا مرنــی و الجلیـــل ینهانـــی   
 هوالعزیــز، همانــا کــه حکــم، حکم خداست
 
چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی   
 تــو از خـــدا و خداونــد از تــو نیــز رضـــاست

بـه جـای ذبـح پسر ســر ز گوسفند ببر!    
که ایــن پســـر پــدر بهتریــن پیمبــر ماست

مبــاد تیغ کشــی بــر گلــوی اسماعیل    
به هوش باش که در صلب این پسر زهراست
 
درست اگــر نگــری در وجــود ایـن فرزند    
جمــال نـفس رســول خــدا علــی پیــداست

گــذار خنجــر و دست ذبیح خــود بگشا   
 کـه ذبــح اعظــم مــا ظهــر روز عاشــوراست

ذبیح مــاست حسینــی که پیکر پاکش    
هـزار پـاره ز شمشیــر و تیــغ و تیـر جفـاست

بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین    
 کـه پیکــرش بـه زمین، سـر به نیزۀ اعداست

ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش     
تنـور و نیــزه و دیـر و درخـت و تشت طلاست

ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر    
تمـــام وسعت ملـک خــداش بــزم عـــزاست
 
سلام خالق وخلقت به خون پاک حسین    
کـه زخـم نیـزه و خنجــر بـه پیکــرش زیباست
 
هــزار مرتبــه شــد کشتــه روز عاشورا   
 زبس‌که زخم به زخمش رسید ازچپ و راست
 
گلوی تشنه، سرش را ز تــن جدا کردند     
که بهــر داغ لبش چشـم عالمــی دریــاست

به جز ز اشک غمش دل کـجا شود آرام    
به غیــر تـربت پاکـش کــدام خـاک،شفاست؟

به یـاد دست علمـدارش آه ماست علم    
بـرای آن لـب خشکیـده چشـم مـاسقــاست 
 
به غیــر وجــه خــدا کـل مــن علیها فان    
یقین کنیــد همانـا حسیـن، وجــه خـــداست
 
بـه یـاد خـون گلــوی حسیـن تــا صـف حشــر 
سرشک«میثم»اگر خون شودهمیشه رواست 

غلامرضا سازگار

 


 



موضوعات مرتبط: عید قربان

برچسب‌ها: اشعار عید قربان مهدی وحیدی
[ 24 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار روز عرفه

       علیرضا قزوه

      کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
      دست ما را برساند به دعای عرفات

      موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
      گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

      خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
      که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

      دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
      تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

      نیست جز از جگر خونی شان این همه گل
      نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

      یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست
      عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

      پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
      به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

      به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست
      تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

      تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
      تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

      ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
      که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

      مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
      نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات

      شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
      جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

      تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
      از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

      جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
      پای این سفره که نور است و سلام و صلوات


*************************


     رحمان نوازنی

      ظهر زیبای وقوفه یه وقوف آفتابی
      یه وقوف عاشقونه زیر آسمون آبی

      عرفات چشش به راهه تا وقوفتو ببینه
      تا که یک لحظه کنار صاحب خودش بشینه

      ظهر زیبای وقوفه کاش منم وقف شما شم
      تا یه صبح عید قربون نذر آقای منا شم

      من نشستم اینجا مثل یه گدای سرراهی
      بین این همه سفید پوش با لباس روسیاهی

      میگن امروز عرفاته گدایی فعل حرومه
      آخه بخشیدن تو این روز از قدیم رسم و رسومه

      بزار یک کم خودمونی درد دل کنم دوباره
      بزار تو شبای تارم بریزم یه کم ستاره

      گناهام بسکه زیاده کی میتونه بشماره؟
      چاره ای برام بساز تا هی بهم نگن بیچاره!

      خاک عالم تو سر من که بیچاره ی گناهم
      جوونیم هزینه شد، رفت، تو اجاره ی گناهم

      کمک کن که دوباره سر سجاده بشینم
      تا زیر این آسمونا یک کم افتاده بشینم

      دست بکش به روی چشمام هوس نگاتو کردم
      یه پر و بالی بده که دوباره هواتو کردم

      دستمو بگیر بلند شم قصد کربلاتو کردم
      هوس بارون گریه توی روضه هاتو کردم

      اجازه می دید که قبل از اینکه ما دعا بخونیم
      یک کمی از عرفات کربلایی ها بخونیم

 

*************************


      غلامرضا سازگار

      لبیک که در دل عرفات است و منایم
      لبیک که از خویش نمودند جدایم

      لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
      لبیک که امروز ندانم به کجایم

      پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
      گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

      آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
      پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

      دارند همه رنگ خدائی زعبارش
      هر کس به زبانی شده همصحبت یارش

      قومی به مناجات و گروهی به دعایند
      از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

      این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
      هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست

      پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
      این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

      این سوز حسین است که خود بحر نجات است
      می سوزد و مشغول دعای عرفات است

      دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
      ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

      در محفل حجاج صفای دگری بود
      اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

      هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
      اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

      ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
      آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟

      آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
      آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟

      آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
      دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

      امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
      گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید

      در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
      یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید

      شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
      از یار بخواهید رخ یار ببینید

      امروز که حجاج به صحرای منایند
      از خویش جدایند و در آغوش خدایند

      لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
      در ذکر خدا با نفس روح فزایند

      کردند پر از زمزمه و ناله منی را
      یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را


*************************


      محمود ژولیده

      کیست از این بی نوا بیچاره تر
      کیست در کویت ز من آواره تر

      کیست در آوارگی صاحب مکان
      هر کجا باشم کنار لا مکان

      کیست این درمانده را گردد مجیب
      غیر تو ای بهترین یار و حبیب

      من بذکر نامت عادت کرده ام
      مستی از جام سعادت کرده ام

      وای اگر رویت بگردانی ز من
      مستیِ کویت بگردانی ز من

      من بدرگاه تو رو آورده ام
      دیده ای در جستجو آورده ام

      هرکه از درگاه خود می رانَدَم
      نازنین ارباب من می خوانَدَم

      من غبار کاروان را دیده ام
      سوز زنگ قافله بشنیده ام

      من هم آخر کربلایی می شوم
      با دعایی نینوایی می شوم

      با حسین و زینب و عباس او
      می شوم همراه باغ یاس او

      بر دعای اصغرش دل بسته ام
      بر سه ساله دخترش دل بسته ام

      با علی اکبر من و هم عهدی ام
      تا ابد پای رکاب مهدی ام

      خرّم آنروزی که عبدت می شوم
      با سر و جان خرج عهدت می شوم

 

 



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار روز عرفه مهدی وحیدی
[ 23 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار روز عرفه

 
 
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
 
آمدم در بزنم، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
 
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
 
کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط
 
حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
 
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط
 
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط
 
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط
 
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط
 
گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط

علي اكبر لطيفيان

**************************
 
پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي
باز با لطف فروان همه را بخشيدي
 
ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد
رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي
 
گفته بودند به ما سخت نمي گيري تو...
همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي
 
يك نفر توبه كند با همه خو مي گيري
يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي
 
پس گنهكاري امروز مرا نيز ببخش
تو كه ايام قديم، آن همه را بخشيدي
 
حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود
تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي
 
داشت كارم گره مي خورد ولي تا گفتم:
" جان آقاي خراسان" همه را بخشيدي
 
بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد
مادري گفت "حسين جان" را بخشيدي

علي اكبر لطيفيان

**************************

 
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
 
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
 
بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند
ما را فُضیل فرض کنید و نظر کنید
 
این تحبس الدّعا شدن از مرگ بدتر است
فکری برای این نفس بی اثر کنید
 
باید برای سوختنم چاره ای کنم
این روزه روزه نیست برایم سپر کنید
 
العفو گفتنم که به جایی نمی رسد
ذکر علی علیّ مرا بیشتر کنید
 
در می زنیم و هیچ کسی وا نمی کند
پس زودتر امام رضا را خبر کنید

علي اكبر لطيفيان

**************************


چون ابر سیاهی شده ‌سنگین بار‌م
این گونه ز ‌شر‌مسار‌ی ا‌م مي‌بار‌م

جود و کر‌مت اميدوار‌م ‌کر‌د‌ه
ور ‌نه به چه رو‌ی ‌من به تو روی آر‌م

**
هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی
من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی

گفتی که اگر توبه شکستی بازآ
صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی

**
بی توشه و زاد راه، ما لا اَبکِی
رویم ز گنه ‌سیاه، ما لا اَبکِی

در نامه ي ا‌عمال ‌من ‌سر‌گشته
یک ‌حُسن نمانده آه ما لا اَبکِی

**
من آمده ‌ا‌م ‌تو‌شه ‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه
سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده

هر چند ‌تما‌م کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را
یک بار دگر به کربلا راهم ده

یوسف رحیمی


**************************

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است
مثل من شرمنده گنهکار زیاد است

اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است

 در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند
وقت کرم تو فقرا فرق ندارند

خواندی تو دگر بار به کویت همگان را
هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را

یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را
با خویش بیارد دل و جان نگران را

گفتی که گناه دل پر آه ببخشی
امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی

بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم
من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم

روز عرفه آمد و شد تازه امیدم
آغوش گشودی که به سوی تو دویدم

من آمده ام باز توانم بده امروز
اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز

آفت زده بر حاصل من بار ندارد
این بار به غیر از تو خریدار ندارد

این بنده خودش آمده پس جار ندارد
اصلا زمین خورده که آزار ندارد

بر آنکه زمین خورده جفا را نپسندند
رفتم همه جا جز تو گدا را نپسندند

حالا که من افتاده ام از نام و نشان ها
حالا که نشستم ز فراغت به فغان ها

مگذار بیفتد سخنم روی زبان ها
مگذار شود فاش ز من راز نهان ها

من آبرویم در خطر افتاده نظر کن
حالا که گدا پشت در افتاده نظر کن

هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی
نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی

من را برسانید به یار عرفاتی
جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی

شرمنده کند باز مرا از کرم خود
ما را به سلامی ببرد در حرم خود

این قدر مگو از لب و دندان دُر افشان
این قدر مده شرح ز گیسوی پریشان

خواهر شده از لحن دعای تو هراسان
برگرد مدینه مرو کوفه حسین جان

ترسم که کسی بشکند آئینه ات آقا
یا آنکه نشیند به روی سینه ات آقا

گفتم عرفه فرصت دیدار مهیاست
هر ساعت این روز خبر دار ز آقاست

خوش آنکه دلش هم نفس یوسف زهراست
اما همه ی عشق فقط روضه ی سقاست

در روضه ی او عطر گل یاس بیاید
خود گفته که در روضه ی عباس بیاید

برگرفته از سایت دوستداران حاج منصور


**************************

قربان چشم یار که مانده به راه من
از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

من از قرارگاه شب قدر آمدم
حالا غروب مزدلفه شد پناه من

بی چاره میشوم اگر از تو جدا شوم
دستم بگیر ای غم تو تکیه گاه من

دارم امید یک عرفه مَحرمم کنی
با من بگو بیا که تویی از سپاه من

هرقدر طی کنم به تو جانا نمیرسم
آخر بگو که چه باشد گناه من

این دیده خیمه گاه علمدار کربلاست
آقا بزن قدم تو در این خیمه گاه من

حاج محمود ژولیده



موضوعات مرتبط: شب و روز عرفه

برچسب‌ها: اشعار روز عرفه مهدی وحیدی
[ 23 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار حرکت امام حسین(ع)از مکه به سمت کربلا


       
      حسين قافله ات نيّتِ سفر دارد
      تو ميروي و خدا از دلت خبر دارد
      
      براي بدرقه اُمّ البنين هم آمده است
      به جاي مادرتان دست بر كمر دارد
      
      مسيرتان،زياد است و دخترت كوچك
      براي دختر تو اين سفر خطر دارد
      
      براي قاسم از اينجا زره ببر آقا
      براي پيكر او سنگها شرر دارد
      
      ميان قافله ات جا كه هست با زينب
      بگو كه چادر و معجر اضافه بر دارد
      
      بيا حسين عوض كن تو ساربانت را
      گمان كنم كه به انگشترت نظر دارد
      
      بيا براي خودت هم كفن بخر آقا
      ثواب دارد عزيزم كجا ضرر دارد
      
      علی اصغر انصاریان
       
      *******************
       
        
      از زبان حضرت ام البنین(س)
      
      قصد کرده است از وطن برود
      پنجمین رکن پنج تن برود
      
      این حسین است که غریب شده
      کاش می شد که با حسن برود
      
      او به هر حال می شود عریان
      چه نیازی ست با کفن برود!
      
      هر چه کردند جان معجر من
      نگذاری که پیرهن برود
      
      قسمت می دهم اجازه نده
      شمر با پا روی بدن برود
      
      نگذاری که نیزه ی کُندی
      جای پهلوش بر دهن برود
      
      نکند بی حسین برگردی
      نکند آبروی من برود
      
      علی اکبر لطیفیان
      برگرفته از سایت روضه
      
      ********************
      
        
      حج از حجاز عازم دشت بلا شده
      حاجیّ عشق راهی کرب و بلا شده
      
      این حاجیان سلاله ی زهرای اطهرند
      یک کاروان نور، سفیر خدا شده
      
      اینها فدائیان تولّای حیدرند
      ذبح عظیم، راهی دشت منا شده
      
      پنهان کنید از عرفه خیمه گاه را
      این خیمه گاه بازدِهش نینوا شده
      
      نور خدا به ظلمت شب بار بسته است
      یعنی که وقت هدیه ی خون خدا شده
      
      ای محرمان رکاب بگیرید عمّـه را
      زینب پیمبـر سفـر کربـلا شـده
      
      رؤیت شده ستاره ی دنباله دار عشق
      از آسمان به سوی زمین راه وا شده
      
      اطفالِ خردسالِ زبان بسته را ببین
      حالا زبانشان به عمو آب وا شده
      
      محمود ژولیده

       
      *******************
       
       
      وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد
      شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد
      
      وقتی که می رفتند پشت پای آنها
      چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد
      
      پائین پای ناقه مریم گریه میکرد
      دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد
      
      این است آن داغ عظیمی که برایش
      حتی میان تشت یحیی گریه میکرد
      
      این است زینب بانویی که زیر پایش
      زانوی لرزه دار سقا گریه میکرد
      
      بوسید اکبر دستهای مادرش را
      در زیر چادر، ام لیلا گریه میکرد
      
      بر روی دامن مادری در گوش طفلش
      آهسته تا میگفت لالا گریه میکرد
      
      یک کاروان گریه شد وقتی رقیه
      با گفتن بابا، بابا گریه میکرد
      
      در زیر پای محمل مستوره عشق
      منزل به منزل ریگ صحرا گریه میکرد
      
      وقتی که میرفتند عالم سینه میزد
      وقتی که میرفتند دنیا گریه میکرد
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      *******************

       
       
       آقا چه شد كه حج شما نيمه كاره ماند
       شبهاي شهر مكه چرا بي ستاره ماند
      
       بار سفر مبند، دلم شور مي زند
       گويا قيامت است،مَلك صور مي زند
      
       من خواب ديده ام، سرتان را به ني زدند
       گرگان تشنه، زوزه كشان لب به مِي زدند
      
       ديدم نسيم شانه به گيسوت مي زند
       مَرهم به زخم گوشه ي ابروت مي زند
      
       ديدم تو را به نيزه شه ميگسارها
       هو مي كشند دوروبرت ني سوارها
      
       آقاي من،شما كه مسيح عشيره اي
       در كوفه متهم به گناهي كبيره اي
      
       اينجا بمان كه حرمت كعبه تويي حسين
       آقا مرو، كه عزت كعبه تويي حسين
      
       ديدم كه حاجيان منا لنگ مي زدند
       شيطان پرست ها به خدا سنگ مي زدند
      
       حالا كه مي روي سفري پرخطر حسين
       پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين
      
       پاشيدم آب پشت سر محمل رباب
       با ظرف اشك ديده ي خونين جگر حسين
      
       فكري به حالِ روز مباداي ايل كن
       چندين قواره چادر ديگر بخر حسين
      
       اين ساربان به درد مسيرت نمي خورد
       يك ساربان اهل نظر را ببر حسين
      
       او نقشه ها كشيده كه دور وبر شماست
       چشمش مدام خيره به انگشتر شماست
      
       با بردنش نمك به جگر مي خورد حسين
       شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين
      
       با اينكه مست ذكر خوش يارب توأم
       اما هنوز مضطرب زينب توأم
      
       يعقوب چشم آينه ها پير مي شود
       اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود
      
       دارد ز ديده قافله ات دور مي شود
       كم كم بساط  روضه ي ما جور مي شود
      
      وحید قاسمی
       
    *******************

      
      از مکه خبر آمده داغ است خبرها
      باید برسانند پدرها به پسرها
      
      از مکه خبر آمده از رکن یمانی
      نزدیک اذان ناله بلند است سحرها
      
      داغ است خبرها نکند باد مخالف
      در شهر بپیچد بزند شعله به درها
      
      نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا
      ماندیم دوباره من و اما و اگرها
      
      باید بروم زود خودم را برسانم
      حتی شده حتی شده از کوه و کمرها
      
      از مکه خبر رفته رسیده ست به کوفه
      حالا همه با خیره سری خیره به سرها
      
      بر خاک عزیزی ست... ولی پیرهنش را...
      سربسته بگویند پسرها به پدرها
      
      برخاک عزیزی ست و در راه عزیزی ست
      خود را برسانید که داغ است خبرها
      
      حسن بیاتانی



موضوعات مرتبط: حركت كاروان از مكه به كربلا

برچسب‌ها: اشعار حرکت امام حسین(ع)از مکه به سمت کربلا مهدی وحیدی
[ 23 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت مسلم (ع)

 
     
      از حالِ زار نامه برت حرف می زنند
      از این سفیر دربه درت حرف می زنند
      
      در مسجدی که عطر علی می وزد از آن
      از بی نمازی پدرت حرف می زنند
      
      نیزه فروش هایِ نظرتنگ ِ چشم شور
      ازقد وقامت پسرت حرف می زنند
      
      کاراز بهای گندم ری هم گذشته است
      ازقیمتِ سر قمرت حرف می زنند
      
      دیدم کنیزهای دم بخت ِ بی جحاز
      از دختران در سفرت حرف می زنند
      
      دیدم که درمحله ی خورجین فروش ها
      خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند
      
      وحید قاسمی
       
      ********************
       
      
      آقا سلام می دهم از جان و دل به تو
      تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را
      آقا کمی اجازه بده درد دل کنم
      امّا خودت بگو که بگویم کدام را
      **
      کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم
      از دست بی وفایی این نانجیب ها
      گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین
      کوفه میا امام غریب قریب ها
      **
      این مردمی که بنده ی دینار و درهمند
       یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند
      این نان به نرخ روز خوران قسم فروش
      دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند
      **
      تّجار کوفه فکر ادای نماز شکر
      از بس که کارشان سر و سامان گرفته است
      فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر
      کار تمام نیزه فروشان گرفته است
      **
      این جا همه به فکر خرید لوازمند
      اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان
      در انتظار روز پذیرایی تواند
      آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان
      **
      بازی کودکانه ی اطفالشان شده
      پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام
      وقتی که می خورد به هدف ضربه هایشان
      حس می کنند از این که گرفتند انتقام
      **
      دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای
      کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد
      از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت
      از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد
      **
      نقشه برای دخترک تو کشیده اند
      کوفه میا که کوفه پر از قوم کافر است
      در بین هر محله شان هر شبانه روز
      حرف از کنیز بردن و خلخال و معجر است
      
      محمد فردوسی
       
   ********************

       
      از اعتبار حرمت گفتارهایشان
      مغرب شکست بیعت بسیارهایشان
      
      یک پیره زن فقط به سفیرت پناه داد
      ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
      
      کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است
      سر می زنم ز غصه به دیوارهایشان
      
      جای طناب، بر دهنم مشت می زدند
      اینجا همه عوض شده رفتارهایشان
      
      محصول باغ ها همه خرج سپاه شد
      از خار و سنگ پر شده انبارهایشان
      
      خرما فروش یک شبه خنجر فروش شد
      تغییر کرده کاسبی وکارهایشان
      
      سکه شده فروختن چکمه هایشان
       رونق گرفته دکه ی نجارهایشان
      
      بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند
      لعنت به رسم کوفه و هنجارهایشان
      
      اینجا سر برادر تو شرط بسته اند
       غوغا شده میان کماندارهایشان
      
      اینجا برای غارت خلخال و روسری
      خرجین خریده اند خریدارهایشان
      
      جواد پرچمی
       
      ********************
       
       
      در حق و باطل عادتِ تشکیک دارد
      با جهل خویشاوندی نزدیک دارد
      در فتنه قومی قابل تحریک دارد
      مثل مدینه کوچه ی باریک دارد
      
      می خوانمت با چشم های کم فروغم
      من عابر آواره ی شهر دروغم
      
      در بین این ها کاتبان نامه دیدم
      مشتی به ظاهر زاهد و علامه دیدم
      سرگرم برپا کردن برنامه دیدم
      غارتگر انگشتر و عمامه دیدم
      
      خواهی شنید از کوچه هایش بوی خون را
      روی لبم "انّا الیه راجعون" را
      
      یک شهر از وحشت زبانش لال گشته
      مردانگی روی زمین پامال گشته
      آهنگری در شهرشان فعّال گشته
      کوفه مهیّا بهر استقبال گشته
      
      هر باغ را آماده ی پاییز کردند
      دندان برای غنچه هایت تیز کردند
      
      این پینه های مانده بر روی جبین را
      حق ناشناسان به ظاهر اهل دین را
      بهتر بگویم گرگ های در کمین را
      حق از زمین بردارد این قوم لعین را
      
      اینجا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد
      جانم به قربان قدم های تو، برگرد
      
      اینها فقط انبان زر را می شناسند
      بینند اگر باغی تبر را می شناسند
      آتش نشاندن بر جگر را می شناسند
      بر روی نیزه جای سر را می شناسند
      
      در خواب دیدم غارت انگشتری را
      آتش به دندانش گرفته معجری را
      
      آه این جماعت از عمویم کینه دارند
      از خاندانت کینه ی دیرینه دارند
      بغض امیرالمومنین در سینه دارند
      
      اینجا پذیرایی شود مهمان به نیزه
      یک بار دیگر می رود قرآن به نیزه
      
      حالا که مسلم بی پناه افتاده اینجا
      از ارتفاعی نابه گاه افتاده اینجا
      از دیده اش خونابه راه افتاده اینجا
      نوکر سرش در پای شاه افتاده اینجا
      
      شرمنده باشد از نگاه خواهر تو
      یک شهر دارد کینه از آب آور تو
      
      حالا که باید یار من تنها بماند
      ای کاش پای ناقه در گل جا بماند
      درد دلم بسیار بود اما بماند
      دنیا برای مردم دنیا بماند
      
      اینجا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد
      جانم به قربان قدم های تو، برگرد
      
      هادی ملک پور
       
      ********************

       
      "همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
      چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی"
      
      فاصله است و بیقرارم که نیامدی کنارم
      چه کنم صبا رساند به من از تو عطر و بویی
      
      به لب شکسته ی من سخنی به جای مانده
      تو میا عزیز زهرا به دیار ننگ جویی
      
      به دیار بی وفایی چه کنم اگر بیایی
      به خدا قسم نداری تو به کوفه جز عدویی
      
      به دیار خصم حیدر تو سه ساله را نیاور
      که ز سیلی مکرّر بشود کبود رویی
      
      به میان کوچه آتش به سر غریب ریزند
      شده شهر کوفه مشهور که ندارد آبرویی
      
      تن من سر قَناره به تو می کند اشاره
      که کنند پاره پاره ز تو حنجر و گلویی
      
      تو مگو به دختر من که چه آمده سر من
      به دلم یقین نشسته که رضایتش بجویی
      
      به زلال آب سوگند به گل رباب سوگند
      که شود حرام بر تو قطرات آبِ جویی
      
      چو سرت ز تن جدا شد، به فراز نیزه ها شد
      ز سرم به روی نیزه، بنما تو جستجویی
      
      جواد حیدری
             
      ********************
       
       
      یک طرف سرمستی و غوغای عالمگیرشان
      یک طرف طومار امضاهای بی تاثیرشان
      
      کوفه شهر اشرفی و درهم و دینار هاست
      اعتباری نیست بر آرا و بر تدبیرشان
      
      این همان شهریست که می کرد عمویم مرتضی
      با سبوی آب و قدری نان و خرما سیرشان
      
      این همان شهریست که مردانش از روز ازل
      با خیانت به علی خورده رقم تقدیرشان
      
      تا همین دیروز من مولایشان بودم ولی...
      همدمم حالا شده سنگینی زنجیرشان
      
      دیشب اصلا خواب با چشمان خیسم خو نکرد
      از صدای صیقل سر نیزه ها و تیرشان
      
      حرف آخر یابن زهرا مردم این سرزمین
      جملگی با توست دلهاشان ولی شمشیرشان…
      
      علی آمره
       
      ********************
       
       
      شك و تريديشان يقيني بود
      آسمانهايشان زميني بود
      
      همه دنبال وعده گندم
      شهر مشغول خوشه چيني بود
      
      كوچه ها خالي از وفای به تو !
      خانه ها گرم شب نشيني بود
      
      خودشان را نشان نمي دادند
      پشت هر سايه اي كميني بود
      
      دست غفلت هميشه در دست
      زندگي هاي اينچنيني بود
      
      همه فتوا به خويش مي دادند
      هر كسي مجتهد به ديني بود
      
      نامه ام را نوشته ام اما كاش
      يك نفر مرد، يك اميني بود...
      
      صبح تا شب تو را دعا كردم
      تا نيايي خدا خدا كردم 
      
      خوب در حق تو وفا كردند !
      كه مرا اينچنين رها كردند
      
      شب شد و مثل يك غريبه مرا
      از سر خويش زود وا كردند
      
      و نخوانده؛ نماز مغرب را
      در نماز عشا قضا كردند
      
      پشت ديوار مسجد كوفه
      پشت ابليس اقتدا كردند
      
      آه؛ مولا تو ديده اي حتماً
      با من آن شب چگونه تا كردند
      
      در هر خانه اي كه رفتم آه
      در غربت به روم وا كردند
      
      دست من آب هم نمي دادند
      كوفه را مثل كربلا كردند
      
      خواب ديدم كه در مناي توأم
      اولين ذبح كربلاي توأم
      
      خواب ديدم كه كوفه جان مي داد
      نامه ام را به اين و آن مي داد
      
      گريه گريه بهانه ام آن شب  
      پشت دروازه را نشان مي داد
      
      نيزه اي چرخ مي زد و در شهر
      سر خورشيد را تكان مي داد
      
      دست هاي ترحم كوفه
      به اسيران لباس و نان مي داد 
      
      صورتی هي بنفشه مي چید و 
      دسته دسته به آسمان مي داد
      
      اگر از هر كسي كه مي ترسيد
      سر عباس را نشان مي داد
      
      يك نفر با تمام سنگ دلي
      سنگ در دست ديگران مي داد
      
      دل آئينه ها ترك برداشت
      سنگ می خورد، هر كسي پر داشت
      
      يك نفر گفت: تيغ بُرّان است
      دیگری گفت: مرد ميدان است
      
      يك نفر گفت: گرد و خاك هواست
      دیگری گفت: باد و طوفان است
      
      يك نفر گفت: روبرو نشويد
      شير سرخ بَرو بيابان است
      
      يك نفر گفت: اين دلش درياست
      پيك دريا ، سفير مرجان است
      
      يك نفر گفت: قيمتش چند است
      ديگري گفت: قيمتش جان است
      
      يك نفر گفت: آتشش بزنيد
      ديگري گفت: او گلستان است
      
      يك نفر گفت: درد آينه چيست؟
      ديگري گفت: سنگ باران است  
      
      يك نفر گفت: جشن مي گيريم
      بكشيدش كه عيد قربان است
      
      يك نفر گفت: يك كفن ببريد
      هرچه باشد ولي مسلمان است
      
      باسم رب الحسين رب شهيد
      خون مسلم به پاي يار چيكد
      
      رحمان نوازنی
       
      ********************

       
       
      چشمم برای آمدنت اشک پرور است
      از چشمهای منتظرم کوچه ها تر است
      
      پیک توام که در قفس تنگ آمده است
      نامه بری که زخمی و بی بال و بی پر است
      
      پرواز را ز خاطر من برده این دیار
      این سرنوشت بی کسی یک کبوتر است
      
      گفتم بنالم از غم و بر سر زنم ولی
      از چه بگویم آه که غمها مکرر است
      
      از نعل تازه ای که به اسبانشان زدند
      از کوفه ای که رونقش از تیغ و خنجر است
      
      از بامها که جای گل از سنگ پر شده است
      از آتش تنور که سرگرم یک سر است
      
      یا از محلّه های یهودی نشین شهر
      از چشم بی حیا که به دنبال معجر است
      
      از گوشها که منتظر گوشواره اند
      از مردمی که وعده ی سوغاتشان زر است
      
      از ناکسی که در پی انگشتریِ توست
      از خنجری که منتظر زخم خنجر است
      
      از دستهای زبر و خشن، تازیانه ها
      از پنجه ها که در پی گیسوی دختر است
      
      از هرچه نیزه، نیزه ی اینان بلندتر
      از هرچه تیر، تیر سه شعبه گرانتر است
      
      حسن لطفی
       
   ********************

       
      سوي کوفه ميا که پيچيده
      بوي غربت ميان هر کوچه
      باز تکرار بي وفائي هاست
      باز دستان بسته در کوچه
      **
      حسّ دلتنگي قفس دارد
      آسمان کوچ کرده از اين شهر
      عشق و احساس و عزت و غيرت
      هم زمان کوچ کرده از اين شهر
      **
      اين قبيله چقدر بي دردند
      بي حيائي ست خصلت کوفه
      مشک‌ها طعم تشنگي دارد
      و سراب است بيعت کوفه
      **
      غربت زائر غريبي را
      به نظاره نشسته اند آقا
      نيزه نيزه در انتظار تواند
      همه پيمان شکسته اند آقا
      **
      در کمين نگاه مهتابند
      بغض ها ، کينه ها ، کبودي ها
      و براي تو نقشه ها دارند
      کوفيان ، شاميان ، يهودي ها
      **
      دلشان را  ز کينه ي مولا
      دم بدم پر گدازه مي کردند
      دل من آه ارباً اربا شد
      نعل ها را که تازه مي‌ کردند
      **
      دگر آقا چه خوب مي‌فهمم
      ندبه ي بي جواب يعني چه
      التماس نگاه لب تشنه
      ناله ي آب آب يعني چه
      **
      ندبه هايي غريب مي بارد
      صحنه هايي عجيب را ديدم
      پرده افتاد ! در همين کوچه
      سر شيب الخضيب را ديدم
      **
      گرد خورشيد خون گرفته ي عشق
      نيزه ها ازدحام مي کردند
      سنگ ها بر لبي ترک خورده
      بوسه بوسه سلام مي کردند
      **
      سوي کوفه ميا که پيچيده
      بوي غربت ميان هر کوچه
      مي شود باز داغ ها تکرار
      داغ دستان بسته در کوچه
      
      یوسف رحیمی
       
     ********************
       
      دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید
      حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه ترید
      
      تا که دیدید غریبی به سراغم آمد
      مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید
      
      از سر نیزه ی بی تاب شما معلوم است
      خوب از حسّ پدر با پسرش باخبرید
      
      اسمی از شیشه شنیدید همه سنگ شدید
      نامی از چادر و دامن که شده شعله ورید
      
      اینقدر حرص که از دست شما می بارد
      کی ز خلخال و النگوی کسی می گذرید؟
      
      عطش غارتتان تا که فرو بنشیند
      ببرید از تن من هرچه که دارم ببرید
      
      یک نفر با همه ی غربت خود می آید
      لااقل این همه شمشیر برایش نخرید
      
      مغرب خونی یک روز سرم را پیش
      سر خاکستری شاه حرم می نگرید
      
      علیرضا لک

       
     ********************

       
      زبانحال دختر حضرت مسلم(ع):
      
      از هق هق نسیم شنیدم صدای تو
      بابا فدای گریه ی" کوفه میای " تو
      
      اینجا همه برای سرت گریه می کنند
      اینجا منم رقیه ی بزم عزای تو
      
      بابا شنیدم از همه جا سنگ خورده ای!
      لابد نمانده است سری هم برای تو
      
      تو اولین شهیدی و من اولین یتیم
      این اولین یتیم شهادت فدای تو
      
      آن ریسمان که دست علی را به کوچه بست
      در کوفه بسته شد به سر و دست و پای تو
      
      جسم تو را چگونه به کوچه کشانده اند؟
      ای کاش بود چادر من بوریای تو
      
      تا اینکه بی کفن نشوی بین کوچه ها
      زینب چقدر نذر نموده برای تو
      
      زینب دو طفل دارد و تو هم دوتا پسر
      آنها به جای زینب و اینها به جای تو
      
      بابا بمان به کوفه بیایم ببینمت
      تا با دو دست بسته بیفتم به پای تو
      
      کوفه برای دیدن من معجری بیار
      از غصه مُرد ؛ دخترک باحیای تو
      
      مویم سفید گشته و قدم خمیده است
      بابا منم مسافر کرب و بلای تو
      
      تا زنده ام قسم به لب تشنه ات پدر
      گریه کنم برای تو و ماجرای تو
      
      رحمان نوازنی
       
      ********************
       
       
      كوفه را با تو حسين جان سر و پيماني نيست
      هرچه گشتم به خدا صحبت مهماني نيست
      
      به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسيد
      آن چه مانده ست مرا غيره پشيماني نيست
      
      كارم اين است كه تا صبح فقط در بزنم
      غربتي سخت تر از بي سر و ساماني نيست
      
      جگرم تشنه ي آب و لبِ من تشنه ي توست
      بين كوفه به خدا مثل ِ من عطشاني نيست
      
      من از اين وجه ِ شباهت به خودم ميبالم
      قابل سنگ زدن هر لب و دنداني نيست
      
      من رويِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟
      دلِ من راضي از اين شيوه يِ قرباني نيست
      
      موي من را دم دروازه به ميخي بستند
      همچو زلفم به خدا زلف پريشاني نيست
      
      زرهم رفت ولي پيرهنم دست نخورد
      روزيِ مسلمت انگار كه عرياني نيست
      
      كاش ميشد لبِ گودال نبيند زينب
      بر بدن پيرُهَن ِ يوسفِ كنعاني نيست
      
      سوخت عمامه ام امروز ولي دور و برم
      دختر ِ سوخته يِ شام غريباني نيست
      
      هرچه شد باز زن و بچه كنارم نَبُوَد
      كه عبور از وسط شهر به آساني نيست
      
      دستِ سنگين، دلِ بي رحم، صفات اينهاست
      كارشان جز زدن سنگ به پيشاني نيست
      
      دخترم را بغلش كن به كنيزي نرود
      چه بگويم كه در اين شهر مسلماني نيست
      
      علي اكبر لطيفيان

       
     ********************

       
      این جماعت به خدا قاتل و جنگ افروزند
      یار دیروز و نمکدان شکن امروزند
      
      همه شان پیش شما نان و نمک می خوردند
      روزگاریست به اولاد علی مقروضند
      
      همه شان گرگ ولی هیبت انسان دارند
      مست یوسف کشی و قاتل دست آموزند
      
      جان تو  نیزه در این شهر فراوان  دیدم
      بی گمان پیرهنت را به تنت می دوزند
      
      دور از خیمه نشو شعله ی آتش دارند
      دختران تو در این معرکه ها می سوزند
      
      سی هزارند و تو هفتاد و دو تن آوردی؟
      باخبر باش که مردان خدا پیروزند
      
      راستی پیشتر ازاین به تو گفتم آقا؟
      دختران تو در این معرکه ها می سوزند
      
      عبدالحسین مخلص آبادی
       
      ********************

       
       
      پایان ندارد ابر خیس گریه هایش
      غم می چکد از ردّ پای بی صدایش
      
      بعد از نماز مغرب اینجا هیچکس نیست
      بوی غریبی می وزد وقت عشایش
      
      میشد ببینی دردهای با وفا را
      در لابلای جمله ی «کوفه میا»یش
      
      دیوارهای سنگی آتش به دستان
      افتاده دنبال شکست بالهایش
      
      با التهابی حیدرانه جنگ می کرد
      می آمد از کوجه رجز های رسایش
      
      چندین تَرَک بر روی لبها نقش بسته
      یک کاسه آب امّا نمی آید برایش
      
      دارد زیارتنامه می خواند دوباره
      بر پشت بام غصّه ی کرب و بلایش
      
      کوچه به کوچه می شود بازیچه شهر
      جسم ز هم پاشیده ی در زیر پایش
      
      یک ماه آنسوتر سر چشم انتظاری
      می بیند امّا روی نیزه مقتدایش
      
      علیرضا لک
      
       
      ********************
       
       
      پیشانی او وقف سنگ کوچه ها بود
      اوّل ذبیح مقتل کرب و بلا بود
      
      از پشت بام کوفیان بی مروّت
      تنها نصیبش آتش و سنگ جفا بود
      
      خون از لبش می ریخت روی خاک کوچه
      دستان او حاکی ز درد مرتضی بود
      
      یک تن حریف گلّه ای نامرد کوفه
      امّا دلش با کاروان کربلا بود
      
      با نائب خاص امام عصر یارب
      رفتار بدتر از یهود آیا روا بود؟
      
      از درب خانه تا به بالای مناره
      همواره گریان قتیل نینوا بود
      
      شک در مسلمانی او کردند مردم
      آنکه شبیه شاه عطشان سر جدا بود
      
      این لکّه ی ننگی است تا روز قیامت
      بر هرکه بیعت کرد و آخر بی وفا بود
      
      روح الله عیوضی
       
      ********************
       
       
      در کوچه گرفتند اگر دور و برش را
      چیدند اگر زخم ترین بال و پرش را
      
      این ارث علی دوست ترینهای قبیله است
      جا داشت در این شهر ببیند اثرش را
      
      محراب همین پیرزن کوفه چه خوب است
      تا اینکه به پایان برساند سحرش را
      
      این بار به جای گره ی سبز نگاهش
      می بست سر نافله بار سفرش را
      
      این کوفه نشینان که گهی بام نشینند
      با سنگ شکستند سر رهگذرش را
      
      دلواپس امروزِ غریبی خودش نیست
      انداخته بر جاده ی فردا نظرش را
      
      مشغول زیارت شده آهسته بنالید
      این مرد که بر دست گرفته است، سرش را
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      ********************

  
      در سلام نماز مغرب بود
      مسجد از ازدحام خالی شد
      واژه های کلام مردم شهر
      از علیک السلام، خالی شد
      **
      بین پس کوچه های نامردی
      کوفه تنها گذاشت مردش را
      با کمی سنگ از سرش وا کرد
      روزه داریِ کوچه گردش را
      **
      هیچکس بار آن مسافر را
      از سر شانه اش پیاده نکرد
      وای بر حال منبر کوفه
      که از آن مرد استفاده نکرد
      **
      کلماتِ که "این چه کاری بود؟"
      دائماً راهی صدایش بود
      التماسی شبیه "کوفه میا"
      سر سجاده ی دعایش بود
      **
      هیچکس پا به پای او غیر از
      سایه از پشت سر نمی آمد
      روشنائی خانه ها رفتند
      سایه اش هم دگر نمی آمد
      **
      خواست تا نامه ای اجیر کند
      به سوی کاروان نشد که نشد
      شرحی از حال ماوقع بدهد
      به امام زمان نشد که نشد
      **
      عاقبت مرد بی کس کوفه
      سر دارالاماره جایش بود
      سر دارالاماره ی کوفه
      آن مکانی که از خدایش بود
      **
      گریه می کرد و زیر لب می گفت
      با لبی تشنه با دلی گریان
      السّلام علیک یا مظلوم
      السّلام علیک یا عطشان
      **
      لب و دندان چه قیمتی دارد؟
      لب قاری من سلامت باد
      هم سرش هم تنش خدا را شکر
      سر راه بنفشه ها افتاد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
    ********************

       
      کارش میان معرکه بالا گرفته بود
      ‏شمشیر را به شیوه ی مولا گرفته بود
      
      ‏تنها میان مردم بیعت فروش شهر
      ‏انبوه کینه دور و برش را گرفته بود
      
      ‏دلواپس غریبی امروز خود نبود
      ‏اما دلش به خاطر فردا گرفته بود
      
      ‏دیدی که از ارادت دیرینه ی حسین
      ‏یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود؟
      
      ‏با سنگ پای بیعت او مهر می زدند
      ‏باور نكرد از همه امضا گرفته بود
      
      ‏این شهر خواب بود و ندانست قدر او
      ‏او شب برای مردمش احیا گرفته بود
      
      ‏جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
      ‏آن شعله ها برای همین پاگرفته بود
      
      محمد ارجمند
       
     ********************
      
       
      آشفته ای آواره ام ،در پشت درها
      کوه_ پُر از دردم پر از خون جگرها
      
      یکریز می بارم به روی جانمازم
      دیگر خداحافظ خداحافظ سحرها
      
      گفتم به دستت می رسد ای کاش هایم
      نفرین به بال سنگی این نامه برها
      
      دیروز با نان شماها قد کشیدند
      حالا چه بی رحمند شمشیر پدرها
      
      نقش و نگار صورتت حیف است برگرد
      هرگز میا ای ماه من! این دور و برها
      
      حالا تمام کوچه ها را گشته ام من
      حالا تنم از کوچه ها دارد اثرها
      
      این چندمین شب از کدامین ماه باشد؟
      پس کی می آیی شهر کوفه شاه سرها
      
      علیرضا لک

       
     ********************

       
       
      در کوچه ها پیچید بوی آشنایش
      بوی غریبی نگاه رد پایش
      
      در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما
      می آمد از آنجا صدای بالهایش
      
      وقتی اذان می داد در محراب کوفه
      بوی ولایت پخش می شد با صدایش
      
      در پیشواز غربت خود اشک می ریخت
      از آسمان چشمهای با خدایش
      
      در مغرب این کوچه های ناهماهنگ
      دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش
      
      بر خاک پای محمل فردای زینب
      عرض ارادت می کند دست عبایش
      
      پس کوچه های سنگریز متصل را
      می رفت با دلواپسی تا انتهایش
      
      دارالاماره بهترین جای تماشاست
      به به، به حُسن انتخاب چشمهایش
      
      تا که نماز شرعی خود را بخواند
      باید بگردانند سمت کربلایش
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      ********************
      

      
      ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود
      ختم_ به خیر این غم بی انتها شود
      
      ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند
      یا باد با نوای دلم همنوا شود
      
      مداح خانواده ی تان هستم، آمدم
      تا خانه خانه بزم حدیث شما شود
      
      دَم از علی و آل علی آنقدر زنم
      تا کوچه ها پُر از نفس مرتضی شود
      
      با هر اذان به اشهدُ انَّ علی رِسَم
      تا هر حضور، خطبه ای از لافتی شود
      
      از معجزات خیبر و از بدر گفته تا
      شعر و شعورشان همه شیر خدا شود
      
      یا از حسن بگویم و از حسِّ یک غریب
      شاید فضای کوفه کمی، غم فضا شود
      
      آنقدر از حسین بخوانم که جان دهم
      باشد که یک حسینیه اینجا بنا شود
      
      افسوس، زین جماعت سنگیِ بی وفا
      باور نداشتم که یکی با وفا شود
      
      اینجا مدینه است، نه کوفه، میا مخواه
       زهرا دوباره عابر این کوچه ها شود
      
      اینجا مدینه است، نه کوفه، بیا بخوان
       تا باز بزم روضه ی زهرا به پا شود
      
      افتاده ام به یاد تو و روضه خوانی ات
      از مادری که رفت،خودش خون بها شود
      
      تا در، حضور فاطمه حس کرد زد به سر
      دلشوره داشت، بانی یک ماجرا شود
      
      یادش نرفته بود که هر صبح با ادب
      جبرئیل می رسید کمی خاک پا شود
      
      با التماس، گفت به مادر بمان میا
      تا مانع جسارت یک بی حیا شود
      
      در بود و شعله بود و حرامی به پشت به آن
      می خواست با حرارت در آشنا شود
      
      فرصت نداد شعله فقط کار خود کند
      مهلت نداد تا که در بسته وا شود
      
      زینب، صدای فضّه به دادم برس، شنید
      کوشید مادر از در و آتش جدا شود
      
      آه ای علی من، به مدینه میا مخواه
       تکرار داغ های دل مجتبی شود
      
      اینجا میا که فاطمه ات جای دوش تو
      در حلقه ی فشرده ی زنجیر جا شود
     &nbs

موضوعات مرتبط: حضرت مسلم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت مسلم (ع) مهدی وحیدی

[ 23 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت مسلم (ع)


       
      کاش میشد بنویسم که گرفتار شدم
      مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
      
      مرد این شهرم و به پیر زنی مدیونم
      این هم از غربت من بود که ناچار شدم
      
      من نمیخواستم علت دلواپسی
      حضرت زینب کبری شوم... انگار شدم
      
      من در این خانه تو در خانه خولی ...تازه
       با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
      
      کاش میشد بنویسم کفنی برداری
      کفنی نیست اگر پیرهنی برداری
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      *******************
       
       
      اینان که حرف بیعت با یار میزنند
      آخر میان کوچه مرا دار میزنند
      
      اینجا میا که مردم مهمان نوازشان
      طفل تو را به لحظه دیدار میزنند
      
      این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست
      یعنی کسی که باشد عزادار میزنند
      
      دیدم برای آمدنت روی اُشتران
      چندین هزار نیزه فقط بار میزنند
      
      اینجا برای کشتن طفل سه ساله ات
      هر لحظه حرف سیلی و مسمار میزنند
      
      فتوای: خون نسل علی شد حلال را
      هر شب به روی مأذنه ها جار میزنند
      
      آقا نیا که آخرش این شور چشم ها
      تیری به صحن چشم علمدار میزنند
      
      سر بسته گویمت که پریشان زینبم
      حرف از اسیر کوچه و بازار میزنند
      
      می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین
      پائین پای نیزه ی تو زار میزنند
      
      این کوفه آخرش به تو نیرنگ میزند
      حتی به رأس اصغر تو سنگ میزنند
      
      مهدی نظری
       
        *******************
       
       
      دل این شهر برای نفسم تنگ شده
      جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
      
      خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
      همه شادند دوباره خبر جنگ شده
      
      آب و جارو شده این شهر برای سر تو
      کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده
      
      همه جا صحبت از غارت اموال شماست
      به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
      
      به گمانم که نمی بینمت و می میرم
      اشک من با شرر خنده هماهنگ شده
      
      دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند
      که نگاهش به تماشای شما تنگ شده
      
      دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند
      حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده
      
      محمد سهرابی
       
        *******************

       
      به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز
      دل من منتظر روی حبیب است هنوز
      
      ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد
      قول مردانه ی این خطه عجیب است هنوز
      
      کوفه هر گوشه ی خود رنگ خوارج دارد
      خاک این شهر پراز مکر و فریب است هنوز
      
      ناله ای گنگ میان دل نخلستان است
      وعلی در همه ی شهر غریب است هنوز
      
      از همان کودکیم نذر شما بودم من
      قاصدک مثل فدیم است نجیب است هنوز
      
      تا دم رفتنم از عشق نمی پرهیزم
      به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز...
      
      محسن کاویانی
       
        *******************
       
       
      كوفه بهر قتل من اصرار دارد يا حسين
      كوفه بر بغض علي اقرار دارد يا حسين
      
      كوچه هاي كوفه همرنگ مدينه گشته اند
      دربهاي بسته چون ديوار دارد يا حسين
      
      موقع افطار هم كوفه به من  آبي نداد
      سفره اي خشكيده در افطار دارد يا حسين
      
      كاش من مهمان يك قوم مسيحي مي شدم
      كوفه رسمي بدتر از كفار دارد يا حسين
      
      در ميان كوچه مي گردم دعايت مي كنم
      مسلم تو ديده اي خونبار دارد يا حسين
      
      تا كه حج تو شكست از من لب و دندان شكست
      كوچه گرد كوفه حالي زار دارد ياحسين
      
      دست كوفه از علي كوتاه مانده حاليا
      با علي اكبر تو كار دارد يا حسين
      
      کاش با ام البنین می ماند در خانه رباب
      شهر کوفه حرمله بسیار دارد یا حسین
      
      او فقط تیر سه پردر ذبح صیدش می زند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍
      در شکارش شیوه ای قهار دارد یا حسین
      
      نیزه های حمل سر را هم سفارش داده اند
      راس پاکت قصه ای دشوار دارد یا حسین
      
      کوفه آغاز مصیبتهای زینب می شود
      گریه ها در کوچه و بازار دارد یا حسین
      
      جواد حیدری
       
        *******************       
      
      آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
      وقتي نگاه ها همه بوي فريب داشت
      
      تنها ترين مسافر شبگرد كوفه بود
      آن زائري که همره خود عطر سيب داشت
      
      وقت عبور از صف آهنگران شهر
      بر روي لب ترنم أمن يجيب داشت
      
      با ديدن سه شعبه و سر نيزه هايشان
      ديگر خبر ز روضه‌ی شيب الخضيب داشت
      
      مجنون و سر سپرده‌ی مولاي خويش بود
      يعني تنش براي جراحت شكيب داشت
      
      دارالإماره تشنه‌ی خون شهيد بود
      آن روز كوفه حال و هوايي غريب داشت
      
      پيوست عاقبت سر او با سر امام
      در كاروان كرب و بلا هم نصيب داشت
      
      یوسف رحیمی
       
   *******************

      
      چه کنم؟  نامه نوشتم که بیایی کوفه
      کاش برگردی ازاین راه ونیایی کوفه
      
      درشب عیدخضابی بکنم مستحب است
      بسته بر صورت من به چه حنایی کوفه
      
      بین یک کوچه  باریک  گرفتار  شدم
      کرده برپا چو مدینه چه عزایی کوفه
      
      وای  اگر  آیه   قرآن  وسط  راه  افتد
      وای آن هم وسط  راه چه جایی کوفه
      
      نگذارم  که  شود  حج  تو  بی  قربانی
      بین  بازار  به  پا  کرده  منایی  کوفه
      
      گر به  جسم  پدر  تو  نرسیده  دستش
      می کند با تن من عقده  گشایی  کوفه
      
      موی  آشفته   من  تحفه  بازار  شده
      زده بر موی سرم دست گدایی کوفه
      
      فکر زینب کن و تادیر نگشته برگرد
      آسمانش  بدهد بوی جدایی کوفه
      
      صف کشیدند همه تیر سه شعبه بخرند
      بر کماندار دهد قدر و بهایی کوفه
      
      هرکه قب قب بزندجایزه اش بیشتراست
      حرمله کرده به پا زمزمه هایی کوفه
      
      شرط بستند سر چشم  علمدار  حرم
      صحبت ضرب عموداست به جایی کوفه
      
      زیر  چادر گره  مقنعه  را محکم  کن
      که  ندارد به خدا شرم و حیایی  کوفه
      
      قاسم نعمتی
       
        *******************       
       
      اين خلق نابكار به ما پشت پا زدند
      در ابتداي راه، حقيرانه جا زدند
      
      ما را به چند كيسه ي درهم فروختند
      مولا ميا به كوفه،كه قيد تو را زدند
      
      از پشت بام بر سر اين پيك نامه بر
      با خنده سنگ هاي زمخت جفا زدند
      
      هرسنگشان دقيق به لب مي خورد حسين
      از آن هزار سنگ،يكي را خطا زدند
      
      آن هم كه خورد گوشه ي پيشانيم،ولي
      با قصد امتحان به جبين شما زدند
      
      افتادم از بلندي و غضروف هاي من
      با لحن جانگداز، شما را صدا زدند
      
      اما سه هفته بعد شنيدم ز روي دار
      طبل شروع غائله ي كربلا زدند
      
      وحید قاسمی
       
        *******************       
       
      شانه هاي زخمي اش را هيچ كس باور نداشت
      بار غربت را كسي از روي دوشش بر نداشت
      
      در نگاهش كوفه كوفه غربت و دلواپسي
      عابر دلخسته جز تنهائيش ياور نداشت
      
      بامهاي خانه هاي مردم بيعت فروش
      وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت
      
      مي چكيد از مشك هاشان جرعه جرعه تشنگي
      نخل هاشان ميوه اي جز نيزه و خنجر نداشت
      
      سنگها كمتر به پيشاني او پا مي زدند
      نسبتي نزديك اگر با حضرت حيدر نداشت
      
      روي گلگون و لبي پر خون و چشماني كبود
      سرنوشتي بين نامردان از اين بهتر نداشت
      
      سر سپردن در مسير سربلندي سيره اش
      جز شهادت آرزوي ديگري در سر نداشت
      
      دخترش با ديدن بازارهاي كوفه گفت
      خوب شد باباي من در دست انگشتر نداشت
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: حضرت مسلم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت مسلم (ع) مهدی وحیدی
[ 23 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت مسلم (ع)


       
      بنویسید مرا یار اباعبدالله
      اولین بنده ي دربار اباعبدالله
      منتظر مانده دیدار اباعبدالله
      من کجا و سر بازار اباعبدالله
      تا خدا هست خریدار اباعبدالله
      
      عاشق آن است که دیدار کند یارش را
      بارها جان بدهد دید اگر دارش را
      باز آماده کند جان دگر بارش را
      فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را
      هرکه افتاد پی کار اباعبدالله
      
      من پرم را به روي دست گرفتم،دیدم
      جگرم را به روي دست گرفتم دیدم
      سپرم را به روي دست گرفتم دیدم
      تا سرم را به روي دست گرفتم دیدم...
      ... راهم افتاده به بازار اباعبدالله
      
      وقت هجران به گریبان چه نیازي دارم
      به دل بی سر و سامان چه نیازي دارم
      با لب پاره به دندان چه نیازي دارم
      به سرشانه اینان چه نیازي دارم
      تا سرم هست به دیوار اباعبدالله
      
      قبل ازآنیکه بیاید خبرم را ببرید
      زیرپایش مژه ی چشم ترم را ببرید
      محضرش دست به دست این جگرم را ببرید
      گرسرم را و سر دو پسرم را ببرید
      ...باز هستیم بدهکار اباعبدالله
      
      سنگها خوب نشستند به پاي لب من
      لب من ریخت و پیچید صداي لب من
      طیب الله به این لطف و وفاي لب من
      بعد از این آب حرام است براي لب من
      بسکه لبریزم و سرشار اباعبدالله
      
      مانده از جلوه والاي تو حیران،مسلم
      جان خود ریخت به پاي تو به یک آن،مسلم
      عیدقربان شهان،هست فراوان مسلم
      من به قربان تو نه...جان هزاران مسلم
      ....تازه قربان علمداراباعبدالله
      
      به ولاي تو نداده ست اذان،هیچکسی
      وا نکرده ست به شأن تو دهان،هیچکسی
      مثل مسلم نبوَد دل نگران،هیچکسی
      به خداوندکه در هر دو جهان،هیچکسی...
      ....مثل من نیست گرفتار اباعبدالله
      
      پیکرم وقف نوك پا زدن طفلان شد
      کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد
      چه خیالی ست که بازیچه ي این و آن شد
      یا که بر عکس به میخی تنم آویزان شد
      دست حق باد نگهدار اباعبدالله
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      *******************
       
       
      کوچه گردی نکن حبیب خدا
      میهمانی تو منزلت داری
      دعوتت کرده اند این مردم
      تو از این کوفه دست خط داری
      **
      رو نزن گوششان کَر است امشب
      با غم بی کسی مدارا کن
      همه دارند می روند آقا
      بی صدا گریه کن تماشا کن
      **
      ای ولی فقیه دل خسته
      ای ابَر مرد قهرمان چه خبر؟
      ....نامه دادی حسین برگردد؟
      از امام زمانتان چه خبر؟
      **
      باز هم بی بصیرتی کردند
      جهلشان کار دستشان داده
      لقمه های حرام را خوردند
      دل بریدند از شما ساده
      **
      چاله کَندَند بر سر راهت
      تا که گودال را مَحَک بزنند
      ریسمانِ جهالت آوردند
      تا به زخم دلت نمک بزنند
      **
      کوفه بال و پر شما را بست
      کُنج دیوارِ خسته افتادی
      تنگی کوچه هاش باعث شد
      یاد پهلو شکسته افتادی
      **
      ضربه هاشان به پهلویت می خورد
      دردهایت یکی دو تا كه نبود
      چقدر زود دوره ات کردند
      کوفه گودالِ کربلا که نبود
      **
      با غرور شكسته آقا جان
      سرِ دارالاماره ات بردند
      باورم نیست با تنی بی سر
      سمت میخ قناره ات بردند
      **
      آب در حسرت لبانت سوخت
      لب پاره مُعَذَّبی آقا
      گریه هایت به کوفیان فهماند
      فکر فردای زینبی آقا
      **
      تهمت خوردن شراب زدند
      به شما مرد حق پرست آقا
      تازه با این که خیزران نزدند
      دو سه دندانتان شکست آقا
      **
      خیزران گفتم و دلم خون شد
      دهنم تیر می کشد چه کنم
      روضه ات را به سمت بَزم شراب
      دست تقدیر می کشد چه کنم
      **
      …بی ادب تا که چوب را برداشت
      قلم آشفته شد، مُرّکب ریخت
      بی ادب چوب را که بالا برد
      غم عالم به جان زینب ریخت
      
      وحید قاسمی
       
 *******************
       
       
      مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد
      در بند کوفه نه ! که به بند شما بوَد
      
      این خسته جان بی رمق کوچه گرد شهر
      دلخوش به یک بگو و بخند شما بوَد
      
      دارم امیـــد کز افــق کوفــه مغربم
      در ســایه سار قــد بلنــد شمــا بوَد
      
      گفتم بیا بیا ، عجلــه کن به آمــدن
      دل شوره ام ز شور روند شما بوَد
      
      اصلاً بیا ، نیا نه به وسع دهان ماست
      ما تابعیم هرچه پسند شما بوَد
      
      اما ، اگر ، اگرچه مرا ذکر هر شب است
      جای حسین ذکر لبم ، شور زینب است
      
      گرچه تنم اسیر هزاران جراحت است
      درد دل شکسته ی من بی نهایت است
      
      هرچند سنگ کینه سرم را شکسته است
      ممنونم از خدا سر ساقی سلامت است
      
      گفتــم به باد تا که به زلفت خبر دهــد
      این شهر بی ستاره نه جای اقامت است
      
      هر دست و پنجه ای که گلوی مرا فشرد
      خط بدون فاصله ی دست بیعت است
      
      تغییر کوفه امر محــالی است ای عــزیز
      کوفی هنوز هم به خدا بی مروت است
      
      گرمی دست بیعتشان زود سرد شد
      یعنی پسر عموی شما کوچه گرد شد
      
      گر پا نهی به مرکز حیله چه می شود
      تکلیف بانوان جلیله چه می شود ؟
      
      نیت شدم که حرکت پروانه اي کنم
      اما چگونه اینهمه پیله چه می شود ؟
      
      بادی نمی وزد که خبردارتان کنــم
      ای رب چاره ساز وسیله چه می شود ؟
      
      آه از جگر کشیدم و گفتم به ناله وای
      ای مسلم عقیل ، عقیله چه می شود ؟
      
      دردی شبیه مصرع بعدی کشنده نیست
      ششماهه ی عروس قبیله چه می شود ؟
      
      آقا ببخش هر غزلم صد قصیده داشت
      یادم نبود قافله ات نو رسیده داشت !
      
      سعيد توفيقي
       
        *******************
       
       
      پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است
      یار آواره ات ای یار چه تنها شده است
      
      عرق شرم من و اشک دو چشمان من است
      اگر این شهر شبیه شب دریا شده است
       
      خبرت آمده و دست به کارند همه
      شهر آذین شده بازار چه غوغا شده است
      
      سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده
      پای خاکستر و آتش همه جا وا شده است
      
      کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است
      وای هر کوچه پر از روضه زهرا شده است
      
      شیرخواران پس از این خواب ندارند که با
      تیر چون نیزه ی خود حرمله پیدا شده است
      
      از همان روز که دیدند چه دارد با خود
      حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است
      
      من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم
      که از امروز سر طفل تو دعوا شده است
      
      گوشواره، گل سر، چارقد و گهواره
      رسم سوغاتی نا مردم اینجا شده است
      
      گرمی مجلس نامحرم بی پروایش
      خنده بر بی کسی دختر نوپا شده است
      
      هیزم آورده بریزد به تنورش خولی
      در تنوری که به امید تو بر پا شده است
      
      آه برگرد که در بین حرامی هایش
      سند سوختن دخترت امضا شده است
      **
      شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
       
     *******************
       
       
      شبی که دیدۀ خود پر ستاره می کردم
      برای غربت دل فکر چاره می کردم
      
      به دانه های چو تسبیح اشک در دستم
      برای آمدنت استخاره می کردم
      
      نماز عاشقی من شکسته شد اما
      سلام بر تو ز دارالعماره می کردم
      
      من از محلۀ آهنگران بی احساس
      گذر نمودم و دل پر شراره می کردم
      
      یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد
      دعا برای سر شیر خواره می کردم
      
      غریب تر ز دلم روزگار چون می خواست
      به کودکان غریبم اشاره می کردم
      
      علی ناظمی
       
      *******************
       
       
      کوچه گردِ غریب میداند
      بی کسی در غروب یعنی چه
      عابرِ شهرِ کوفه می فهمد
      بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
      **
      صف به صف نیتِ جماعت را
      بر نمازِ  امام می بستند
      همه رفتند و بعد از آن هم
      در به رویش تمام می بستند
      **
      در حکومت نظامیِ کوفه
      غیرِ  طوعه کسی پناهش نیست
      همه در را به روی او بستند
      راستی او مگر گناهش چیست
      **
      ساعتی بعد مردمِ  کوفه
      روی دارالعماره اش دیدند
      همه معنای بی کسی را از
      لب و ابرویِ  پاره فهمیدند
      **
      داد میزد: حسین آقا جان
      راهِ خود کج نما کنون برگرد
      تا نبیند به کربلا زینب
      پیکرت رابه خاک وخون برگرد
      **
      دست من بشکند ولی دستت
      بهرِ  انگشتری بریده مباد
      سرِ من از قفا جدا بشود
      حنجرت از قفا دریده مباد
      **
      کاش میشد به جای طفلانت
      کودکانم بریده سر گردند
      جان زهرا میاور آنها را
      دختران را بگو که بر گردند
      **
      یاس های قشنگِ  باغت را
      رنگِ  پاییز می کنند اینجا
      نعل نو میزنند بر اسبان
      تیغِ  خود تیز می کنند اینجا
      **
      نیزه ها را بلند تر زده اند
      مردمانی پلید و بی احساس
      حک شده زیر نیزه ها :  اینهاست...
      ...از برای نبردِ با عباس
      **
      پیر زن ها برای کودک ها
      قصه ی سنگ و چوب میگویند
      " روی نیزه اگر که سر دیدی
      سنگ بر او بکوب " میگویند
      **
      می دهد یاد بر کمانداران
      حرمله فن تیر اندازی
      فکر پنهان نمودن و چاره
      بر سفیدی آن گلو سازی ؟
      **
      کوفه مشغول اسلحه سازی ست
      فکر مردم تمامشان جنگ است
      از سر دار کوفه می بینم
      بر سر بام خانه ها سنگ است
      **
      تشنه ات میکشند بر لب  آب
      گو به سقا که مشک بر دارد
      طفلکی پا برهنه مگذاری
      خار  صحرایشان خطر دارد
      **
      پیکرش روی خاک و طفلانش
      کوچه کوچه پی اش دوان بودند
      از گزند نگاه حارث هم
      تا پدر بود در امان بودند
      **
      مثل مولا سه روز مانده به خاک
      پیکر بی سرش نشد عریان
      مثل مولا که پیکرش اما
      نشده پایمال  از اسبان
      **
      رسم دلدادگی به معشوق است
      عاشقان رنگ یار میگیرند
      در همان لحظه های آخر هم
      نام او روی دار میگیرند
      
      وحید مصلحی
       
      *******************
       
       
      كوچه كوچه مي روم  شايد كسي پيدا كنم
      اي دريغ از خانه اي تا لحظه اي مأوا كنم
      
      كوچه گردي من از شهر مدينه باب شد
      دست بسته اقتدا بر حضرت مولا كنم
      
      گوئيا يك مرد از نامه نويسان نيست نيست
      با كه يا رب  شكوه از اين بي وفايي ها كنم
      
      ميزنم بر قلب لشكر از يسار و از يمين
      يا علي مي گويم وبا رزم خود غوغا كنم
      
      قطع سازم ريشه ي هرچه علي نشناس را
      من حسيني مذهبم از خصم كي  پروا كنم
      
      سنگها مهمان شناس و دسته ني ها شعله ور
      در هجوم زخم ها ياد گل زهرا كنم
      
      باغها را هر چه گشتم تير بود و نيزه بود
      آب هم در كار نيست افطار خود را وا كنم
      
      بر لب و دندان شكستن نيز راضي نيستند
      ياد اطفال عزيزت صبح و شام آوا كنم
      
      از همان جايي كه هستي جان زينب بازگرد
      دلبرا رويي ندارم تا كه سر بالا كنم
      
      رحم كن بر دختر شيرين زبانت يا حسين
      عقده ها دارد دلم بايد تو را افشا كنم
      
      كاش بودم شام و كوفه تا كه هنگام ورود
      جسم خود را فرش راه زينب كبری كنم
      
      تير كوفي چشم سقا را نشانه رفته است
      خون بگريم خويش را همرنگ با سقا كنم
      
      احسان محسني فر
       
      *******************
       
       
       دیوار غصه بر سرم  آوار شد حسین
       تاریخ رنج فاطمه  تکرار شد حسین
      
       آییـنه ي صــداقت قلب تمام  شهر
       مجروح تازیانه ي زنــگار شد حسین
      
       دیدم که دست بیعتشان بین آستین
       باسِحرسکه های طلا مارشد حسین
      
       اینجا برای کشتن تان نقشه می کشند
       زیرگـلوت ،مرکز پرگار شد حسین
      
       مسلم نخورد لقمه ای از سفره ي کسی
       اما به کلّ کوفه بدهکارشد حسین
      
       حتی به جسم بی سرمن سنگ می زنند
       مسلم به جرم عشق تو بردار شدحسین
      
       رأس بریده ام سر یک میخ آهنین
       سرگرمی جماعت بازار شد حسین
      
       دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان
       چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین
      
       سنگ و کلوخ برهمه ي پشت بام ها
       قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین
      
       آب از سرمن و تو و اکبر گذشته است
       زینب به بند غصه گرفتار شد حسین
      
       راه اسیرکردن اهـل و عیال تان
       با خنده های حرمله هموارشد حسین
      
      وحید قاسمی
       
      *******************
       
       
       سردار سر شکسته ي  دار العماره ام
       آیـــد اذان مغرب غم از مناره ام
      
       با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟
       شوریده وار منتظر راه چـاره ام
      
       شاید نسیم ؛حرف دلم را به او رساند
       شاید تمام شد هدف نیمه کاره ام
      
       شد دانه های اشکِ غرورِ جریحه دار
       تسبیح یکــصد و دهمین استخــاره ام
      
       تاریخ مصرفم، دو سه روزی گذشته است
       در موزه نـــگاه همه سنگواره ام
      
       وقت حسین گفتن من کوفیان چرا....
       ....با مشت می زنید به لبهای  پاره ام
      
       عاشق ترین سفیرم و در حیرتم چرا
       در آسمان شهر شما بی ستاره ام
      
       کوری چشم تان سر دروازه، روی  دار
       زخمی ترین بدون سر خوش قواره ام
      
       حرف صریح من به دلی  کارگر نشد
       دنبـال یـک ربــاعی  پر استعاره ام
      
      وحید قاسمی
       
       *******************

       
       
      صبح شد یک طرف سرم افتاد
      یک طرف نیز پیکرم افتاد
      
      از روی پشت بام افتادم
      با علیک السلام افتادم
      
      بدن من شکست خوشحالم
      سر راهت نشست خوشحالم
      
      بی سبب نیست اینکه خوشحالم
      زن و بچه نبود دنبالم
      
      آی مردم سپاه بی نفرم
      صبح خالی نبود دورو برم
      
      حرفی از زخم با پرم مزنید
      این همه سنگ بر سرم مزنید
      
      آی مردم گناه من عشق است
      بهترین اشتباه من عشق است
      
      آی مردم کمی حیا بد نیست
      بی وفاها کمی وفا بد نیست
      
      سنگ خوردم شکست گونه ی من
      غصه خوردم شکست روزه ی من
      
      نفسم را اسیر کردم و بعد
      وسط کوچه گیر کردم و بعد .....
      
      کوچه هایی که تنگ و باریک اند
      روز هم چون شبند تاریک اند
      
      بدی کوچه های تنگ این است
      می شود هر طرف رهت را بست
      
      مثلا کوچه ای که زهرا رفت
      از تنش تازیانه بالا رفت
      
      مثل این مردمی که بی عارند
      مثل اینها مدینه بسیارند
      
      مثل اینها مدینه هم بودند
      دور بیت الحزینه هم بودند
      
      تو نبودی مدینه را گفتی ؟
      قصه ی داغ سینه را گفتی ؟
      
      تو نگفتی خوشیم مادر بود
      مادرم دختر پیمبر بود ؟
      
      تو نگفتی صداش میلرزید
      پدرم تا که کوچه را میدید ؟
      
      تو نگفتی هنوز غمگینی
      فکر پرتاب دست سنگینی ؟
      
      تو نگفتی نگات پژمرده
      مادرت بارها زمین خورده؟
      
      من که کوچه نشین شدم مردم
      یا که نقش زمین شدم مردم
      
      کوچه بود و زمان چیدن بود
      به خداوند فاطمه  زن بود
      
      جان به راه حسین میبازم
      تا کند مادر حسن نازم
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      *******************
       
       
      اینجا رسیده ام که مرا مبتلا کنی
      بر حال و روز پیک خودت چشم وا کنی
      
      ای دلبر غریب مبادا که لحظه ای
      بر وعده های کوفی شان اعتنا کنی
      
      این کوچه گردی عاقبتش درد سیلی است
      باید به رنج فاطمه ام آشنا کنی
      
      سنگم اگر زنند دل از تو نمی کَنم
      تا که ز لطف گوشه چشمی به ما کنی
      
      برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
      با خنده های حرمله و شمر تا کنی
      
      اینجا که بار مرکبشان تیر و خنجر است
      بهتر که فکر حَنجر مه پاره ها کنی
      **
      برگرفته از وبلاگ دوستداران حاج منصور



موضوعات مرتبط: حضرت مسلم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت مسلم (ع) مهدی وحیدی
[ 22 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)


      تشنه ی آب و عاطفه هستی
      از نگاهت فرات می ریزد
      از صدای گرفته ات پیداست
      عطش از ناله هات می ریزد
      **
      نفست بند آمده؛ ای وای
      عاقبت زهر کار خود را کرد
      عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
      جامه های عزا تن ما کرد
      **
      تشنگی سویِ چشم تان را بُرد
      سینه ی پر شراره ای داری
      کاش طشتی بیاورند اینجا
      جگر پاره پاره ای داری
      **
       چقدر چهره ات شکسته شده
      تا بهاری، چرا خزان باشی ؟
      به تو اصلاً نمی خورد آقا
      که امام جوان مان باشی
      **
      گیسوانت چرا سپید شده ؟
      سن و سالی نداری آقا جان
      درد پهلو گرفته ای نکند...
      که چنین بی قراری آقاجان
      **
      شهر با تو سرِ لج افتاده
      مرد تنهای کوچه ها هستی
      همسرت هم تو را نمی خواهد
      دومین مجتبی شما هستی
      **
      تک و تنها چه کار خواهی کرد
      همسرت کاش بی قرارت بود
      چقدر خوب می شد آقاجان
      لااقل زینبی کنارت بود
      **
      باز هم غیرت کبوترها
      سایه بانت شدند ای مظلوم
      بال در بال هم، سه روز تمام
      روضه خوانت شدند ای مظلوم
      **
      کاظمین تو هر چه باشد، باز
      آفتابش به کربلا نرسد
      آخر روضه ات کفن داری
      کارت آقا به بوریا نرسد
      **
      جای شکرش همیشه می ماند
      حرفی از خیزران و سلسله نیست
      شکر! درشهر کاظمین شما
      خیره چشمی به نام حرمله نیست
      
      وحید قاسمی

*********************

     ناله ی وا جگر نزن اینقدر
      جگرت را شرر نزن اینقدر
      
      با صدای نفس نفس زدنت
      پشت در بال و پر نزن اینقدر
      
      بیشتر می زنند بر روی طشت
      ناله بیشتر نزن اینقدر
      
      پشت در هیچ کس به فکر تو نیست
      پس سرت را به در نزن اینقدر
      
      صورتت را مکش به روی زمین
      خاک را بر قمر نزن اینقدر
      
      سن و سالت نمی خورد بروی
      آه! حرف سفر نزن اینقدر
      
      وسط کوچه ات می اندازند
      به لب بام سر نزن اینقدر
      
      عمه ات را صدا بزن اما
      ناله یا پدر نزن اینقدر
      
      ناله بر شاه کاظمین کجا؟
      ولدی گفتن حسین کجا؟
      
      علی اکبر لطیفیان

*********************

      باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
      در این خانه سرشوق گدایی دارد
      
      زائرت تا به ابد محو حرم می ماند
      دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد
      
      صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان
      کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد
      
      از غم غربت تو چشم پر از نم داریم
      هر که مجنون تو شد اشک و بکایی دارد
      
      العطش گفتی و قلب همه را سوزاندی
      فرد تشنه عملاً سوز صدایی دارد
      
      مثل جدت به تو هم آب ندادند، غریب!
      روضه ات بوی خوش کرببلایی دارد
      
      بال و پرهای کبوتر شده سقف حرمت
      روضه ی تو به خدا معجزه هایی دارد
      
      حبیب باقرزاده

*********************

       
      تكان گريه ي سختي به شانه ها دادي
      بهانه دست جگرهاي چشم ما دادي
      
      اجازه داد نگاهت كه عاشقت باشم
      جواز نوكري امشب مرا دادي
      
       حسین» گفتنت آقا؛ دليل تشنگي است»
      به لب ز اشكِ غمش كوثر بقا دادي
      
      شکستنی شده ای پشتِ بام جاي تو نيست
      دوباره گوش به دردِ دل خدا دادی !
      
      اگر چه مقتلتان واژه ي «کلوخ» نداشت
      شبيه شيشه زمين خوردي و صدا دادي
      
      غريبي تو، تصاوير اشك رهگذران
      بدون حجله به اين كوچه ها نما دادي
      
      سه روز پيكرتان را كفن نكرد كسي
      عجب مجال گريزي به كربلا دادي
      
      وحید قاسمی

*********************


     چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
      دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
      
      سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
      نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
      
      اینچنین ناله نکن عرش خدا می لرزد
      در خراسان دلت قلب رضا می لرزد
      
      پسرت نیست سر از خاک تو را بردارد
      کمی از رنج غریبیِ شما بردارد
      
      از ترک های لبت درد عطش می بارد
      چقدر حجره به گودال شباهت دارد
      
      افتابت به لب بام تماشایی شد
      تا سه روز از بدنت خوب پذیرایی شد
      
      دل خورشید به تنهایی تان می سوزد
      چهره ات گفت که عمرت چه جوان می سوزد
      
      حسن کردی

*********************

      ز صداي نفس نفس زدنت
      همسر تو چقدر شاكي بود
      شده پيراهن تنت تازه
      مثل آن چادري كه خاكي بود
      **
      تا صدايِ غريبي ات نرسد
      با كنيزانِ خانه كف ميزد
      ناله اي از مدينه فاطمه و
      ناله اي حيدر از نجف ميزد
      **
      و كنيزي كه آب آورد و
      تو به يادِ هلال افتادي
      همسرت كاسه را شكست و سپس
      تشنه مثل حسين جان دادي
      **
      در ميانِ تمام معصومين
      در مقاتل مُوَرخان ديدند
      در عزاي حسين و تو تنها
      دشمنان كف زدند و رقصيدند
      **
      پيكر تو ز پشت بام افتاد
      ولي آقا به خون نشسته نشد
      به لبِ پلّه خورد لبهايت
      ولي دندان تو شكسته نشد
      **
      چقَدَر خوب وقتِ تَدفينَت
      سهم قبرت به جز گلاب نشد
      و از آن بهتر اينكه در يك طشت
      سَرَت آلوده يِ شراب نشد
      

 
*********************

      خيري كه زآشنا نديده اين مرد
      اي كاش غريبه اي به دادش برسد
      آهسته خبر كنيد بابايش را
      تا لحظه ي آخرِ جوادش برسد
      **
      گوييد به آقاي خراسان از پا
      انگار عصاي دستتان افتاده
      نه مادر و خواهري، كسي اينجا نيست
      مظلوم تر از خود شما جان داده
      **
      اي كاش كه خواهري بيايد از قم
      زير بغل تو را بگيرد آقا
      آبي به لب خشك جوادت ريزد
      تا كه پسرت تشنه نميرد آقا
      **
      اين زهر چه با دل جوانش كرده
      دارد ز لبش جرعه ي غم مي ريزد
      فرموده اي اشك ماهي دريا هم
      در اين عزاي عمر كم مي ريزد
      **
      يك مشت لبي كه هلهله مي پاشند
      با زخم زبان و طعنه هم دست شدند
      اصلا تو بگو غريب ، اما اينان
      هر چند كه مَحرم ... چقدر پست شدند
      **
      اين زهر چه بوده كه ضعيفش كرده
      بر خاك چگونه يك امام افتاده
      انگار نفس نمي كشد اما نه ...
      زنده است چرا بر سر بام افتاده
      **
      يك مشت كبوتر كه عزادار تو اند
      با چشم كبود آسمان مي گريند
      همسايه كفن گرفته دستش انگار
      پشت سر تو پير و جوان مي گريند
      
      روح اله عيوضي



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) , مهدی وحیدی
[ 13 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)


      میان حجره غریبانه دست و پا میزد
      همان که روضه اش آتش به جان ما میزد
      
      میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
      و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
      
      تمام حاجت او انتقام سیلی بود...
      ....از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد
      
      صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم
      شراره ها به دل حضرت رضا میزد
      
      صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب
      گریز روضه او را به کربلا میزد
      
      دلش گرفت برای کسی که در گودال
      عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد
      
      همین که چشم به هم میگذاشت او می دید
      که روی نیزه سر شیر خواره را میزد
      
      همان که سر شاه را جدا کرده
      سه ساله را طرفی برده و جدا میزد
      
      برای اینکه نبیند دوباره این ها را
      میان حجره غریبانه دست و پا میزد
      
      مهدی نظری
       
     
********************

      
      لب تشنه بود ، تشنة یك جرعه آب بود
      مردی كه درد های دلش بی حساب بود
      
      پا می كشید گوشة حجره به روی خاك
      پروانه وار غرق تب و التهاب بود
      
      از بسكه شعله ور شده بود آتش دلش
      حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
      
      در ازدحامِ هلهله های كنیزكان
      فریاد استغاثة او بی جواب بود
      
      یك جرعه آب نذر امامش كسی نكرد
      رفع عطش اگر چه کمال ثواب بود
      
      آخر شبیه جد غریبش شهید شد
      آری دعای خسته دلان مستجاب بود
      
      غربت برای آل علی تازگی نداشت
      در آن دیار كشتن مظلوم باب بود
      
      تا سایه بان پیكر نورانیش شوند
      بال كبوتران حرم را شتاب بود
      
      اما فدای بی كفن دشت كربلا
      آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود
      
      هم تیغ و نیزه خون تنش را مكیده بود
      هم داغدیدة شرر آفتاب بود
      
      یوسف رحیمی
       
      ********************

      
      افتاده ای به گوشه ای از آشیانتان
      گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان
      
      حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای
      یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان
      
      بر روی خاک حجره تنت پیچ می خورد
      آری بُریده زهر جسارت امانتان
      
      بیهوده با نوای عطش دست و پا مزن
      یک قطره آب هم نرسد بر دهانتان
      
      اینجا جواب ناله تان سوت و هلهله است
      اینجا کسی محل ندهد بر فغانتان
      
      در لا به لای در بدنت گیر می کند ...
      وقتی که می دهند کنیزان تکانتان
      
      از حجره تا به بام،دلم شور می زند
      ترسم ترک ترک بشود استخوانتان
      
      این هم یکی ز منفعت بام خانه است
      دیگر کسی به نیزه نبیند مکانتان
      
      شکر خدا ز شدّت مستی کسی نزد
      با چوب خیزران به لب ارغوانتان
      
      محمد فردوسی
       
     ********************
       
       
      باز هم زهر شده مرهم بی یاور ها
      باز هم زخم زدند بر جگر مادرها
      
      این چه رسمی ست که یک عده پرستوی غریب
      بنشینند درون قفس همسرها؟!
      
      جای شکر است ندیده جگرش را در طشت
      بازهم شکر نبوده خبر از خواهر ها
      
      این همه تشنگی و هلهله ها ارثش بود،
      صحنه ی کرب و بلایی ست به پشت درها
      
      یحیی نژاد سلامتی
       
       ********************

      
      به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند
      جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند
      
      پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر
      که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
      
      عمر کوتاه تو پایان غم انگیزی داشت
      جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند
      
      بی حیا لحظه سختی که به تو آب نداد
      با چنین کار دل عرض و سما را سوزاند
      
      بس که در فکر رخ حضرت زهرا بودی
      داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند
      
      گرچه مثل پدرت سوختی از زهر ولی
      مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند
      
      شیشه عمر تو را هلهله ها سنگ زدند
      این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند
      
      طشت ها تا که به هم خورد خودت میدیدی
      خیزران روی لب خشک، حیا را سوزاند
      
      تا کبوتر به تو و صورت تو سایه فکند
      ماجرایی دل خون شهدا را سوزاند
      
      بعد غارت شدن جسم غریبی دشمن
      خیمه های حرم کرب و بلا را سوزاند
      
      مهدی نظری
       
       ********************       
       
      این پسر محتضری که پدرش نیست
      فرق میان شب تار و سحرش نیست
      بسکه هلهله است زحجره خبرش نیست
      غیر شعله بر تمامی جگرش نیست
      بهر عطش آب بجز چشم ترش نیست
      
      پا به سن گذاشتنش فلسفه دارد
      سوختن و ساختنش فلسفه دارد
      زود خمیده شدنش فلسفه دارد
      غربت مثل حسنش فلسفه دارد
      سوخته و آب شده بیشترش نیست
      
      باز آفتاب دل ماه گرفته ست
      باز گریبان بی گناه گرفته ست
      دست روزگار به ناگاه گرفته ست
      پنجه ی بغض از نفسش راه گرفته ست
      حجره ی در بسته دوای جگرش نیست
      
      درد بی کسیش مداوا شدنی نیست
      ناله دوای تو نه تنها شدنی نیست
      در هجوم هلهله پیداشدنی نیست
      چشم بسته اش دگر واشدنی نیست
      منتظر هیچکسی جز پسرش نیست
      
      در به روی این غریب خسته نبندید
      آینه ی قلب او شکسته نبندید
      اشک راه دیده او بسته نبندید
      مادر او پشت در نشسته نبندید
      بسکه غریب است کسی دور و بر ش نیست
      
      حنجرش از ناله ی زیاد گرفته ست
      بسکه هوای دل جواد گرفته ست
      همسر او عشق را به بادگرفته ست
      اینهمه بی رحمی از که یاد گرفته ست؟
      همسر این زندگی همسفرش نیست
      
      رفت دلش کربلا لحظه ی آخر
      شمرنشست و کشید خنجر و حنجر
      چوبه ی محمل براش شد لبه ی در ....
      
      صابر خراسانی
       
       ********************       
     
      کسی خبر نشد از غربت نهانی من
      نیامده به سرم بهر همزبانی من
      
      فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
      که همسرم شده در خانه خصم جانی من
      
      کجایی ای پدرم؟ حال و روز من بینی
      کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من
      
      برای مادرم آنقدر گریه کردم تا
      غم جوانی اش آمد سر جوانی من
      
      بیا و خوب ببین کوچه ی بنی هاشم
      به جلوه آمده در وقت قد کمانی من
      
      بیا و در رخ من روی مادرت را بین
      کبود گشته چو او روی ارغوانی من
      
      میان هلهله ها گمشده نوای دلم
      ز بسکه کف زنند وقت روضه خوانی من
      
      چگونه جسم مرا تا به روی بام کشید
      عیان بود ز مچ پای ریسمانی من
      
      هزار بال کبوتر نیابتا ز حسین
      رسید تا که کند کار سایه بانی من
      
      سلام بر بدن بی عزیز خدا
      سلام بر تن عریان سیدالشهدا
      
      قاسم نعمتی
       
       ******************** 
       
       
      اینگونه آه مکش جوابت نمی دهند
      حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند
      
      در بین هلهله ها ای عزیز من
      پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند
      
      چشم انتظار لطف کنیزان خود مباش
      مرهم برای قلب کبابت نمی دهند
      
      دنیا نه جای توست ، به عرش خدا برو
      آنجا ملائکه عذابت نمی دهند
      
      وقتی کبوتران خدا سایه گسترند
      هرگز به دست آفتابت نمی دهند
      
      می خواستند مثل حسین خونجگر شوی
      پایان اگر به التهابت نمی دهند
      
      یک روز هم حسین صدا زد که اصغرم
      حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند ....
      
      یاسر مسافر
       
       ********************       
       
      دل من را چه مبتلا کرده
      جلوه هايي که دم به دم داري
      حضرت عشق! حضرت باران!
      در دل خسته ام حرم داري
      **
      در هواي زيارت حرمت
      در به در مي شويم مثل نسيم
      السلام عليک يابن رئوف
      السلام عليک يابن کريم
      **
      دل به آفاق جود مي بندد
      هر کسي آمد و اسيرت شد
      در جواني دل شکسته‌ی ما
      سرو قامت خميده پيرت شد
      **
      از نگاهت مراد مي گيرم
      شده قلبم مريد چشمانت
      شاهد لحظه هاي دلتنگي!
      دل تنگم شهيد چشمانت
      **
      جان من! بين خانه‌ی خود هم
      به خدا آنقدر غريبي که
      غربتت را کسي نمي فهمد
      تويي و قلب بي شکيبي که ...
      **
      قفس غربت و دلي مجروح
      پر و بال پرنده مي ريزد
      گريه مي باري و کنارت باز
      ام فضل است خنده مي ريزد
      **
      سر به ديوار بي کسي داري
      در غروب غريب فاصله ها
      گم شده ناله هاي بي رمقت
      در هياهوي شوم هلهله ها
      **
      دگر آقا تو خوب مي داني
      ناله‌ی بي جواب يعني چه
      التماس نگاه لب تشنه
      ندبه‌ی آب آب يعني چه
      **
      به فداي کبوتراني که
      دست در دست آسمان دادند
      بال در بال ، گريه در گريه
      به تني خسته سايه بان دادند
      **
      حجره ات کربلا شده آقا
      گريه هاي من اختياري نيست
      جاي شکرش هنوز هم باقيست
      در کنار تو نيزه داري نيست
      **
      غرق در خاک و خون رها مانده
      بين گودال پيکر خورشيد
      خواهري خسته بوسه مي گيرد
      از گلوي مطهر خورشيد
      **
      سر قرآن که رفت بر نيزه
      آسمان غرق در تلاطم شد
      در هجوم سپاه سر نيزه
      آيه هاي مقطعه گم شد
      
      یوسف رحیمی
       
      ******************** 
       
       
      چشمان او طلوع هزاران سپیده بود
      هرگز زمانه دست رد از او ندیده بود
      
      از این و آن سراغ نشانیش میگرفت
      هر کس که از کرامت آقا شنیده بود
      
      باب المراد خانه ی او منتهای جود
      او را خدا شبیه خودش آفریده بود
      
      حیف از جوانیش که جوانمرگ میشود
      یک زن بساط قتل درآن خانه چیده بود
      
      افتاده بر دلم که دگر رفتنی شده
      از بس که زهر بال و پرش را تکیده بود
      
      لبهای ملتمس شده از هرم تشنگی
      باهرنفس نفس که بریده بریده بود.....
      
      آب از کویر می طلبید و به پشت در
      او با کنیزکان حرم کل کشیده بود
      
      در بین رقص و هلهله بغض نگاه او
      چشم انتظار مادر قامت خمیده بود
      
      از لا بلای خاطره ها پرکشید و رفت
      پای سری که بر روی نی آرمیده بود
      
      شد سایه سار او پر و بال کبوتران
      اما به یک بدن سم مرکب رسیده بود
      
      هاشم طوسی
       
      ******************** 
       
       
      خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد
      یا گرد و خاک پیرهنت را تکان دهد
      
      از روی خاک حجره سر خاکی تو را
      بر دارد و به گوشه دامن مکان کند
      
      می خواهی آب آب بگویی نمی شود
      گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟
      
      چندین کنیز را وسط حجره جمع کرد
      می خواست دست و پا زدنت را نشان دهد
      
      تا بام می شود سر سالم تری رسید
      با شرط این که این لبه در امان دهد
      
      بالا نشسته ای و جهان زیر پای توست
      وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      ********************
       
       
      كویر چشم مرا رنگ و بوی بارانی
      تو پاره تن چشم و چراغ ایرانی
      
      مرا كه بنده احسان دستتان هستم
      ببر به عرش نگاهت شبی به مهمانی
      
      همیشه اوج گرفتم كنار چشمانت
      چرا كه حرف دلم را نگفته می دانی
      
      تو بیست و پنج بهار افتخار دادی بر...
      ...هوای بی نفس این جهان حیرانی
      
      و حال موقع رفتن میان یك حجره
      ترك ترك شدی و با لبان عطشانی
      
      تو آب می طلبی، آب بر زمین ریزند
      چه سخت می شود این بیت های پایانی
      
      و عصر واقعه تكرار می شود وقتی
      برای فاطمه این طور روضه می خوانی:
      
      بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
      اگر غلط نكنم عرش بر زمین افتاد
      
      حسن کردی
       
      ********************
       
       
      مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
      اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
      
      گریه مکن بهانه به دست کسی مده
      با گریه هات هیچ مدارا نمی شود
      
      خسته مکن گلوی خودت را برای آب
      با آب گفتن تو کسی پا نمی شود
      
      این قدر پیش چشم کنیزان به خود مَپیچ
      با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود
      
      گیسو مکش به خاک ؛دلی زیر و رو شود
      در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود
      
      باور کنم به در نگرفته است صورتت؟
      این جای تنگ و این قد و بالا...نمی شود!
      
      با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند
      جز هلهله جواب مهیا نمی شود
      
      با غربتی که هست تو غارت نمی شوی
      نیزه به جای جای تنت جا نمی شود
      
      خوبیِ پشت بام همین است ای غریب
      پای کسی به سینه تو وا نمی شود
      
      علی اکبر لطیفیان
       
       ******************** 
       
       
      لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
      يا حق واژه ي جگرم را ادا كند
      
      او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس....
      ... گويا قرار نيست به او اعتنا كند
      
      مي خندد ام فضل به همراه عده اي
      تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند
      
      يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او
      نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند
      
      در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود
      تا روضه اي براي خودش دست و پا كند
      
      مي خواست با خيال غم جد بي كفن
      آن حجره ي ستم زده را كربلا كند
      
      واي از دقايقي كه به گودال يك نفر
      بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند
      
      بايد عقيله بعد برادر در آن ميان
      فكري به حال سوختن بچه ها كند
      
      حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري
      لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
      
      مسعود اصلانی
       
       ********************       
       
      «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
      وجود نازکت آزرده گزند مباد»
      
      شنیده ام که گدا موج می زند به درت
      سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
      
      تو خود مراد منی، پس چه حاجت است به باب
      به جز به سوی تو این ناله ها بلند مباد
      
      به آفتاب، مبادا که پیکرت افتد
      جمال شمس تو در دست نیش خند مباد
      
      بساط گریه، فراهم برای مرد غمین
      اگر به گریه ی او خنده می کنند مباد
      
      لب کبود تو ای وارث حسین عزیز
      ز چوب دستی کفار، بند بند مباد
      
      محمد سهرابی

       
      ********************
       
      از پشت درب بسته کسی آه می کشد
      یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد
      
      در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
      این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟
      
      از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
      از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس
      
      زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
      بر باد رفته است چرا حاصل رضا
      
      زلف مجعد پسرش را نگاه کن
      آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن
      
      ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
      تا چهره جواد به زردی نمی نشست
      
      ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
      ای کاش کشته اثر شوم خویش بود
      
      دیدند چند طایفه ای از کبوتران
      با بال روی بام کسی سایه گستران
      
      رضا جعفری
       
     ********************
       
       
      این ها به جای اینکه برایت دعا کنند
      کف می زنند تا نفست را فدا کنند
      
      یا جای اینکه آب برایت بیاورند
      همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند
      
      باید فرشته ها، همه با بال­های خود
      فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
      
      هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
      تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
      
      این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
      اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
      
      بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
      این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
      
      حالا که می­برند تو را روی پشت بام
      آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند
      
      تا بام می­برند که شاید سر تو را
      در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند
      
      حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
      یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
      
      علی اکبر لطیفیان
       
       ********************       
       
      غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
      گره بی کسی تو به خدا وا نشود
      
      نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما
      هیچ کس همقدم زینب کبری نشود
      
      به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید
      مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود
      
      پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی
      مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود
      
      جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند
      جگر سوخته با خنده مداوا نشود
      
      قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت
      گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود
      
      جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز
      دید تشییع تن خسته مهیا نشود
      
      جواد حیدری
       
     ********************
       
       
      اگرچه ديده در خون نشسته اش تر بود
      دوچشم بي رمقش نيمه باز بردربود
      
      ميان حجره به گريه نفس نفس ميزد
      عزيز فاطمه زخمي ترين كبوتربود
      
      زبسكه بركف اين حجره دستُ پازده بود
      تمام حجره پُرازتكه تكۀ پر بود
      
      ميان هلهله هابرامام خنديدند
      صداي خنده آنها ز زهربدتربزد
      
      زتشنگي جگرش بين شعله ها مي سوخت
      فضاي حجره او كربلاي ديگر بود
      
      كسي نبودبراي غريبي اش گريد
      درآن ميانه كسي كاش جاي خواهربود
      
      چقدر خواست زجاخيزد او ولي افتاد
      همينكه پشت درافتاد ياد مادر بود
      
      به ياد مادرو ميخُ شراره آتش
      به ياد حيدرُآن جنگ نا برابر بود
      
      بياد مادر پهلو شكسته در كوچه
      كه دست بسته كنارش فتاده حيدر بود
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) , مهدی وحیدی
[ 13 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)

       
      در وجود تو جود را دیدم
      جلوه های سجود را دیدم
      
      تشنه بودم تو را صدا زدم و
      مهربانی رود را دیدم
      
      در نگاه تو فصل بارانِ...
      ...آسمان کبود را دیدم
      
      تو جواد الائمه ای حتی
      در نبود تو بود را دیدم
      
      دست هایت سخاوت محض است
      با تو الطاف زود را دیدم
      
      با نگاهی به آسمان بلند
      پیش پایت قعود را دیدم
      
      حضرت عشق دست جود خدا
      یا علی اکبر امام رضا
      
      دل شکسته دعا که میخواهد
      گریه ی بیصدا که میخواهد
      
      گریه کردن برای تو خوب است
      ور نه این گریه را که میخواهد؟
      
      هر کرم خانه ای که باز شود
      لا اقل یک گدا که میخواهد؟
      
      حرمت را خدا به عالم داد
      تا ببیند شفا که میخواهد؟
      
      از روی گنبد تو جار زدند
      فیض بی انتها که میخواهد؟
      
      تا زمین، کاظمین را دارد
      جنت کبریا که میخواهد؟
      
      من گدای دخیل تا ابدم
      راه باب الجواد را بلدم
      
      چشم هایت همین که تر میشد
      خون لب هات بیشتر میشد
      
      همسرت هم سرت بلا آورد
      هم برای تو درد سر میشد
      
      کف زدن ها عذاب میدادند
      نفسی را که مختصر میشد
      
      شک ندارم که استخوانت سوخت
      بدنت داشت شعله ور میشد
      
      کاش جای صدای بی اثرت
      زهر جانسوز بی اثر میشد
      
      صورتت روی خاک و در نظرت
      یاد گودال جلوه گر میشد:
      
      در سر بامی و سر تو نرفت
      چکمه ای روی پیکر تو نرفت
      
      آسمانی به خاک و خون که تپید
      رنگ خون شد محاسن خورشید
      
      با ته نیزه پیکرت برگشت
      خواهرت داشت صحنه را می دید
      
      دستی آمد که پیرهن ببرد
      دستی آمد به موش پنجه کشید
      
      خنجری آمد و زبانم لال
      سخنش را چه ظالمانه برید
      
      لاطمات الخدود یک طرف و
      آن طرف شمر داشت میخندید
      
      بعداز آن ضربه ی دوازدهم
      بدنی مثل بید میلرزید
      
      خواهرش ناله زد ولیک چه سود
      خنجر شمر کاش کهنه نبود
      
      مسعود اصلانی
       
      ************************
       
       
      عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
      پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
      
      مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
      همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
      
      همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
      به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
      
      درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
      دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند
      
      آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
      همگی جمع شدند دور سرش خندیدند
      
      یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
      بر نفس های بدون اثرش خندیدند
      
      زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
      بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند
      
      دست و پا می زند و نیست کنارش پدری
      تا ببیند به عزای پسرش خندیدند
      
      کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
      لشگری دور تن مختصرش خندیدند
      
      هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..
      عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
      
      قاسم نعمتی
       
      ************************
       
      ای ز روی تو روی حق پیدا
      آفتاب قدیمی دنیا
      
      ای که دریاست پیش تو قطره
      ای نمی از کرامتت دریا
      
      ای مسلمان چشم تو آدم
      شده روی تو قبله حوا
      
      ای به طفلی فقیه هر مرجع
      ای امام تمام عالم ها
      
      به گمانم که حضرت موسی
      نامتان را نوشته روی عصا
      
      یا که اصلا مسیح وقت شفا
      می برد یا جواد نام تو را
      
      اینهمه جود و فضل و احسان را
      ارث بردی زمادرت زهرا
      
      با گدایی تو بزرگ شدیم
      یا علی اکبر امام رضا
      
      روز اول که یادمان کردند
      ریزه خوار جوادمان کردند
      
      جود و بخشش برای تو هیچ است
      کل عالم ورای تو هیچ است
      
      باغ جنت به آنهمه عظمت
      پیش صحن و سرای تو هیچ است
      
      از روایات عشق فهمیدم
      جان عالم به پای تو هیچ است
      
      معجزات مسیح و کار شفا
      درحضور دعای تو هیچ است
      
      این بلندی خاک تا افلاک
      پیش گلدسته های تو هیچ است
      
      دین ما بندگی ما همه اش
      بخدابی ولای تو هیچ است
      
      کعبه،زمزم،حرم،صفا،مروه
      همه پیش صفای تو هیچ است
      
      بیش ازاین مدح تو نمی دانم
      شعرمن درثنای تو هیچ است
      
      ای امام جوان اهل البیت
      قمر آسمان اهل البیت
      
      دل ما غرق درعنایت توست
      تشنه باده ولایت توست
      
      درهمان کودکی امام شدی
      این خودش برترین لیاقت توست
      
      اینکه زهراست مادرت آقا
      به خدا بهترین سعادت توست
      
      روز محشر تمامی عالم
      دست بردامن شفاعت توست
      
      از درت خلق دست پُر رفتند
      جود و بخشش همیشه عادت توست
      
      هرکه یکبار شدنمک گیرت
      تا ابد بنده کرامت توست
      
      کاش میشد که درحرم بودم
      درشبی که شب شهادت توست
      
      همسرت قاتلت شده آقا
      این خودش راز سخت غربت توست
      
      همسرت پیر و موسفیدت کرد
      در جوانی تو را شهیدت کرد
      
      گوشه حجره بی صدا بودی
      به غم وغصه مبتلا بودی
      
      جگرت سوخت،بالب تشنه
      چون جگر گوشه رضا بودی
      
      چقدر زود پرپرت کردند
      تو امام جوان ما بودی
      
      موقع دست و پازدن قطعاً
      یاد گودال کربلا بودی
      
      یاد غمهای عمه ات زینب
      یاد طفلان بی نوا بودی
      
      یادطفلی که تا پدر را دید
      گفت بابای من کجا بودی؟
      
      از میان تنور آمده ای
      یا که بر روی نیزه ها بودی؟
      
      ای پدرجان ز نیزه افتادی؟
      به نظر زیر دست و پا بودی
      
      دخترت را ببر که پیرشده
      رفتنم مدّتیست دیرشده
      
      مهدی نظری
       
      ************************
       
       
      بر روی خاک حجره ای مردی
      بی رمق، بی شکیب افتاده
      باز تاریخ میشود تکرار
      یک امام غریب افتاده
      **
      جگرش از عطش چه میسوزد
      چون پرستوی پرشکسته شده
      بسکه فریادکرده "واعطشا"
      یاس زهراچقدر خسته شده
      **
      همسر بی وفا و سنگدلش
      به رویش درب حجره میبندد
      میزند دست و پا عزیز رضا
      او به اشک امام میخندد
      **
      به کنیزان خویش میگوید
      پای کوبی کنید و دف بزنید
      دور ابن الرضا همه امشب
      شادمانی کنید و کف بزنید
      **
      بسکه کاری شده است زهر ببین
      نتواند به روی پا خیزد
      در عوض پیش چشم او دشمن
      آب را بر روی زمین ریزد
      **
      من چه گویم که لحظه ی آخر
      دلبر فاطمه چه حالی بود
      لب خشک و دلی پر از خون داشت
      جای شمس الشموس خالی بود
      **
      شکر لله پدر نبود و ندید
      که به روز پسر چه آمده است
      اگر هم بود گریه میکرد و
      چشم خود را به روی هم میبست
      **
      گرچه داغ جواد آل رسول
      غصه ای بر دل پدر بگذاشت
      ولی ای کاش روز عاشورا
      علی اکبری حسین نداشت
      **
      پیش چشمان یک پدر پسری
      غرق در خون و ناله ها میزد
      زیر سم تمام مرکب ها
      چقدر سخت دست وپا میزد
      **
      همه دیدند قامت پسری
      بر روی خاک اربا اربا شد
      همه دیدند داغ جانسوزش
      باعث مرگ زود بابا شد
      محمد جواد غفاریان
       
      ************************
       
       
      دلی نسوخت برایت غریب جان دادی
      ز مهر همسر خود ،بی نصیب جان دادی
      
      درون حجره ی در بسته ای غریبانه
      شکسته بال چنان عندلیب جان دادی
      
      به دست و پا زدنت اعتنا نمیکردند
      میان شادی جمعی عجیب جان دادی
      
      تو پاره پاره دل و دل شکسته و دل خون
      دچار درد و غم و بی طبیب جان دادی
      
      ز بس که خون دلت از دهان تو میریخت
      به یاد روضه ی شیب الخضیب جان دادی
      
      به سینه میزدی و یا حسین میگفتی
      به یاد قتلگه و بوی سیب جان دادی

       
      ************************
       
         
      پاییزی است حال و هوای جوانی ات
      طوفان غم رسیده كه سازد خزانی ات
      
      تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت
      چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات
      
      در هلهله صدای ضعیف تو گم شده
      لبخند می زنند به اختر فشانی ات
      
      هرچه کبود می شوی و داد می زنی
      می رقصد این شریک تو در زندگانی ات
      
      آبت نمی دهد به خدا دست و پا مزن
      رحمی نمی کند به تو و نیمه جانی ات
      
      در لحظه های آخرت ای یاس فاطمه
      بوی مدینه می رسد از روضه خوانی ات
      
      از بس که یاد پهلوی بشکسته بوده ای
      مویت سپید گشته به اوج جوانی ات
      
      مثل حسن اگر چه ندیدی تو گفته اي :
      مادر... فدای صورت رنگین کمانی ات
      
      رضا رسول زاده
       
      ************************
 
       
      تویی اجابت سبز دعای خاکی ها
      جواب جمله یا ربنای خاکی ها
      
      خدا تمام تو را آفرید تا باشی
      وجود جود خدایی برای خاکی ها
      
      تویی تو آینه ی بخشش خداوندی
      امام عرش نشینان، خدای خاکی ها
      
      فدای مرحمتت گرچه آسمان هستی
      ولی رسیده به گوشت صدای خاکی ها
      
      هبوط کردی و مانده پس از هزاران سال
      نشان پای تو بر چشمه های خاکی ها
      
      ستاره زاده ی مدفون کاظمین بگو
      چه شد سفارش کرببلای خاکی ها
      
      بلند مرتبگی تو سر به زیرم کرد
      میان دست کریمانه ات اسیرم کرد
      
      میان حجره در بسته ای ز پا افتاد
      از آتشی که به جان گل رضا افتاد
      
      به پیش خنده دشمن به خویش می پیچید
      نفس به سینه نیامد و از صدا افتاد
      
      همینکه تشنگی او برید امانش را
      به یاد روضه جانسوز کربلا افتاد
      
      کسی میان نفسهای آخرش می سوخت
      و لرزه بر دل ارکان کبریا افتاد
      
      چقدر دور و برش چکمه پوش می آید
      بمیرم آیه تطهیر زیر پا افتاد
      
      رسید ضجه اهل حرم به گوش همه
      همین که سر؛ سر و کارش به نیزه ها افتاد
      
      و دختری که فقط شعله های آهش ماند
      به گـوشواره غارت شـده نگاهش ماند

       
      ************************
       
       
      نشسته خاك سر دل ، هوا گرفته شده
      به عرش مجلس سوگ و عزا گرفته شده
      
      گلی ز گلشن زهرا دوباره پرپر شد
      شبیه حال علی حال ما گرفته شده
      تنی به حجره ی خاکی کبود افتاده
      تنی که تاب از آن با بلا گرفته شده
      
      به گوشه ی جگرش زهر جای خوش کرده
      اگر که طاقت از این دست و پا گرفته شده
      
      توان نمانده كه لب را به روی لب بزند
      که جان ز پیکر ابن الرضا گرفته شده
      
      میان هلهله حتی کنیز ها گریند
      که خنده از لب آقای ما گرفته شده
      
      صدای آه هم از این گلو نمی آید
      از این دهان شکسته نوا گرفته شده
      
      ز زخم های سر و صورتش نمایان است
      سرش به گوشه ی دیوار ها گرفته شده
      
      تنش سه روز و سه شب زیر تابش خورشید
      دوباره روضه ای از کربلا گرفته شده
      
      رضا رسول زاده
       
     ************************
      
       
      گم شد ميان هلهله سوز صدايت
      لبخند آمد در جواب ناله‌هايت
      
      فصل بهارت طعمه‌ي پاييز مي‌شد
      آري اجابت بود پايان دعايت
      
      مظلوميت مثل عمويت حد ندارد
      در خانه هم ياري نداري جز خدايت
      
      در خنده‌هاي زهرآلودش نمي‌ديد
      يك خاندان را مي‌نشاند در عزايت
      
      از بس كرامت داشت چشمت ، قاتلت هم
      سهمي طلب مي‌كرد از ابر عطايت
      
      آبي ندادند و صدايت خشك مي‌شد
      يك حجره‌‌ي در بسته مي‌شد كربلايت
      
      راحت شدي از دست اين دنيا و مادر…
      …از حوض كوثر آب آورده برايت
      
      محمد بختیاری
       
      ************************
      
       
      نيش و كنايه هاست كه از يار مي خورم
      از دست يار زهر شرر بار مي خورم
      
      اصلا به جنگ و نيزه و لشكر نياز نيست
      وقتي ميان خانه ز دلدار مي خورم
      
      دارم ز همسري كه ز من جز صفا نديد
      چوب كدام تندي رفتار مي خورم
      
      شعله شود بلند از اين زخم بر جگر
      تا آب از دو چشم گهر بار مي خورم
      
      از اين صداي هلهله آزار مي كشم
      با جان خسته غصه ي بسيار مي خورم
      
      وقتي كه مي برند مرا روي پشت بام
      با صورتم به گوشه ي ديوار مي خورم
      
      پهلو شكسته مادر كم سن و سال من
      ديگر بيا كه حسرت ديدار مي خورم
      
      رضا رسول زاده
       
      ************************
       
       
      بابا رضا بیا نفس آخر من است
      سوزان میان تب همه ی پیکر من است
      
      تا آه می کشم ز لبم لاله می چکد
      یک باغ سرخ رنگ به دور و بر من است
      
      آیینه ی جوان کبود علی شدم
      چشم انتظار دیدن من مادر من است
      
      خواهر نداشتم که کند گریه در غمم
      قلب کنیزهای حرم مضطر من است
      
      هر مرد درد خویش بگوید به همسرش
      غربت ببین که قاتل من همسر من است
      
      با هلهله عزای مرا گرم می کند
      حالا که روی خاک فتاده سر من است
      
      بر آب آب گفتن من خنده می زند
      خوشحال در برابر چشم تر من است
      
      با یاد کام تشنه ی آقای بی کفن
      خشکیده و ترک ترک این حنجر من است
      
      رضا رسول زاده
       
      ************************
       
       
      پس غریبی در وطن تکرار شد
      شمع بودن سوختن تکرار شد
      
      یک حسین تشنه در هنگام زهر
      بعد از آن صدها حسن تکرار شد
      
      چونکه ام الفضل ام الرّذل گشت
      باز نامردی زن تکرار شد
      
      چون که مثل طوس در بغداد هم
      زهر و انگور و دهن تکرار شد
      
      پس غریب بی کفن در دشت...نه
      پس غریب با کفن تکرار شد
      
      با دهان و با گلو و با جگر
      یک نبرد تن به تن تکرار شد
      
      اربا اربا...نه ولی سرخ و کبود
      ماه زیر پیرهن تکرار شد
      
      مهدی رحیمی
       
      ************************
       
       
      سر را ز خاك حجره اگر بر نداشتي
      تو رو به قبله بودي و خواهر نداشتي
      
      خواهر نداشتي كه اگر بود ميشكست
      وقتي كه بال ميزدي و پر نداشتي
      
      از طوس آمدم كه بگِريَم در اين غمت
      ياري به غير چند كبوتر نداشتي
      
      وقتي كه زهر بر جگرت چنگ ميكشيد
      جز يا حسين ناله ي ديگر نداشتي
      
      ختمي گرفته اند برايت كبوتران
      لبخند ميزدند و تو باور نداشتي
      
      تو تشنه كام و آب زمين ريخت قاتلت
      چشمت به آب بود و از آن بر نداشتي
      
      كف ميزدند دور و برت تا كه جان دهي
      كف ميزدند و تاب به پيكر نداشتي
      
      كف ميزدند وليكن به روي دست
      دست ز تن جداي برادر نداشتي
      
      شكر خدا كه پيرهني بود بر تنت
      يا زير نيزه ها تن بي سر نداشتي
      
      شكر خدا كه لحظه ي از هوش رفتنت
      خواهر نداشتي ، غم معجر نداشتي
      
      حسن لطفي

       
      ************************
       
       
      از دل چاهِ سينه ي بي تاب
      در شب غصه آه مي کشد
      تا که هم رنگ خاکيان بشود
      آسمان هم سياه مي پوشد
      **
      چشم و بغضم دوباره همراهند
      تا مرا سمت آسمان ببرند
      زائرم دست بر دعا دارم
      تا مرا لحظه ي اذان ببرند
      **
      گريه ارثيست مادرانه که هر
      شيعه با آن هميشه مأنوس است
      ولي اين بار گريه ايرانيست
      روضه اش از هوالي طوس است
      **
      دلشان مي تپد کبوترها
      خاک ماتم به بال و پر دارند
      از روي گنبد امام رضا
      عزم يک گنبد دگر دارند
      **
      اي عزادارهاي پر خاکي
      کمي آهسته تر که جا ماندم
      کاظميني کنيد بال مرا
      بشکن اي بغض بي صدا ماندم
      **
      السلام عليک جود خدا
      آشنا هستم اهل ايرانم
      پدرت آبروي کشور ماست
      سائل سفره ي خراسانم
      **
      تو جوان مرگ دوم ايلي
      پدرت پا به پات مي سوزد
      نوکرت هم دوباره با هرم
      آتش روضه هات مي سوزد
      **
      بگو از حجره اي که در بسته ست
      چقدر روي خاک بي تابي
      از همان پيچ و تاب معلوم است
      جگرت پاره ،تشنه ي آبي
      **
      دست و پا مي زني و بيهوده ست
      در حجره به روت مي بندند
      نفست را هدر نده اينها
      پا به پاي عزات مي خندند
      **
      لب تو آب را صدا مي زد
      همسرت آب بر زمين مي ريخت
      به روي خاک خون لبهايت
      بعد هر آه آتشين مي ريخت
      **
      چه بدون ملاحظه بردند
      بر سر بام شد شکسته پرت
      فکر برخورد را نمي کردند
      فکر برخورد پلکان سرت
      **
      گرچه مويت به حجره خاکي شد
      پنجه اي لا به لاش ديده نشد
      تن تو با طمع به پيروهنت
      اينطرف آن طرف کشيده نشد
      
      مسعود اصلانی



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادتعبدااله بن حسن(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) , مهدی وحیدی
[ 13 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)

دارد از آه پر از درد خبر می ریزد
لخته لخته وسط حجره جگر می ریزد

آنقدر روی زمین جای پر از زخمی است
آسمان نذر غمش یک دهه پر می ریزد

آب ، ناکام تر از خشکی لب های کبود
چندمین بار پیاپی پس در می ریزد

نسل زهراست که اینگونه زمین می افتد
مادری از جگرش وای پسر می ریزد

زن بی رحم از این ناله بدش می آید
چقدر دور و برش (هلهله گر) می ریزد

خوب شد بام غریبش کبوتر دارد
خوب شد ورنه چه کس خاک به سر می ریزد؟

حرف بی آبی و جان کندنی آمد به میان
یاد گودال ز هر دیده ی تر می ریزد

یک نفر کاش به آن لشکر نیزه می گفت
یک گلو مانده، سرش چند نفر می ریزد!!

علی ناظمی


****************************


قاتلت آشناست واویلا
همسرت بی وفاست واویلا

بدنت تیر می کشد، یعنی
مرگ بهرت شفاست واویلا

خندۀ اُمِ فضلِ ملعونه
حاصل گریه هاست واویلا

مثل زهرا به خاک افتادی
در دلت غم به پاست واویلا

از زمانی که مادرت افتاد
در سرت غُصه هاست واویلا

آن کنیزی که می کند خنده
چه قدَر بی حیاست واویلا

فاطمه آمده به بالینت
حال، وقت عزاست واویلا

این دم آخری به یاد حسین
حجره ات کربلاست واویلا

تشنه آب هستی ای مولا
این اشاره به جاست واویلا

تشنه ای که جدا شده سر او
گُل خیرالنساست واویلا

روی خاک است با تنی عریان
کفنش بوریاست واویلا

بدنش زیر دست و پا و، سرش
به روی نیزه هاست واویلا

زخمِ بنشسته روی این سر از
ضرَبات عصاست واویلا

گریه های حزینِ یک خواهر
از چه رو بی صداست واویلا

نغمۀ یابُنَیَّ می آید
این صدا آشناست واویلا

بینِ هفتاد و دو شهید خدا
از همه این جداست واویلا

چه قدَر نیزه در بدن دارد
به تنش کهنه پیرُهن دارد

رضا باقریان


****************************


بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده

باز تاریخ می شود تکرار
یک امام غریب افتاده

جگرش از عطش چه می سوزد
چون پرستوی پرشکسته شده

بسکه فریاد کرده واعطشا
یاس زهرا چقدر خسته شده

همسر بی وفا و سنگدلش
به رویش درب حجره می بندد

می زند دست و پا عزیز رضا
او به اشک امام می خندد

به کنیزان خویش می گوید
پای کوبی کنید و دف بزنید

دور ابن الرضا همه امشب
شادمانی کنید و کف بزنید

بسکه کاری شده است زهر ببین
نتواند به روی پا خیزد

در عوض پیش چشم او دشمن
آب را بر روی زمین ریزد

من چه گویم که لحظه ی آخر
دلبر فاطمه چه حالی بود

لب خشک و دلی پر از خون داشت
جای شمس الشموس خالی بود

شکر لله پدر نبود و ندید
که به روز پسر چه آمده است

اگر هم بود گریه می کرد و
چشم خود را به روی هم می بست
 
گرچه داغ جواد آل رسول
غصه ای بر دل پدر بگذاشت

ولی ای کاش روز عاشورا
علی اکبری حسین نداشت

پیش چشمان یک پدر پسری
غرق در خون و ناله ها می زد

زیر سم تمام مرکب ها
چقدر سخت دست وپا می زد

همه دیدند قامت پسری
بر روی خاک اربا اربا شد

همه دیدند داغ جان سوزش
باعث مرگ زود بابا شد

محمد جواد غفاریان

****************************


      ای باب حاجت همه ای قبلۀ مراد
      نور الهُدی، ولیِّ خدا، سید العِباد

      خیرالامم، محیط کرم، آسمان جود
      ابن الرضا، امام نهم، حضرت جواد

      باب عطا و مظهر جود خدا تویی
       مولا تویی، امام تویی، مقتدا تویی

      قرآن بُوَد ز مدح و ثنای تو شمّه ای
      جز مهر تو به گردن ما نیست ضمّه ای

      بحر سه گوهری گهر عرش بحر نور
      کل ائمه را تو جواد الائمه ای

      روح رضا، روان رضا، در وجود توست
       تا روز حشر جود اگر هست جود توست

      دشمن خجل ز لطف و عطا و کرامتت
      از کودکی به عالم خلقت امامتت

      از ماه عارضت شده شرمنده آفتاب
      دل برده از امام رضا سرو قامتت

      آیینۀ جلال و جمال محمدی
       مجموعۀ تمام کمال محمدی

      نامت ز کار خلق گره باز می کند
      علمت به سن کودکی اعجاز می کند

      مأمون چو پی به قدر و جلال تو می برد
      روحش ز تن برون شده پرواز می کند

      برگرد شمع روی تو پروانه می شود
       در حیرت کمال تو دیوانه می شود

      علم تو را احاطه به ملک دو عالم است
      ظرف وجود پیش عنایات تو کم است

      با آن همه جواب مسائل که می دهی
      لال از جواب مسئله ات ابن اکثم است

      در کودکی به سینه علوم پیمبرت
       زانو زدند کل فقیهان به محضرت

      وقتی که دست جود تو بخشندگی کند
      باید کرم به خاک درت بندگی کند

      مظلوم چون تو کیست کز آغاز زندگی
      با دخت قاتل پدرش زندگی کند

      یک عمر بود تلخ ترین زندگانیت
       تا آنکه کشت یار به فصل جوانیت

      هر گه تو را به چهرۀ مأمون نظاره شد
      بر غربت پدر، جگرت پاره پاره شد

      روزی که عقد بست به تو دخت خویش را
      سر تا به پات شعله ز داغ دوباره شد

      پیوسته حبس بود به دل سوز و آه تو
       دردا که گشت خانۀ تو قتلگاه تو

      پیوسته بود سوز درون، شمع محفلت
      با تو چه می گذشت خدا داند و دلت

      دندان نهاده روی جگر سال ها بسی
      تا دخت قاتل پدرت گشت قاتلت

      هر تیر غم که داشت قضا بر دل تو دوخت
       از بس که سوختی جگر زهر بر تو سوخت

      یار تو مار گشت و به جانت امان نداد
      یک لحظه روی خوش به تو مولا نشان نداد

      بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ
      مثل تو ای ولی خدا تشنه جان نداد

      از شعله های سوز درون سوخت حاصلت
       بگریست بر غریبی تو چشم قاتلت

      عمر تو در بهار جوانی تمام شد
      تشییع پیکر تو به بالای بام شد

      افتاد بین کوچه تنت از فراز بام
      این گونه از جنازۀ تو احترام شد

      تا هست آسمان و زمین داغدار تو
      پیوسته اشک دیدۀ "میثم" نثار تو

        غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 11 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]