ولادت حضرت معصومه (علیهاسلام)

مهرشاد واحدی
مدح و مناجات


نگاه من به نگاه ضریح تا افتاد
چه اتفاق عجیبی میان ما افتاد

چکید شرم نگاهم و بی صدا افتاد
ببخش گر که به پست تو این گدا افتاد

کریمه ای و به در گاه تو گدا بسیار
و من مثال همیشه برای تو سربار

تو جلوه گاه حجابی تو از تبار کرم
تویی ملازم زهرا ملازمت مریم

هوای صحن تو دل می برد ز اهل قلم
من و تو و قلم و کاغذ و دو چشم ترم

که از تو بیت به بیت با اجازه بنویسم
و با جنون خودم شعر تازه بنویسم

چه دردها که ز اسرار عشق درمان شد
چه چشم ها که به عشق تو مست و گریان شد

به پیشگاه تو هر کس مقیم و مهمان شد
کبوترانه دلش راهی خراسان شد

یتیم آمده ایم تا که تو پناه شوی
دوباره ضامن این قلب رو سیاه شوی

کنار مسجد اعظم دلم بهانه گرفت
بهانه ی حرم طوس عاشقانه گرفت

دوباره قلب مرا یاد او نشانه گرفت
که باز هم دلم از دست این زمانه گرفت

مرا تو با کرمت آشناترم گردان
مرا دخیل گره خورده ی حرم گردان

در آستان تو دنیام جمکرانی شد
و ذره ذره ی من صاحب الزمانی شد

و صبح جمعه دلم گرم ندبه خوانی شد
به پای نوکریم وقت جان فشانی شد

ز بعد فصل خزان فصل یار می آید
دلم خوش است به اینکه بهار می آید

***************************

غلامرضا سازگار
مدح


چنین گفت پیری ز آل پیمبر
که بر جان پاکش سلام مکرّر

شبی یافتم در بهشت مدینه
تشرّف زلطف خداوند اکبر

مزار پیمبر قبور ائمّه
به چشمم عیان شد چو مهر منور

تمام قبور بزرگان دین را
در آن شهر کردم زیارت سراسر

بسی جستجو کردم آخر ندیدم
مزاری در آن جا ز زهرای اطهر

یکی گفت باشد مکان در بقیعش
یکی گفت در بین محراب و منبر

زدم در همان حال دست توسّل
به دامان ختم رسل کی پیمبر

مرا آگه از قبر زهرای خود کن
کجا خفته در خاک آن سرّ داور

نگویم به کس گر تو با من بگویی
به جان عزیز تو و جان حیدر

پیمبر مرا گفت آن شب به رؤیا
که این راز باید بماند مستّر

اگر خواهی او را زیارت نمایی
زشهر مدینه به قم روی آور

بزن بوسه بر قبر معصومه ی من
که از نسل زهراست زهرای دیگر

دُرِ دُرج طاها مه برج یاسین
که مصباح نور است و مصداق کوثر

امامان معصوم را دخت و عمّه
علیّ بن موسی الرضا راست خواهر

سلام خدا و درود محمّد
به این خواهر و آن گرامی برادر

دیارش دل رهروان ولایت
مزارش در آغوش موسی بن جعفر

سپهر جلالات را اوست خورشید
محیط کمالات را اوست گوهر

در آغاز ذیقعده ماه جمالش
چو مهر جهان تاب شد نور گستر

ثنایش نیاید ز غیر از ائمّه
مدیحش نباشد به خلقت میسّر

نبی خُلق و حیدر خِصال و حَسن تو
حسینی تجلاّ و صدّیقه منظر

سزد مادر علم و فضلش بخوانم
اگر چه به عمرش نکرده است شوهر

وضو گر چه زیباست با آب زمزم
تیمّم به خاک در اوست خوشتر

به خاک اوفتد آفتاب قیامت
اگر افکند سایه بر اهل محشر

زخاکش درخشیده خورشید فیضی
که فیضیّه آن را گرفته است در بر

مزار شریفش ملک راست قبله
حریم رفیعش فلک راست محور

خوا گلبن دین که اینش بود گل
زهی باغ قرآن که این اش بود بر

وجود وی از دوره ی خردسالی
جلال مجسّم کمال مصوّر

کند جان میکال در کوی او سیر
زند روح جبریل بر بام او پر

سلام خدا باد بر زائر او
که باشد به زوّار زهرا برابر

عجب نیست هر شب اگر شخص مهدی
زند بوسه بر این مزار مطهّر

به چشم رضا می توان دید در او
کمالات عمّه جلالات مادر

بود قم در امواج دریای فیضش
چو ماهی که در موج دریا شناور

توان یافت عطر بهشت از مزارش
که از بوی زهراست خاکش معطّر

سلام هزاران مسیحا و مریم
به روح امامان و این پاک دختر

سزد جای باران به دامان صحنش
سماوات دائم بارند اختر

قدم های زوّار او مُشک افزا
نفس های خُدّام او روح پرور

به زوّار قبرش بهشت است واجب
که گیرد بهشت از قدمهاش زیور

به زن های کلّ جهان تا قیامت
پس از عمّه و مادرش اوست سرور

بیایید در عُشّ آل محمّد
بگیرید حاجات خود را از این در

خلایق از این در گرفتند حاجت
حوایج در این خانه دارند سنگر

حریم امامان معصوم ما قم
بتولش بود دخت موسی بن جعفر

مصون است قم تا ابد از حوادث
که پیوسته معصومه او راست یاور

الا ای ثنا گسترانت ائمّه
گهی جدّ، گهی باب، گاهی برادر

به اجداد وآبای پاک تو سوگند
که مهر تو به باشد از جان به پیکر

عجین گشت مهرت به آب و گِل ما
چنین بود از صبح خلقت مقدّر

نگردد ادا حقّ این نعمت آری
اگرز شکر گوییم تا صبح محشر

در مدح تو ریزد از طبع "میثم"
کرم کردی ای بانو، از این چه بهتر

************************


حسین ایزدی
مدح


صحن های حرمت وادی طورند همه
خادمانت ملک و مریم و حورند همه

پدرت نور خودت نور حریمت نور است
خاندانت ز ازل منشاء نورند همه

 خشت خشت حرمت پنجره فولاد است
سنگ های حرمت سنگ صبورند همه

 میرزای قمی و میرزجوادآقا ها
از ملک برتر و در پیش تو مورند همه

گره ای نیست که با یک نظرت وا نشود
 زائرانت چقدر غرق سرورند همه

غیر شب هیچ کسی پشت به خورشید نکرد
منکران تو یقینا همه کورند همه

جمکرانی شده هرکس که به قم آمده است..
اهل قم منتظر وقت ظهورند همه




موضوعات مرتبط: حضرت معصومه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: ولادت حضرت معصومه (علیهاسلام)
[ 21 / 5 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

نوحه .زمزمه.شور شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)

زمینه به همراه سبک
 
ای مغموم ، ایها المظلوم ، ای امام ِ ز کینه مسموم
شرار زهر ، نانجیبا ، آتیش و جون تو شد
گواه ِ سوز ِ ، دلت آقا ، اشک روون تو شد
مرثیه ی جون و ، دل عاشق     حدیث غم یاس و شقایق
برات بمیرم حضرت صادق
غریب آقا
 
******
واویلا ، آه و واویلا ، از آتیش جفای اعدا
خونَت و آقا ، زدن آتیش ، کینه ها شد جلوه گر
باز شده زنده ، برای تو ، روضه ی دیوار و در
مادرت و کشتن ، تو مدینه       ماجرای اشک ، تو همینه
قنفذ و غلاف و بازو و سینه
غریب آقا
 
******
الرّحمن ، عَلّمَ القرآن ، شده ذکر لبت حسین جان
میون آتیش ، زدی ناله ، به یاد کرببلا
به یاد جسمِ ،روی خاک و ، سوزوندن خیمه ها
یاد غم زینب ، شدی گریون       آسمون چشمات ، می باره خون
شده همه شب هات شام غریبون
غریب آقا
 


موضوعات مرتبط: امام صادق(ع)

برچسب‌ها: نوحه زمزمهشور شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)
[ 18 / 5 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام صادق (علیه السلام)

محمود ژولیده

همان امام که احیا نمود مکتب را
بنا گذاشت به عالم ستون مذهب را

به علم و حکمت و ایمان خویش روشن کرد
در آسمان امامت هزار کوکب را

ز انقلاب کلامش ، کمال حاصل شد
نجات داد ز بیداد ، هر معذب را

به نور علم و عمل پرورید در عالم
هزارها خلف صالح و مهذب را

بنای حوزه اگر باقرالعلوم گذاشت
به فقه جعفری آراست صادقش لب را

حیات مکتب شیعه حدیث و قرآن است
که هر دو علت بالندگیست مذهب را

ز بعد کرب و بلا، بعد باقر و سجاد
شکست صادق دین پشت ظلمت شب را

میان محفل علمی ز ظلم دشمن گفت
به اهل بیت ، هدایت نمود اغلب را

رواج داد که راه عروج ما روضه است
ادا نمود حقوق حسین و  زینب را

گناه شیخ الائمه چه بود ای مردم
شکست دشمن او آن دل مقرب را

شبیه حیدر کرار دست او بستند
شبیه فاطمه در شعله گفت یارب را

دوباره وقت نماز و هجوم نامردان
دوباره بی ادبی سیدی مؤدب را

چرا کسی نگران امام پیرش نیست
کجاست دادرسی ، غربت لبالب را

میان آن همه شاگرد یک نفر نشنید
صدای بغض گلوی رئیس مذهب را

امام مفترض الطاعه را پیاده کشاند
برای خویش مهیا نمود مرکب را

به روی صادق دین ناسزا ! زبانم لال
خدا عذاب کند دشمن مکذب را

هنوز تهمت بی دین به اهل دین رسم است
هنوز فتنه بَرَد مردم مذبذب را

به یاد تاول پای سه ساله که افتاد
مرور کرد همه روضه های آن شب را

****************************

سید هاشم وفایی

خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت
در کهکشان علم هزاران ستاره داشت

عطر کلام وحی زلعل لبش چکید
فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت

در مکتب فضیلت و جاوید دانشش
او«بوبصیر»و«مؤمن طاق»و «زراره» داشت

کس پی نبرده است براین نور لایزال
دریای فضل او مگر آخر کناره داشت

هرگز خزان ندید گلستان علم او
زیرا که این بهشت بهاری هماره داشت

سوگند بر ترنم قرآن که هل اتی
بر جود و بر سجیّت او استعاره داشت

آتش برای خادم او چون خلیل بود
وقتی تنور شعله کشید و شراره داشت

پوشانده است ابر غمی آفتاب را
هرگه به سوی کرب وبلا او نظاره داشت

لرزید بند بند تنش درعزای او
وقتی به داغ وماتم زهرا اشاره داشت

حاجت به زهر دادن این مقتدا نبود
زیرا دلی چنان جگرش پاره پاره داشت

تنها نه دربقیع«وفائی» که این امام
درسینه های ماهمه دارالزیاره داشت

****************************

امیر عظیمی

امروز، روز ناله و اندوه و ماتم است
روز عزای اشرف اولاد آدم است
چیزی شبیه روز حسین و محرّم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است

ای دل که در حریم تو اندوه کربلاست
اندوهبار حضرت صادق، دلِ خداست

هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
دور مزار بی حرمش گریه می کنند
در زیر پرچم و علمش گریه می کنند
سینه زنان ز سوز دمش گریه می کنند

زانو بغل نموده، ملالی گرفته اند
کرّوبیان چه اشک زلالی گرفته اند

در این عزا برای تأمّل مجال نیست
این رزق گریه بی غم آقا حلال نیست
اشکت بدون حضرت صادق زلال نیست
در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
ای شیعه این عزا، چو عزای محرم است

شد سرنگون زِ باد مخالف چراغشان
آفت رسیده از در و دیوار باغشان
آن آتشی که سرزده آمد سراغشان
داغی نهاده بار دگر روی داغشان

نقّاش سرنوشت قلم را چه بد کشید
آتش دوباره از در و دیوار قد کشید

شیخُ الائمه ی غم ایّام دیده را
مرد مدینه مانده ی ماتم چشیده را
این زاده ی حسین شه سر بریده را
این پیرمرد خسته ی قامت خمیده را

ابن ربیع از چه به آزار می برد
در کوچه، بی عمامه و دستار می برد

در کوچه های بی کسی این پیرمرد دین
پای برهنه می دود و می خورد زمین
آهی کشید از جگرش، آهِ آتشین
با خاک کوچه زمزمه می کرداینچنین

" از روی خاک، امّ ابیها بلند شو
مادر بیا بخاطر بابا بلند شو"

هر چند روضه شمع تنش را مذاب کرد
او را به بر گرفت چنان شعله، آب کرد
چشم امام را که سراسر شراب کرد
زهری رسید آخر و او را کباب کرد

انگور زهر بار به داد دلش رسید
منصور عاقبت به مراد دلش رسید

هرچند بستری است، غمش سر نمی رسد
هنگام مرگ هم کرمش سر نمی رسد
اندوه شعله ور زِ دمش سر نمی رسد
این روضه بی حسین به آخر نمی رسد

جدّم حسین با لب تشنه شهید شد
با ضربه های نیزه و دشنه شهید شد

در قتلگاه ولوله شد، وای عمه ام
دور تنش چه غلغله شد، وای عمه ام
وقت سرور حرمله شد، وای عمه ام
لشگر به سمت قافله شد، وای عمه ام

این ها ز مرد های حرم سر گرفته اند
از بانوان قافله زیور گرفته اند

****************************

رضا رسولی

نه عمامه به سر و نه که ردا در بر داشت
در دلش حال و هوایی ز غم حیدر داشت
نیمه شب تا که به صورت به زمین خورد آقا
با لب غرق به خون زمزمه مادر داشت

****************************

غلامرضا سازگار

تو ولیّ اللّهی و آئینه ی پیغمبری
در شجاعت در فصاحت در بلاغت حیدری

فاطمه یا مجتبایی یا حسین دیگری
نور چشم سیّد سجّاد و نجل باقری

هم ابو عبداللّهی هم صادقی هم جعفری
صدق، شاهینی بود بر کفّۀ میزان تو

ای به روز بیکسی یار همه بی یارها
دیده از منصور دون بیدادها آزارها

حمله ور بر خانه ات خصم ستمگر بارها
شعله ور از خانه ات چون بیت زهرا نارها

اشک افشاندند بهر غربتت دیوارها
بلکه آتش بود در بیت الولا گریان تو

برد با پای پیاده دشمن کین گسترت
نه ردا بر دوش بود و نه عمامه بر سرت

ضعف بر تن، ذکر بر لب، اشک در چشم ترت
بارها می خواست جان گردد جدا از پیکرت

بود خالی آن دلِ شب جای زهرا مادرت
تا ببیند بر تو چون بگذشت از عدوان تو

تا کند با قتل تو منصور روز خلق شام
بارها شمشیر خود آورد بیرون از نیام

کرد بهر کشتنت با خشم و قهر از جا قیام
دید ناگه پیش رویش حضرت خیر الانام

زد نهیبش کی ستمگر دست بردار از امام
ورنه گیرم جان و سوزم مسند و ایوان تو

عاقبت شد از شرار زهر اعضای تو آب
ریخت در قلب تو آتش رفت از جسم تو تاب

گشت با مرگت مدینه صحنۀ یوم الحساب
آسمان فضل بودی سر نهادی بر تراب

عالمی در سایه امّا تربتت در آفتاب
چشم «میثم» نه جهان گردیده اشک افشان تو

****************************

مجتبی فلاح نیا

اف به قومی که به دست معجزه ایمان نداشت
حقشان است این چنین که سفره هاشان نان نداشت
خشکسالی لایق شهری ست که بعد از نبی
اعتقادی به دعای حضرت باران نداشت
آه باید این چنین ظلمی روا باشد به او
آن زمان که هیچ کس تعریفی از انسان نداشت
پا به نعلینش کند یک آن نخواهد شد ولی
پا برهنه میدوید و فرصت یک آن نداشت
ریسمان ها آنقدر محکم گلو را می فشرد
پشت مرکب ها نمی آمد یقینا جان نداشت

حرمت موی سپید قدکمان خواهد شکست
یک قدم آهسته گیرد استخوان  خواهد شکست

آه بی شرمانه آتش بر درش انداختند
هیزم سوزانده را روی پرش انداختند
حرمت موی سپیدش را نفهمیدند که
این چنین عمامه از روی سرش انداختند
آه انگاری که این روضه برایم آشناست
رد زخمی که به روی پیکرش انداختند
تازیانه، دست بسته، چشم کم سو، نیمه شب
با لگد من را به یاد مادرش انداختند
باز هم مردم شبیه شام و کوفه طعنه بر
بارش اشک از دو چشمان ترش انداختنئد

خوب شد آنجا کسی از درد دلتنگی نخورد
خوب شد از بام خانه هیچکس سنگی نخورد

آه باید گفت آقایی که در غم کم نداشت
قد انگشتان خود دور و برش آدم نداشت
آه باید گفت از زخمی که روی دست بود
آنقدر زخم عمیقی بود که مرهم نداشت
آه باید گفت او حتی برای بستنِ
زخم دور گردنش یک آشنایی هم نداشت
آه باید سوخت وقتی که در آن بزم شراب
دور خود از قوم خویشش نیز یک محرم نداشت
آه اما خوب شد شش ماهه یا دختر نبود
خوب شد که شانه ای از داغ لاله خم نداشت

خوب شد قاری قرآنم سر نی ها نشد
سمّ مرکب را ندید و بند بندش وا نشد

****************************

حسن لطفی

باز هم نوبتِ مدینه شد و
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچه یِ بنی هاشم
خانه ای بین شعله ها می سوخت

نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند

به پَرِ دامنی در این دسته
آتشِ چوبِ شعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شَکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت

نفسش بند آمده، نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش

شرم از رنگِ این محاسن کن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده اُستخوانش را 

حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزای محسن داشت

حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش

حق بده که به یادِ او انداخت
عمه اش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگ تر بردند

حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلوده اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاک ها بودند

رویِ این کوچه ای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه

نوبتِ روضه خوانی او بود


هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر می زدند زینب را
تیغ شان مانده بود در گودال
با سپر می زدند زینب را

سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میان گودال و
صد نفر میزدند زینب را

****************************

غلامرضا سازگار

ای چراغ دانشت گیتی فروز
تا قیامت پیشتاز علم روز

آفرینش را کتاب ناطقی
اهل بینش را امام صادقی

صدق از باغ بیابانت گلی
مرغ وحی از بوستانت بلبلی

نور دانش، از چراغ علم تو
لاله می روید ز باغ حلم تو

روشنی بخشیده بر اهل زمان
همچو قرص آفتاب از آسمان

اهل دانش، سائل کوی تواند
تشنه کامان لب جوی تواند

خضر در این آستان هوئی شنید
بوعلی زین بوستان بوئی شنید

نیست تنها شیعه مرهون دمت
ای گدای علم و عرفان عالمت

جفر درّی دریم عرفان تو
کیمیا از جابر حیان تو

قلب هستی شد منیر از این چراغ
بو بصیر آمد بصیر از این چراغ

مکتب فضلت مفضّل ساخته
شورها در اهل فضل انداخته

شعله در دست غلامت رام شد
صبح باطل از هشامت شام شد

روح، روح از درس قرآنت گرفت
لالة حمرا ز حمرانت گرفت

آسمان معرفت خاک درت
سائل درس زُراره پرورت

آفتاب از ظل استقلال تو است
علم همچون سایه در دنبال تو است

ای وجود عالمی پا بست تو
ای چراغ عقل ها در دست تو

ای فروغت تافته در سینه‌ها
روشن از تصویر تو آئینه‌ها

تا تو هستی پیشوای مذهبم
ذکر حق آنی نیفتد از لبم

ذرّه ای از نور خورشید تواَم
هر چه‌ام در معرض دید تواَم

مذهبم را بر مذاهب برتری است
ایده و مشی و مرامم جعفری است

کیستم مه شافعی نه حنبلی
نیستم جز پیرو آل علی

ای علومت را به عالم چیرگی
نور دانش بی فروغت تیرگی

شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟
آفتاب آمد دلیل آفتاب

با احادیث تو نور علم تافت
دین حیات خویشتن را بازیافت

ای فدای لعل گوهر بار تو
هر چه گردد کهنه، جز آثار تو

از تو دل دریای نور داور است
چون بحار مجلسی پرگوهر است

شیعه را از تو زلالی صافی است
کافی شیخ کلینی کافی است

شیعه باشد تا قیامت رو سفید
کز تواش پیریست چون شیخ مفید

مشعل تقوا و دینداری ز تو است
شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است

گوهر بحرالعلوم از بحر تو است
این شهر آشوب‌ها از شهر تو است

مکتبت شیخ بها می‌پرورد
سید طاووس ها می‌پرورد

در ریاض فضل تو شاخه گلیست
کیست آن گل شیخ حر عاملیست

با دمت روح خدا می‌پروری
چون خمینی مقتدا می‌پروری

ما از این مکتب کتاب آموختیم
ما از این مشعل چراغ افروختیم

این شعار ما به هر بام و دریست
اهل عالم مذهب ما جعفریست

تیرگی‌ها را به دور انداختیم
خویش را در بحر نور انداختیم

علم گر چه گوهری پر قیمت است
بی چراغ مذهب او ظلمت است

ای همه منصورها مغلوب تو
ای تمام علم‌ها مکتوب تو

ای کشیده از عدو آزارها
رو سوی مقتل نهاده بارها

پای بنهاده بدان جاه رفیع
دست بسته همره ابن ربیع

همچنان نخلی کزو ریزند برگ
داد آزارت عدو تا پای مرگ

سخت باشد سخت، پیری چون ترا
ایستادن پیش دشمن روی پا

سینه‌ات از سنگ غم بشکسته بود
قامتت رنجور و پایت خسته بود

پیش چشم مصطفی خصم پلید
تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید

ای به سینه درد و داغت را درود
ای مزار بی چراغت را درود

کاش مانند غبار غربتت
می‌نشستم در کنار تربتت

کاش بر قبر تو همچون آفتاب
روی خود را می‌نهادم بر تراب

کاش مانند چراغی تا سحر
در بقیعت داشتم سوز جگر

صبر مات و بی قرار صبر تو است
اشک «میثم» لاله‌ای بر قبر تو است




موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام صادق (علیه السلام)
[ 18 / 5 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]