اشعار تصمیم بر نبش قبر مطهر بی بی

روایت شده : شبى که بدن مطهر فاطمه (سلام الله علیها) را دفن کردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث کردند.هنگامى که مسلمانان از وفات فاطمه (سلام الله علیها) آگاه شدند، به قبرستان بقیع رفتند در آنجا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمه (سلام الله علیها) را پیدا نکردند صداى ضجه و گریه از آنها برخواست ، همدیگر را سرزنش مى کردند و مى گفتند: پیامبر شما جز یک دختر در میان شما نگذاشت ، ولى او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمى شناسید.

سران قوم گفتند: بروید عده اى از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند، تا جنازه فاطمه (سلام الله علیها) را پیدا کنید و بر او نماز بخوانیم و قبرش ‍ را زیارت کنیم. على (علیه السلام) از این تصمیم باخبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد آنچنان خشمگین بود که چشمهایش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون ؛ و قباى زردى که هنگام ناگواریها مى پوشید، و بر شمشیر ذوالفقارش تکیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید.مردم گفتند: این على بن ابى طالب است که مى آید، در حالى که سوگند یاد کرده اگر یک سنگ از این قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد کشت .

در این هنگام ، عمر با جمعى از اصحاب خود با على (علیه السلام ) ملاقات کردند. عمر گفت: اى ابوالحسن ! این چه کار است که انجام داده اى ، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا(سلام الله علیها) را نبش مى کنیم ، و بر او نماز مى خوانیم. حضرت على (علیه السلام) دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین کشید، عمر به زمین افتاد، على (علیه السلام) فرمود: اى پسر سوداى حبشیه ! من از حق خود گذشتم از بیم آن که مردم از دین خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه (سلام الله علیها )، سوگند به خدایى که جانم در اختیار اوست ، اگر چنین کارى کنید زمین را از خون شما سیراب مى کنم . چنین نکنید تا جان سالمى از میان به در برید.
ابوبکر به حضور على (علیه السلام) آمد و عرض کرد: تو را به حق رسول خدا(علیه السلام ) و به حق آن کسى که بالاى عرش است (یعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها کن ، ما چیزى را که شما نپسندید انجام نمى دهیم.آن گاه على (علیه السلام) عمر را رها کرد، و مردم متفرق شدند و از فکر نبش قبر منصرف گردیدند.
(اسرار آل محمد، ص ۵۷۰)

 


نام زهرا شنید و طوفان شد
رنگ پیشانی اش نمایان شد

اینکه دستار حیدری بسته است
ذوالفقار دلاوری بسته است

به چه کاری آمده چه سر دارد
اینکه شمشیر بر کمر دارد

کس جلودار او نمی گردد
هیچ کس روبرو نمی گردد

غرش حیدر است طوفان است
عرق غیرت است باران نیست

در ظهور آمده وقار علی
قد علم کرده ذوالفقار علی

از ردیف عجائب است این مرد
اسد الله غالب است این مرد

همه در اضطراب و سر درگم
شیر شوریده بود، بر مردم

بیشه درمانده از هیاهویش
فاتح خیبر است ، بازویش

نفس از سینه ها نمی آید
غیرضجه، صدا نمی آید

داد می زد سر تمامی شهر
یر سر بغض بر مرامی شهر

خاک اینجاست قبله گاه خدا
کعبه مخفی من است اینجا

به خداوند بی مثال واحد
آهنی گر بر این زمین برسد

لب تیغ من و دمار شما
وای بر حال و روزگار شما

آنقدر می کشم در اینجا تا
خون بگیرد تمام صحرا را

از من خونجگر چه می خواهید
داغ از این بیشتر چه می خواهید

یار نه سالۀ مرا کشتید
حضرت لالۀ مرا کشتید

فاطمه از شما که خیر ندید
نود و پنج روز درد کشید

تازه از این مدینه راحت شد
تازه از زخم سینه راحت شد

این بقیع است باغ و گلشن من
حق زهراست روی گردن من

علی اکبر لطیفیان

 


 



موضوعات مرتبط: واقعه نبش قبر مبارک

برچسب‌ها: اشعار تصمیم بر نبش قبر مطهر بی بی مهدی وحیدی
[ 25 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

كمي از غسل زير پيرهن ماند
كمي از خون خشكه بر بدن ماند
كفن را در بغل بگرفت و بو كرد
همان طفلي كه آخر بي كفن ماند

*****************

كجا خاكش كنم امشب خدايا
چگونه من بشويم جسم زهرا
رمق ديگر ندارم تا گذارم
به روي دوش خود تابوت او را
سروده كمال مومني

*****************
 
تو را در نيمه شب در خاك كردم
زداغت سينه ام را چاك كردم
براي اينكه طفلانت نبینند
همه آثار خونت پاك كردم
سروده كمال مومني

*****************
 
نشستم دل شكسته در كنارش
در آوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عذارش

*****************
 
الا ای چاه يارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
ميان کوچه‏ها با ضرب سيلي
همه دار و ندارم را گرفتند

*****************
 
چنان دست عدو  آتش برافروخت
که حتی میخ در در شعله اش سوخت
نداند کس بجز مولی المَوالی
چگونه میخ در آن سینه را دوخت

*****************
 
تو که بر بی کسـی هامون دلیـلی
تو کـه خـلوت سـرای جبـرئیلی
چـرا داره فقـط رنگـین کـمونت
سه رنگ! اونم کبود و سرخ و نیلی

*****************
 
نگاهِ سردِ مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش

*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************

گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
*****************


كمي از غسل زير پيرهن ماند
كمي از خون خشك بر بدن ماند
كفن را در بغل بگرفت و بو كرد
همان طفلي كه آخر بي كفن ماند
*****************
 
یتیمان جز دو چشم تر ندارند
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
که طفلان علی مادر ندارند
*****************
 
 
چه حالی داده دل را دست مادر
که می شستی زدنیا دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می جستی مرا با دست مادر
*****************
 
الهي داد از اين دل داد  از اين دل
كنار قبر زهرا كرده منزل
بگو زهرا زجا خيزد ببيند
كه ا شك ديده كردخاك او گل
*****************
 
چه فخري خالق از تو بنده كرده
كه خونت دين حق زيبنده كرده
ولي زهرا: محبتهاي زينب
علي را روز و شب شرمنده كرده
*****************
 
چنان داغت دلم غمناك كرده
كه دست من تو را در خاك كرده
بجايت زينب مظلومه تو
غبار غم ز رويم پاك كرده
*****************
 
ز سو زدل كنم گريه برايت
كه ديگر نشنوم زهرا صدايت
در و ديوار خانه با نگاهم
بيادم آورد آ ن ناله هايت
*****************
 
كنار تربتت اندر دل شب
بود نام تو زهرا جاري از لب
به خانه تا روم با ديده تر
كشد ناز مرا مظلومه زينب
*****************
 
اگر محور به هر امكان علي بود
ولي بر فاطمه مهمان علي بود
كنار تربتت مظلومه زهرا
سر شب تا سحر گريان علي بود
*****************
 
چه شبهايي به يادت گريه كردم
زديده دامنم پر لاله كردم
دگر نبود توانم خيزم از جا
نهان تا كه تو هجده ساله كردم
*****************
 
غم دوران من گردد يتيمي
كه هم پيمان من گردد يتيمي
من از قد كمانت حتم دارم
بلاي جان من گردد يتيمي
*****************
 
نمي گويم كه تو نا مهرباني
زبس خون رفته از تو ناتواني
دلم خواهد در آغوشم بگيري
چه سازم كه شكسته استخواني
*****************
 
مكن مخفي به سينه آه، مادر
مرا كن از غمت آگاه ،مادر
مشو راضي پس از تو زنده باشم
گل خود را ببر همراه ،مادر
*****************
 
همي گردم به دنبال بهانه
زنم بوسه به جاي تازيانه
چو لبخند از لبانت رفته مادر
صفائي نيست در اين آشيانه
*****************
 
تو كه ركن تمام كائناتي
چرا با كودكان كم التفاتي
گمانم قبل تو زينب بميرد
شنيده ناله ي عجل وفاتي
*****************
تمناي دل زينب همينه
كه روي زانو مادر بشينه
الهي اين چه درد بي دوائي است
كه دختر روي مادر را نبينه
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
كمال مومني
*****************
 
تو هم با کوفه هم دستی مدینه
نمک خوردی ولی پستی مدینه
کسی بر بازوی زهرا نمی زد
اگر دستم نمی بستی مدینه
شیخ رضا جعفری
*****************
 
تورا خلاق داور می شناسد
پس از خالق پیمبر می شناسد
تو هستی کوثر ختم رسولان
توراساقی کوثر می شناسد
*****************
تو در خلقت بهین فصل الخطابی
تو نوری – فوق نور آفتابی
کتاب آسمانی هست قرآن
ولی تو – فاطمه ام الکتابی
*****************
 
توئی سر چشمه نور هدایت
توئی سر منشاء جود وعنایت
میان اینهمه مخلوق عالم
توئی تنها ترین یار ولایت
*****************
 
خدا یا فاطمه رفته زدستم
زداغ ماتمش از پا نشستم
به دست بی رمق با اشک دیده
دو چشم نیمه بازش را ببستم
*****************
 
زهجرانت به دل دارم شراره
زمژگان ریزم از داغت ستاره
منم هفت آسمان درد و غریبی
بر آ ای ماه من شب شد دوباره
*****************
 
تمام هستیم رفته زدستم
کنار قبر تو تنها نشستم
جوانمرگ علی ئر ماتم تو
زاشک دیدگانم حجله بستم
*****************
 
نمک برزخم پاشیدند ورفتند
گلم را با لگد چیدند ورفتند
شرار آتش از کاشانه بر خواست
همه این صحنه رادیدند ورفتند
*****************
 
سیه پوشیده باغ وسرو وسنبل
ندارد باغبان دیگر تحمل
فلک با من بگو در طول عمرت
کجا دیدی چهل گلچین ویک گل
*****************
 
خدا داند دلم خون گریه میکرد
به حالت  دشت وهامون گریه می کرد
ندیدم زخم پهلو را در آن شب
ولی دیدم کفن خون گریه می کرد
*****************
 
كشي از سينه آهي گاهگاهي
روي در خانه راهي، گاهگاهي
مپوشان رخ زروي محرم خود
به سويم كن نگاهي، گاهگاهي
*****************
 
تو را در نيمۀ شب خاك كردم
گريبانم زداغت چاك كردم
براي اينكه طفلانت نميرَند
همه آثار خونت پاك كردم
*****************
 
گرفتي لطف حيدر گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
*****************
 
فلک بامن بسی کین گستری کرد
نصیب دخترم بی مادری کرد
بگو با بلبلان گلچین به کوچه
گل سرخ مرا نیلو فری کرد
*****************
 
گل امید وعشقم رفته در خاک
دلم خون است ودارم سینه چاک
چو طفلم طفل اشک من ببیند
کند چون مادرش اشک مرا پاک
*****************
 
نِشستَم دل شكسته در كنارش
درآوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش
*****************
 
خدا یا فاطمه رفته زدستم
زداغ ماتمش از پا نشستم
به دست بی رمق با اشک دیده
دو چشم نیمه بازش را ببستم
*****************
 
بساط عشق من بر چید گلچین
به زخم من نمک پاشید گلچین
کنار پیکر بی جان یاسم
به اشک حسرتم خندید گلچین
*****************
 
تو که با غربت من آشنائی
اسیر غصه ها گشتم کجائی
به پرس از حال زارم تا بگویم
علی را می کشد درد جدائی
*****************
 
دو چشمون تر تو آتشم زد
غم ویرانگر تو آتشم زد
اگر چه هر نگاهت شعله ای داشت
نگا ه آخر تو آتشم زد
*****************
 
غمت برده زدل تاب وتوانم
تو رفتی من چرا باید بمانم
گلویم آنچنان از گریه بستم
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم
*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
شرار دل به گردونم بریزد
به دامن اشک گلگونم بریزد
پس از مرگ تو چشمم مانده در راه
که قاتل آید و خونم بریزد
*****************
 
اگر شمعی کند حرف مرا گوش
کند در سوختن خودرا فراموش
خموشی هر چراغی دارد اما
چراغ من  شده بی وقت خاموش
*****************
 
فلک شمع مرا کردی تو خاموش
غم هجرش نمی گرذدد فراموش
هنوزم نالۀ جانسوز زهرا
رسد از این در ودیوار بر گوش
 
*****************
 
نگاه نور عینت آتشم زد
تماشای حسینت آتشم زد
تنت رادر کفن پیچیدم آن شب
سکوت زینبینت آتشم زد
*****************
 
بیا باهم نماز شب بخوانیم
دعای دل به تاب وتب بخوانیم
کتاب قصۀ غم های خود را
نهان از دیدۀ زینب بخوانیم
*****************
 
پس از تو همچنان مرغ اسیرم
که هم از لانه هم از دانه سیرم
بجان باغبان ای گل دعا کن
که امشب در قفس تنها بمیرم
*****************
 
گل من چون تورا در گِل بپوشم
زهجران تو خون دل بنوشم
در ایام جوانی قسمتم شد
که تابوت تورا گیرم به دوشم
*****************
 
الهی کلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله های در که بر خاست
گلم را خصم از دستم گرفته
*****************
 
الهی دست من را بسته بودند
حریم خانهام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن یار مرا را آزرده بودند
*****************
 
بیا ای دل برون از سینۀ من
که رفته دلبر دیرینۀ من
شنیدم در میان کوچه دستی
به سنگ گین شکست آئینۀ من
*****************
 
قمر از ابر غم گشته سیه پوش
چراغم کرد سوسو گشت خاموش
ببین زین تن دگر چیزی نما نده
بگیر ای قبر جان من در آغوش
*****************
 
چه زود ای باغ شادابم فسردی
چرا خون جای اشک لاله خوردی
نگویم از چه رفتی لیک پرسم
چرا رفتی مرا با خود نبردی
*****************
 
تجسم مي كنم من كربلا را
سر خونين تو بر نيزه ها را
بميرم آن زماني را كه دشمن
زند با تازيانه بچه ها را
*****************
 
من و اين روزهاي قدكماني
تو و آن روزهايي را كه داني
اگر از سر كشيدند چادرت را
فراموشم نكن تا مي تواني
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
*****************
 
 
نمي شد باورم زهرا نباشد
به خانه نغمه ي امّا نباشد
خدايا دخترم مي گِريد اينكه
نماز مادرش برپا نباشد
سروده كمال مومني
*****************
 
بخواب اينجا كه از سيلي خبر نيست
نشاني از عدوي پر شرر نيست
سلامم را به بابا گر رساندي
بگو ياري براي من دگر نيست
سروده كمال مومني
*****************
 

چو گفتند از ولايت دست بردار
به ميخ در نوشتم روى ديوار
خدايا تا ظهور دولت يار
خودت خط ولايت را نگهدار
*****************

ز داغ آن گل خوشبو چه گويم
نگويم گر ز حال او چه گويم
شكفته بغض طبعم آى مردم
نگويم گر از آن پهلو چه گويم
*****************
 گلاب چشم هايش رود رود است
به چشمش آسمانها غرق دود است
شكسته قامت مولا از آن رو
كه رنگ چهره زهرا كبود است
*****************
 
تو را هر كس ندارد دل ندارد
ميان سينه جز باطل ندارد
دلم را هدیه دادم بر تو مادر
نوشتم روي آن قابل ندارد
*****************
 
پس از تو همچنان مرغ اسیرم
که هم از لانه هم از دانه سیرم
بجان باغبان ای گل دعا کن
که امشب در قفس تنها بمیرم
*****************
 
گل من چون تورا در گِل بپوشم
زهجران تو خون دل بنوشم
در ایام جوانی قسمتم شد
که تابوت تورا گیرم به دوشم
*****************
 
الهی کلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله های در که بر خاست
گلم را خصم از دستم گرفته
*****************
 
الهی دست من را بسته بودند
حریم خانه ام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن یار علی را خسته بودند
*****************
 
بیا ای دل برون از سینۀ من
که رفته دلبر دیرینۀ من
شنیدم در میان کوچه دستی
به سنگ کین شکست آئینۀ من
*****************
 
قمر از ابر غم گشته سیه پوش
چراغم کرد سوسو گشت خاموش
ببین زین تن دگر چیزی نما نده
بگیر ای قبر جان من در آغوش
*****************
 
چه زود ای باغ شادابم فسردی
چرا خون جای اشک لاله خوردی
نگویم از چه رفتی لیک پرسم
چرا رفتی مرا با خود نبردی
*****************
 
نگاه سرد مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش
*****************
 
گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************
 
یتیمان جز دو چشم تر ندارند
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
که طفلان علی مادر ندارند
 
*****************
چه حالی داده دل را دست مادر
که می شستی زدنیا دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می جستی مرا با دست مادر
 
***************** 
 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مدح و مصیبت بی بی(ع)

زهراست چراغ شب ظلمانی حیدر
زهراست طبیب دل طوفانی حیدر
زهراست پریشان پریشانی حیدر
زهراست به هر معرکه قربانی حیدر
یک جمله بود ذکر لب حضرت زهرا
من مات علی حب علی مات شهیدا

در بین زنان هیچ کسی همقدمش نیست
در هر دو جهان سروتر از، قدّ خمش نیست
در بیت علی صحبتی از بیش و کمش نیست
در راه علی سوزد و انگار... غمش نیست
سر تا سر ذرات وجودش شده گویا
من مات علی حب علی مات شهیدا

گوید به علی نور تو را ماه ندارد
دل جز تو دگر دلبر دلخواه ندارد
بی تو دو جهان ارزش یک کاه ندارد
من بی تو بمانم ...! به خدا راه ندارد
هر جا که تویی فاطمه هم هست در آنجا
من مات علی حب علی مات شهیدا

یک عمر شده باعث خوشحالی مولا
می ساخت به نان و نمک خالی مولا
دیدند همه زندگی عالی مولا
کردند حسودی به خوش اقبالی مولا
دشمن همه جا لرزد از این جمله غرّا
من مات علی حب علی مات شهیدا

می گفت همیشه به همان حالت مضطر
مردم همه کاره است علی بعد پیمبر
والله که من گفته ام این جمله مکرّر
حیدر همه دین من و دین همه حیدر
این است تمام سخن ربّی الأعلی
من مات علی حب علی مات شهیدا

ای وای که در پشت در خانه تنش سوخت
ای وای ز  غصه دل خون حسنش سوخت
می دید غریبی ... که مه انجمنش سوخت
یک چشم به هم زد که گل یاسمنش سوخت
با خون شده حک روی در خانه مولا
من مات علی حب علی مات شهیدا

من محو علی گشته ندانم که خطر چیست
دلسوخته کی حس کند این آتش در چیست
حالا که علی هست دگر داغ پسر چیست؟
سر گشته ی عشقش شده ام ضربه به سر چیست
در پشت در این است کلام من شیدا
من مات علی حب علی مات شهیدا

جانم به فدای علی و قلب صبورش
بر عهد خودش بود و ننازید به زورش
دادند از آن کوچه غریبانه عبورش
در کوچه شکستند تمامی غرورش
جانم به لب آمد ، علی و... خنده اعدا
من مات علی حب علی مات شهیدا

برخاستم و خواستم از غصه بمیرم
دیدم که طنابی است به دستان امیرم
افتاد غریبانه در آن کوچه مسیرم
باید ز یدالله کنون دست بگیرم
هر چند که از دست دهم دست خودم را
من مات علی حب علی مات شهیدا

دلسوخته تر از من دلسوخته کس نیست
غیر از غم عشق تو مرا هیچ هوس نیست
خواهم که صدایت کنم اینجا و نفس نیست
یکبار فدا گشتن در پای تو بس نیست
باید که فنای تو شود امّ ابیها
من مات علی حب علی مات شهیدا

مجتبی شکریان



موضوعات مرتبط: مدح و مصیبت

برچسب‌ها: اشعار مدح و مصیبت بی بی(ع) مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

الهي داد از اين دل داد  از اين دل
كنار قبر زهرا كرده منزل
بگو زهرا زجا خيزد ببيند
كه ا شك ديده كردخاك او گل
*****************
 
چه فخري خالق از تو بنده كرده
كه خونت دين حق زيبنده كرده
ولي زهرا: محبتهاي زينب
علي را روز و شب شرمنده كرده
*****************
 
چنان داغت دلم غمناك كرده
كه دست من تو را در خاك كرده
بجايت زينب مظلومه تو
غبار غم ز رويم پاك كرده
*****************
 
ز سو زدل كنم گريه برايت
كه ديگر نشنوم زهرا صدايت
در و ديوار خانه با نگاهم
بيادم آورد آ ن ناله هايت
*****************
 
كنار تربتت اندر دل شب
بود نام تو زهرا جاري از لب
به خانه تا روم با ديده تر
كشد ناز مرا مظلومه زينب
*****************
 
اگر محور به هر امكان علي بود
ولي بر فاطمه مهمان علي بود
كنار تربتت مظلومه زهرا
سر شب تا سحر گريان علي بود
*****************
 
چه شبهايي به يادت گريه كردم
زديده دامنم پر لاله كردم
دگر نبود توانم خيزم از جا
نهان تا كه تو هجده ساله كردم
*****************

غم دوران من گردد يتيمي
كه هم پيمان من گردد يتيمي
من از قد كمانت حتم دارم
بلاي جان من گردد يتيمي
*****************
 
نمي گويم كه تو نا مهرباني
زبس خون رفته از تو ناتواني
دلم خواهد در آغوشم بگيري
چه سازم كه شكسته استخواني
*****************
 
مكن مخفي به سينه آه، مادر
مرا كن از غمت آگاه ،مادر
مشو راضي پس از تو زنده باشم
گل خود را ببر همراه ،مادر
*****************
 
همي گردم به دنبال بهانه
زنم بوسه به جاي تازيانه
چو لبخند از لبانت رفته مادر
صفائي نيست در اين آشيانه
*****************
 
تو كه ركن تمام كائناتي
چرا با كودكان كم التفاتي
گمانم قبل تو زينب بميرد
شنيده ناله ي عجل وفاتي
*****************
 
تمناي دل زينب همينه
كه روي زانو مادر بشينه
الهي اين چه درد بي دوائي است
كه دختر روي مادر را نبينه
*****************
 
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
كمال مومني
*****************
 
تو هم با کوفه هم دستی مدینه
نمک خوردی ولی پستی مدینه
کسی بر بازوی زهرا نمی زد
اگر دستم نمی بستی مدینه
شیخ رضا جعفری
*****************
 
تورا خلاق داور می شناسد
پس از خالق پیمبر می شناسد
تو هستی کوثر ختم رسولان
توراساقی کوثر می شناسد
*****************

عمریست دلم گشته هلاکت زهرا
دست من و آن دامن پاکت زهرا
بنما کرمی که بار دیگر ای گل
صورت بنهم به روی خاکت زهرا
سروده ی حبیب الله موحد
*****************
 
شأن است و نشانه است بانوي كرم
الحق كه يگانه است بانوي كرم
گويند شفاعتش به هركس برسد
دنبال بهانه است بانوي كرم
*****************
 
محشر دم از اعتبار او خواهد زد
او دست به کار جستجو خواهد زد
در کار شفاعت از غلامان حسین
زهرا به خدا ی کعبه رو خواهد زد
*****************
 
خورشيد زميني خدا يا زهرا
اي زينت نام مصطفي يا زهرا
مدح تو همين بس كه شدي تا محشر
همتاي علي مرتضي يا زهرا
سروده كمال مومني
*****************
 
مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است
خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است
كور شود هر آن كسي كه در دلش   ذره اي
به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است
سروده كمال مومني
**************
 
عمريست كه ما مراممان حيدري است
لبريز از آن پياله ي كوثري است
با عشق حسين محب زهرا گشتیم
از بسكه حسين ابن علي مادري است
 
*****************
 
دریا ست نبی و گوهرش فاطمه است
یکتاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه پناه همه خَلقَست حسین
او هم به پناه مادرش فاطمه است
*****************
 
 
فاطمه نامي كه با آن عشق مي بازد خدا
فاطمه نوري كزآن بر خلق مي نازد خدا
ما نه، ياران دگر نه، انبيا گويند كاش
در جزا ما را ز چشم او نيندازد خدا
سيد رضا مؤيد
*****************
 
زبسکه مرثیۀ داغ تو غم انگیز است
بهار بی تو غم انگیز تر زپائیز است
چگونه صبر کنم در فراغت ای زهرا
که ساغر دلم از خون سینه لبریز است
*****************
 
زهرای من که کرد قیام از نشست من
پهلو شکسته رفت خدایا زدست من
از من به غیر فتح ندیده است روز گار
این بار اول است که بیند شکست من
*****************
 
آنان که زهر دری جوابم کردن
از آتش غم چو شمع آبم کردند
یا فاطمه ای شهیدۀ راه خدا
با کشتن تو خانه خرابم کردند
*****************
 
با تو ای کاش همسفر بودم
پیشمرگ تو با پسر بودم
کاش در موقع شکستن در
من به جای تو پشت در بودم
 
*****************
 
زهرا زغمت خانه نشینم کردی
دلخسته و نومید وغمینم کردی
نستوه ویگانه قهرمان بودم من
از درد فراق خود چنینم کردی
*****************
 
دادم دل شب غسل ونمودم کفنت
در خاک سپردم منِ دلخون بدنت
تشییع کنندگان تو در آن شب
من بودم وزینب و حسین وحسنت
*****************
 
منم علی که زداغ غمت سیه پوشم
کنار قبر تو با یاد تو هم آغوشم
قسم به جان تو زهرا هر آنچه کردم سعی
حدیث کوچه وسیلی نشد فرا موشم
*****************
 
مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زينب مي كرد
*****************
 
برخيز كه وقت كارزار است علي
آنجا كه عدو دست بكار است علي
شمشير بكش فقط براي يك بار
تا درك كنند كه داغدار است علي
*****************
 
مي روم زينب ، تو و جان حسين
كربلا و يوم الاحزان حسين
گرچه من در قتلگه آيم ولي
جاي من كن بوسه بارانِ حسين
*****************
 
ای آن که شما اهل جفا و شررید
از مردم بت پرست نامردترید
در خانه مرا شبیه محسن بکشید
از خانه علی مرتضی را نبرید
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود
گیسوم پریشان تو و موی تو بود
با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر
زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
ای سینه صاف و ساده ی من به فدات
این قامت ایستاده ی من به فدات
تا اینکه بمانی و همیشه باشی
یک سوم خانواده ی من به فدات
سروده علی اکبر لطیفیان
*****************
 
ای جوهر وجود که زهرای اطهری
تو- بود وهست هستی وجان پیمبری
صدیقه ورضیّیه وریحانه – فاطمه
مرضیّه ومبشّره – منصوره – کوثری
*****************
 
زهرائی وچوزهره درخشندگی توست
کی آفتاب وماه به تابندگی توست
ای پاکتر زآب که کوثر به شان توست
الگوبرای خلق جهان بندگی توست
*****************
 
یا فاطمه محبت تو در سرشت ماست
این دوستی هماره خط سرنوشت ماست
گر تو قبول دوستی از ماکنی یقین
تضمین شده به عالم باقی بهشت ماست
*****************
 
زهرا زغمت خانه نشینم کردی
دلخسته و نومید وغمینم کردی
نستوه ویگانه قهرمان بودم من
از درد فراق خود چنینم کردی
*****************
 
دادم دل شب غسل ونمودم کفنت
در خاک سپردم منِ دلخون بدنت
تشییع کنندگان تو در آن شب
من بودم وزینب و حسین وحسنت
*****************
 
منم علی که زداغ غمت سیه پوشم
کنار قبر تو با یاد تو هم آغوشم
قسم به جان تو زهرا هر آنچه کردم سعی
حدیث کوچه وسیلی نشد فرا موشم
*****************
 
مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
يكبار نشد به من بگويد دردش
او درد دل خويش به زينب مي كرد
*****************
 
ای آن که شما اهل جفا و شررید
از مردم بت پرست نامردترید
در خانه مرا شبیه محسن بکشید
از خانه علی مرتضی را نبرید
سروده ی جواد حیدری
*****************
 
پاییز غم در برگ ریز اطلسی ها
در انتهای کوچه ی دلواپسی ها
باد سیاهی آمد و بال و پرت ریخت
آغاز شد فصل جدید بی کسی ها
*****************
 
زخمي است دوباره خاطر هر كوچه
دلگيـر ترين خاطـره ها در كـوچـه
مانند تـو شعـرم از نفـس افتـاده ...
چادر، خاكي، دوشنبه، مادر، كوچه
*****************
 
ما مفتخريم كه شيعه ي زهرائيم
دلداده ي آن مادر بي همتائيم
افسوس كه او را به جواني كشتند
دل سوخته ي ناله ي وا اُمّائيم
سروده كمال مومني
*****************

كمتر دهيد شرح غم بى شماره را
كمتر زنيد شعله دل پاره پاره را
مادر كه رفت با رخ نيلى به زير خاك
پنهان كنيد از پدرم گوشواره را
*****************
بابا چرا به نيمه شب افتاده غسل مادرم
از راه پنهانش بگو جان مى‏رود از پيكرم
بابا چرا مانده هنوز بر پيكرش پيراهنش
بابا بگو آخر چرا خونابه ريزد از تنش
*****************

يا فاطمه ‏اى ركن كفن پوش
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على
*****************
يا فاطمه شب جسم تو برداشت على
همخانه دلى به درد و غم داشت على
آن لحظه كه از خاك تو صورت برداشت
دل را به كنار قبر بگذاشت على
*****************
 
الا اى شكوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ‏ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به ياد آن روزى
كه پيش چشم ترم تازيانه مى ‏خوردى
*****************
 

مردى كه از بتان، حرمِ وحى پاك كرد
از داغ فاطمه به تنش جامه چاك كرد
هستى به سوگ او نشست آن شبى كه او
با دست خويش هستى خود را بخاك كرد
*****************
 
زهرا كه فدك ز دست اوباش گرفت
در كوچه عدو از او بپرخاش گرفت
از بهر پدر بجاى مزد زحمات
با سيلىِ خصمِ خيره پاداش گرفت
*****************
 
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
كه هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسايه ي ديوار به ديوار امروز
به عيادت بَرِ من آمد و نشاخت مرا
*****************
زهراى من كه كرد قيام از نشست من
پهلو شكسته رفت خدايا ز دست من
از من نديده ديدۀ گيتى به غير فتح
اين بار اول است كه بيند شكست من
*****************

منم كه محور هستى خدا به دستم داد
مِى ‏طهور ز پيمانۀ الستم داد
على بت شكنم من كه بعد آن همه فتح
به يك شكستن پهلو عدو شكستم داد
*****************

زهراى من كه هست على پاى بست تو
اى اختيار هستى عالم بدست تو
آن بى حيا به طعنه به من گفت يا على
ديدى كه زنده ماندم و ديدم شكست تو
*****************

من عليم كه خدا قبله نما ساخت مرا
جز خدا و نبى و فاطمه نشناخت مرا
من كه يكباره در از قلعه خيبر كندم
داغ زهرا بخدا از نفس انداخت مرا
*****************

آن فرقه ‏اى كه تيشه به نخل فدك زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند
مهدى بيا ز قاتل مادر سوال كن
زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند
*****************
دلى كه نيست در او مهر فاطمه سنگ است
چرا كه نور وى و نور حق هماهنگ است
اگر قدم ننهد او به عرصه ي محشر
كُميت جمله شفاعت كنندگان لنگ است
*****************
 
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
همتای علی، در دو جهان بی همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست
(حبیب چایچیان/ حسان)
*****************
 
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
مولاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه حسین است پناه دو جهان
او خود به پناه مادرش فاطمه است
(سیدرضا مؤید)
*****************

سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من، روح ما بین دو پهلوی من است
(حبیب چایچیان/ حسان)
*****************
 
با نام تو دل چه با صفا می گردد
با مهر تو دل زغم رها می گردد
باشی تو کلید راز هستی زهرا
با نام تو قفل بسته وا می گردد
(محمد خراطی)
*****************
 
یکتا گُهر بحر رسالت زهراست
محبوبه حق، ظرف ولایت زهراست
همتای علی، نور دو چشم احمد
سرچشمه دریای امامت زهراست
(سید رضا طباطبایی/طبا)
*****************
 
یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است
پا از سر کوی تو کشیدن سخت است
بر زائر تو که از ره دور آید
برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است
(سیدمحمد خسرونژاد/ خسرو)
*****************
 
یا فاطمه جان! دست من و دامانت
ای چشم امید همه بر احسانت
بادا به فدایت پدر و مادر من
ای گفته پیمبر، پدرت قربانت
(سید رضا مؤید)
*****************
 
ای خاک ره تو تاج سرها زهرا
ای قبر تو مخفی ز نظرها زهرا
تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟
گر بسته شود تمام درها زهرا
(محمدجواد غفور زاده/ شفق)
*****************
 
ختم رُسُل چو فاطمه گر دختری نداشت
بی شبهه آسمان حیا اختری نداشت
گر خلقت بتول نمی کرد، کردگار
در روزگار، شیر خدا همسری نداشت
(وصال شیرازی)
*****************
 
همت و توفیق خواهم از خدای فاطمه
تا بگویم روز و شب مدح و ثنای فاطمه
گر نمی شد خلقت نور علی در روزگار
همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه
(جوهری)
*****************
 
 
ای آنکه فدایت ز هواداران است
نازل به جهانْ فیض تو چون باران است
یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز
مهر تو شفاعت گنهکاران است
(سیدرضا مؤید)
*****************

كجا خاكش كنم امشب خدايا
چگونه من بشويم جسم زهرا
رمق ديگر ندارم تا گذارم
به روي دوش خود تابوت او را
سروده كمال مومني
*****************
 
تو را در نيمه شب در خاك كردم
زداغت سينه ام را چاك كردم
براي اينكه طفلانت نبینند
همه آثار خونت پاك كردم
سروده كمال مومني
*****************
 
نشستم دل شكسته در كنارش
در آوردم به زاري گوشوارش
الهي من بميرم زين مصيبت
كه ديدم رنگ نيلي در عذارش
*****************
 
الا ای چاه يارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
ميان کوچه‏ها با ضرب سيلي
همه دار و ندارم را گرفتند
*****************
 
چنان دست عدو  آتش برافروخت
که حتی میخ در در شعله اش سوخت
نداند کس بجز مولی المَوالی
چگونه میخ در آن سینه را دوخت
*****************
 
تو که بر بی کسـی هامون دلیـلی
تو کـه خـلوت سـرای جبـرئیلی
چـرا داره فقـط رنگـین کـمونت
سه رنگ! اونم کبود و سرخ و نیلی
*****************
 
نگاهِ سردِ مردم بود و آتش
صدا بين صدا گم بود و آتش
بجاي تسليت با دسته ي گل
هجوم قوم هيضم بود و آتش
*****************
 
دعای زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
*****************
 
غم طفلی فراموشم نرفته
که بارغصه از دوشم نرفته
گذشته سالها از کوچه اما
صدای سیلی از گوشم نرفته
*****************

گرفتي از مدينه گفتنت را
دريغ از من نمودي ديدنت را
ولي با من بگو ساعت به ساعت
چرا كردي عوض پيراهنت را

 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 24 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه


      در گلبن وحی رکن دین افتاده
      یا شهپر جبریل امین افتاده
      ای خاتم انبیا به فریاد برس
      قرآن علی روی زمین افتاده

      ****
      زهرا همه جا یاور و غمخوار علی است
      با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
      هر دست که حامی ولایت نشود
      دستی که نبی بوسه زند یار علی است

      *****
      گلخانة وحی طعمة آذر شد
      گل رفت ز دست و غنچه اش پرپر شد
      شد حرمت صدیقة کبری پامال
      یک آیه جدا ز سورة کوثر شد
      
      ****
      از شعلة نار گل به احمد دادند
      بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند
      ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
      اجریست که بر آل محمد دادند

      ****
      
      از هر طرفی که رهسپر می گشتم
      پیش ضربات او سپر می گشتم
      همراهم اگر نبود در کوچه حسن
      تا خانة خود چگونه بر می گشتم

      ****
      کی بود گمان به فتنه دامن بزنند
      آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
      ای اهل مدینه از شما می پرسم
      کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

      ****
      نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
      مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
      دیدید  اگر که دست مردی بسته
      دیگر در خانه همسرش را نزنید

      حاج غلامرضا سازگار

****************
      هر چه گفتند و شنیدم نمی از دریاست
      ما چه گوییم ز مدح تو که مداح خداست
      قرنها می گذرد  از  شب  دفن  تو   ولی
      شیعه می سوزد از این درد که قبر تو کجاست
    
****************

      با سرشک دیده وبا ناله پیوسته اش
      با تن تبدار وبا جسم به غایت خسته اش
      روز تنهایی که او بودوکسی یارش نشد
      کرده یاری ید اله با ید بشکسته اش
     
      ****
      من با که گویم این که بهارم خزان شده
      ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
      بانوی بی نشان که به هرسو نشان زاوست
      رفت از برم به قامت همچون کمان شده
      
      ****
      حق ذی القربی ادا شد بعدتو یا مصطفی ص
      کوثر قرآن فدا شد بعد تو یا مصطفی ص
      تازیانه خوردن وناله کشیدن از جگر
      قسمت آل عبا شد بعد تو یا مصطفی ص
      
      ***
      لااقل با من بگواز حالت ای نیکوسرشت
      ای نگاهت بهرحیدر برتراز باغ وبهشت
      رنگ رخسارت خبرمی دهد ازسرضمیر
      چه کسی روی کتاب عمرتوپایان نوشت

       مجید رجبی

****************

      الا ای چاه یارم را گرفتند
      گلم عشقم بهارم را گرفتند
      میان کوچه ها با ضرب سیلی
      همه دار وندارم را گرفتند
     
****************

      خوشی ز عمر ندیده خدا نگهدارت
      صنوبری که خمیده خدا نگهدارت
      قرار بعدی ما کربلا زمان غروب
      کنار راس بریده خدا نگهدارت

****************
   
      که تازیانه زده بوسه گاه طاها را
      شکسته پهلوی آنکیه گاه مولا را
      پناه برد ز  نامحرمان به پشت در
      که با لگد بشکسته پناه زهرا را

     ****
      آمد او از کوچه اما از علی رو می گرفت
      زیر چادر دستهایش را به پهلو می گرفت
      بازویش حتی توان شانه کردن هم نداشت
      تا که زینب را برای شانه گیسو می گرفت

      ****

      کسی که بود پس از مصطفی پناه علی
      انیس ومونس و غمخوارو تکیه گاه علی
      تمام غربت هستی  بر  او  هجوم  آورد
      نگاه  فاطمه   افتاد    بر    نگاه     علی

      سیدمحمدتقی ساداتیه

****************
      مگر ز اهل مدینه چه دیدی ای مادر
      که دل ز زندگی خود بریدی ای مادر
      چرا نماز شبت را نشسته میخوانی
      چرا به فصل جوانی خمیدی ای مادر

****************

      میان  خانه  در آن شب   ولی خدا
      بداد  غسل و کفن کرد  قامت زهرا
      به گریه گفت ای جان من به قربانت
      شوم  فدای تو  و  ناله ی  یتیمانت

****************

      عالم صدف است و فاطمه گوهر او
      گیتی عرض است و این گهر جوهر او
      در قدر و شرافتش همین بس که ز خلق
      احمد پدر است و مرتضی شوهر او
      فوآد کرمانی

****************

      نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
      مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
      دیدید  اگر که دست مردی بسته
      دیگر در خانه همسرش را نزنید
      حاج غلامرضا سازگار

****************

      از بارقه ی عشق چنان سوخته ام
      کز سوختنم عاشقی آموخته ام
      نامردم اگر منت مردم  بکشم
      من دیده به زهرا وعلی دوخته ام

****************

      در کوچه عدو آمد و راهم بگرفت
      ابر سیهی هاله ی ماهم بگرفت
      بادست به دنبال حسن می گشتم
      سیلی عدو برق نگاهم بگرفت

****************
      الهی ای فلک دیگر نگردی
      اگر دور سر حیدر نگردی
      الهی ای نفس بی حب زهرا (س)
      اگر رفتی به سینه برنگردی
 
****************
      زهرا که عنایتش به دنیا برسد
      باشد که به فریاد دل ما برسد
      یارب سببی ساز که در روز جزا
      پرونده ی مابه دست زهرا برسد
 
****************

      كجا خاكش كنم امشب خدايا
      چگونه من بشويم جسم زهرا
      رمق ديگر ندارم تا گذارم
      به روي دوش خود تابوت او را
      سروده كمال مومني

****************

       تو را در نيمه شب در خاك كردم
      زداغت سينه ام را چاك كردم
      براي اينكه طفلانت نميرند
      همه آثار خونت پاك كردم

      ***
      نمي شد باورم زهرا نباشد
      به خانه نغمه ي امّا نباشد
      خدايا دخترم مي گِريد اينكه
      نماز مادرش برپا نباشد

      ***
       ما مفتخريم كه شيعه ي زهرائيم
      دلداده ي آن مادر بي همتائيم
      افسوس كه او را به جواني كشتند
      دل سوخته ي ناله ي وا اُمّائيم

      ***
       بخواب ايجا كه از سيلي خبر نيست
      نشاني از عدوي پر شرر نيست
      سلامم را به بابا گر رساندي
      بگو ياري براي من دگر نيست

       ***
      نشستم دل شكسته در كنارش
      در آوردم به زاري گوشوارش
      الهي من بميرم زين مصيبت
      كه ديدم رنگ نيلي در عذارش

      سروده كمال مومني


****************

      اي آن كه شما اهل جفا و شرريد
      از مردم بت پرست نامردتريد
      در خانه مرا شبيه محسن بكشيد
      از خانه علي مرتضي را نبريد
       سروده ي جواد حيدري


****************
 
      من حاجي كعبه ي امامت هستم
      در حج ولا در استقامت هستم
      تا اينكه علي را به سلامت ديدم
      در اوج شكستگي سلامت هستم
      سروده ي جواد حيدري
  

****************

      در زير لگد دو چشم من سوي تو بود
      گيسوم پريشان تو و موي تو بود
      با پهلوي بشكسته تو ديدي حيدر
      زهرا همه جا هميشه پهلوي تو بود
      سروده ي جواد حيدري


****************

      اي سينه پصاف و ساده ي من به فدات
      اين قامت ايستاده ي من به فدات
      تا اينكه بماني و هميشه باشي
      يك سوم خانواده ي من به فدات
      سروده علي اكبر لطيفيان


****************

      پروانه ي شمع سحرت مي گردم
      اي كعبه خودم دور سرت مي گردم
      امروز به جبران نود زخم احد
      بنگر كه چگونه سپرت مي گردم
      سروده علي اكبر لطيفيان


****************

      يا فاطمه از اشك ترا مي خواهيم
      بيمار تو هستيم و دوا مي خواهيم
      هر كس پي حاجتي رود بر در دوست
      ما از تو برات كربلا مي خواهيم
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
 
      ديدار بقيع ز آرزويم نرود
      من فاطميم ز خلق وخويم نرود
      عمريست غلام در گه زهرايم
       يا رب مددي كه آبرويم نرود
      سروده ي حبيب الله موحد


****************

      عمريست دلم گشته هلاكت زهرا
      دست من و آن دامن پاكت زهرا
      بنما كرمي كه بار ديگر اي گل
      صورت بنهم به روي خاكت زهرا
      سروده ي حبيب الله موحد


****************

      يا فاطمه از غصه كبابم كردي
      چون شمع تو قطره قطره آبم كردي
      يك شهر سلام بي جوابم كردند
      از چيست تو اين گونه جوابم كردي
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
 
      يا رب به ميان شعله وآتش و دود
      بگرفته فلك ز دست من بود و نبود
      با ضرب لگد پهلوي يارم بشكست
      پوشيده دو ديده از جهان ياس كبود
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
     
      يا رب ز فشار درب بي تاب شدم
      ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم
      هوش از سر من ربوده درد پهلو
      اما ز غريبي علي آب شدم
      سروده ي حبيب الله موحد


****************
 
      برخيز كه وقت كارزار است علي
      آنجا كه عدو دست بكار است علي
      شمشير بكش فقط براي يك بار
      تا درك كنند كه داغدار است علي
      سروده كمال مومني


****************
  
      نِشستَم دل شكسته در كنارش
      درآوردم به زاري گوشوارش
      الهي من بميرم زين مصيبت
      كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش
      سروده كمال مومني


****************

    
      تو را در نيمه شب در خاك كردم
      گريبانم زداغت چاك كردم
      براي اينكه طفلانت نميرَند
      همه آثار خونت پاك كردم
      سروده كمال مومني


****************
    
      مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
      بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
      يكبار نشد به من بگويد دردش
      او درد دل خويش به زينب مي كرد
      سروده رضا رسول زاده


****************
  
      كشي از سينه آهي گاهگاهي
      روي در خانه راهي، گاهگاهي
      مپوشان رخ زروي محرم خود
      به سويم كن نگاهي، گاهگاهي
      سروده محسن عرب خالقي


****************
    
      گرفتي لطف حيدر گفتنت را
      دريغ از من نمودي ديدنت را
      ولي با من بگو ساعت به ساعت
      چرا كردي عوض پيراهنت را
      سروده محسن عرب خالقي


****************
      
      مي روم زينب تو و جان حسين
      كربلا و يوم الاحزان حسين
      گرچه من در قتلگه آيم ولي
      جاي من كن بوسه باران حسين
      سروده كمال مومني


****************
  
      تجسم مي كنم من كربلا را
      سر خونين تو بر نيزه ها را
      بميرم آن زماني را كه دشمن
      زنند با تازيانه بچه ها را
      سروده كمال مومني

****************

      من و اين روزهاي قدكماني
      تو و آن روزهايي را كه داني
      اگر از سر كشيدند چادرت را
  "فراموشم نكن تا مي تواني"
      سروده كمال مومني


****************

      برخيز كه وقت كارزار است علي
      آنجا كه عدو دست بكار است علي
      شمشير بكش فقط براي يك بار
      تا درك كنند كه داغدار است علي
      سروده كمال مومني


****************
   
      نِشستَم دل شكسته در كنارش
      درآوردم به زاري گوشوارش
      الهي من بميرم زين مصيبت
      كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش
      سروده كمال مومني


****************
 
      تو را در نيمه شب در خاك كردم
      گريبانم زداغت چاك كردم
      براي اينكه طفلانت نميرَند
      همه آثار خونت پاك كردم
      سروده كمال مومني


****************
   
      مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد
      بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد
      يكبار نشد به من بگويد دردش
      او درد دل خويش به زينب مي كرد
      سروده رضا رسول زاده


****************
   
      كشي از سينه آهي گاهگاهي
      روي در خانه راهي، گاهگاهي
      مپوشان رخ زروي محرم خود
      به سويم كن نگاهي، گاهگاهي
      سروده محسن عرب خالقي


****************
   
      گرفتي لطف حيدر گفتنت را
      دريغ از من نمودي ديدنت را
      ولي با من بگو ساعت به ساعت
      چرا كردي عوض پيراهنت را
      سروده محسن عرب خالقي



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه


انگار گل سپید مریم گم شد
یا حاتم بی بدیل خاتم گم شد
یک فاطمه بودو یک علی فاطمه رفت
یک مصرع شاه بیت عالم گم شد
 
 
قنفذ پی دلداری او آمده بود
مسمار به غمخواری اوآمده بود
چون دید کسی بر سر بالینش نیست
آتش به پرستاری او آمده بود
 
خون ریخت ز سینه اش زمسمار بپرس
دستی که شکست ز دست اغیار بپرس
گر دوشاهد صادق از من طلبی
برخیز و برو از در و دیوار بپرس
 
 
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از زخم چنان شدم که در بالینم
صدبار اجل آمو نشناخت مرا
 
 
آن شب که علی خشت لحدرا میچید
دستش به کفن بود ودلش میلرزید
این صحنه آخرش تماشایی بود
زانوزدو خاک همسرش رابوسید
 
 
مادر اگر دست نداری غمین مباش
من آب میدهم به حسین عزیز تو
در پشت در چرازدی فضه را صدا
زینب مگر نبود به قدر کنیز تو
 
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از زخم چنان شدم که در بالینم
 صدبار اجل آمو نشناخت مرا
 
 
آن شب که علی خشت لحدرا میچید
دستش به کفن بود ودلش میلرزید
این صحنه آخرش تماشایی بود
زانوزدو خاک همسرش رابوسید
 
 



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رباعی و دوبیتی های فاطمیه

يا رب ز فشار درب بي تاب شدم
ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم
هوش از سر من ربوده درد پهلو
اما ز غريبي علي آب شدم

*****************
از گریه ی عرش، آسمان دریا شد
یک قطره چکید و مثل عاشورا شد
با شال عزا مرد غریبی می‏گفت:
ایام عزای مادرم زهرا شد

*****************
از فاطمه اكتفا به نامش نكنيد
نشناخته توصيف مقامش نكنيد
هر كس که در او محبت زهرا نيست
علامه اگر هست سلامش نكنيد

*****************

اي كاش فدك اين همه اسرار نداشت
اي كاش مدينه در و ديوار نداشت
فرياد دل محسن زهرا اين است
اي كاش در سوخته مسمار نداشت

*****************
سرفصل کتاب آفرينش زهراست
روح ادب و کمال و بينش زهراست
روزي که گشايند در باغ بهشت
مسئول گزينش و پذيرش زهراست

*****************
دل از غم فاطمه توان دارد؟ نه
و ز تربتِ او كسی نشان دارد؟ نه
آن تربتِ گمگشته به بَر ، زوّاری
جز مهدی صاحب الزمان دارد؟ نه

*****************
دانی که چرا سرشک محبوس علی است؟
یا آه چرا به سینه مأنوس علی است؟
یک مرد نبوده است بگوید نامرد
این زن که تو میزنی ناموس علی است

*****************
در غربت کوچه نعره مست مزن
سیلی به ستاره من... ای پست مزن !
برگرد به خانه .....نامسلمان برگرد
قرآن خداست بی وضو دست مزن

*****************
سوزاند دل فاطمه را آتش کین
بین در و دیوار شده نقش زمین
با پهلوی فاطمه چها کرد لگد
کاندر یم خون از او شده سقط جنین

*****************
هرچند علی بغض گلوگیر توام
آن قاب ترک خورده ی تصویر توام
اما برکت داشت همین عمر کمم
چون خرج تو شد جوانی و پیر توام

*****************
برای کشتن زهرا دسیسه برپا شد
اساس نهضت عاشوریان مهیا شد
چو تیر حرمله بوسید حلق اصغر را
کتاب نیمه تمام سقیفه امضا  شد

*****************
گنجینۀ راز در دل فاطمه است
اوج   ملکوت   منزل   فاطمه   است
با نالۀ محسنش هم آواز شویم
لعنت به کسی که قاتل فاطمه است

*****************
گویید به پروانه مگو بال و پرم سوخت
پروانه اگر سوخت پرش،من جگرم سوخت
ای خانه مکن شِکوِه تو از شعلۀ آتش
پهلو تو مکن شکوه که محسن پسرم سوخت

*****************
من قطره‌ي ناچيزم و دريا زهرا
امّيد من است در دو دنيا زهرا
گيرند اگر نوار قلبم روزي
گويد ضربان قلب من يا زهرا

*****************
تا ابد اين نكته را انشاء كنيد
پاي اين طومار را امضاء كنيد
هر كجا مانديد در كل امور
رو به سوي حضرت زهرا  كنيد

*****************
از اشک، دو دیده ی ترم چون دریاست
امسال،  تمام روزی ام از زهراست
از بوی تنور فاطمه  فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست

*****************
زهرا که عنایتش به دنیا برسد
باشد که به فریاد دل ما برسد
یارب سببی ساز که در روز جزا
پرونده ی مابه دست زهرا برسد

*****************
عالم صدف است و فاطمه گوهر او
گیتی عرض است و این گهر جوهر او
در قدر و شرافتش همین بس که ز خلق
احمد پدر است و مرتضی شوهر او

*****************
سرچشمۀ فیض حَیّ سرمد زهراست
ناموس حق و بضعۀ احمد زهراست
در گلشن هستی گل بی خار یکیست
آن هم گل گلزار محمد زهراست

*****************
یا فاطمه جان دست من و دامانت
ای چشم امید همه بر احسانت
بادا به فدایت پدر و مادر من
ای گفته محمد ، پدرت قربانت

*****************
فخر دو سرا عصمت سرمد زهراست
هم دختر و هم مادر احمد زهراست
در صورت و معنا تو چو نیکو نگری
زهراست محمد و محمد زهراست

*****************
تو منشأ خیر و برکاتی زهرا
مجموعۀ بهترین صفاتی زهرا
بین تو پیغمبرمان فرقی نیست
مستوجب ذکر صلواتی زهرا

*****************
زهرا که وجودش سبب خلقت ماست
صد شکر که نورمهراو قسمت ماست
فرمود امام عسگری در وصفش
ما حجت خلق و فاطمه حجت ماست

*****************
بر عالمیان رحمت رحمان زهراست
در هر دو جهان سرور نِسوان زهراست
نوری که دهد شاخه طوبی از اوست
کوثر که خدا گفته به قرآن زهراست

*****************
زهرا همه جا یاور و غمخوار علی است
با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
هر دست که حامی ولایت نشود
دستی که نبی بوسه زند یار علی است

*****************
یا فاطمه ای منشأ خیر و برکات
مهر تو بود قبولی صوم و صلات
فرمود نبی : خدا گناهش بخشد
هر کس که برای تو فرستد صلوات

*****************
در رتبه ز انبیا مقدم زهراست
همتای علی مرد دو عالم زهراست
بر گوی به آنکه اسم اعظم جوید
شاید که تمام اسم اعظم زهراست

*****************
هر چه گفتند و شنیدم نمی از دریاست
ما چه گوییم ز مدح تو که مداح خداست
قرنها می گذرد  از  شب  دفن  تو   ولی
شیعه می سوزد از این درد که قبر تو کجاست

*****************
کی بود گمان به فتنه دامن بزنند
آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
ای اهل مدینه از شما می پرسم
کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

*****************
نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
دیدید  اگر که دست مردی بسته
دیگر در خانه همسرش را نزنید

*****************
از حيدر و كنج خانه حرفى نزنيد
با من ز غم زمانه حرفى نزنيد
پيش حسنين و زينبين اى مردم
از سيلى و تازيانه حرفى نزنيد

*****************
اى ياس سپيد فاطميه ، زهرا
سردار شهيد فاطميه ،زهرا
اى كاش كه در ركاب تو جان بازيم
گرديم شهيد فاطميه زهرا

*****************
گر نمیشد خلق احمد خلقت دنیا نمیشد
خلقت دنیا نمیشد گر علی مولا نمیشد
خلقت دنیا و احمد با علی هرگز میسر
بی وجود حضرت صدیقة کبری نمیشد

*****************
داني كه چرا سرشك مانوس عليست
يا آه چرا به سينه محبوس عليست
يك مرد نبود تا بگويد نامرد
اين زن كه تو ميزنيش ناموس عليست
جواد هاشمي

*****************
اينها كه بسوي خانه ام تاخته اند
اينها كه مرا به گريه انداخته اند
با چادر و چوبه هاي بيت الاحزان
از بغض تو مشعل همگي ساخته اند

*****************
آنان که بر این خانه هجوم آوردند
در خاک نهال کینه را پروردند
در کعبه علی شکسته بتها شان را
اکنون به در خانه تلافی کردند

*****************
گلخانۀ وحی طعمۀ آذر شد
گل رفت زدست وغنچه اش پرپر شد
شد حرمت صدیقۀ کبری پامال
یک آیه جدا ز سورۀ کوثر شد

*****************
در گلبن وحی رکن دین افتاده
یا شهپر جبریل امین افتاده
ای خاتم انبیا به فریاد برس
قرآن علی روی زمین افتاده

*****************
خزان با برگ نیلوفر چه کرده ؟
شرر با لالۀ پر پر چه کرده ؟
نمی دانم خدا میداند و بس !!
که با آن سینه میخ در چه کرده ؟

*****************
خدایا گنج با گنجینه ام سوخت
میان شعله ها آیینه ام سوخت
چنان مسمار در قلبم فرو رفت
که محسن گفت مادر سینه ام سوخت

*****************
در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود
گیسوم پریشان تو و موی تو بود
با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر
زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود

*****************
از شعلۀ نار گل به احمد دادند
بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند
ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
اجریست که بر آل محمد دادند

*****************
خون است که روی خاک خشت افتاده است
داغ است به قلب سر نوشت افتاده است
خیزید وفرشته را به بیرون ببرید
آتش به در باغ بهشت افتاده است

*****************
من حاجی کعبه ی امامت هستم
در حج ولا در استقامت هستم
تا اینکه علی را به سلامت دیدم
در اوج شکستگی سلامت هستم

*****************
در کوچه ای که بسته زکین را چاره شد
دیدم که گوش مادرم از کینه پاره شد
آن بی حیا چنان زده سیلی به مادرم
کز گوش او رها به زمین گوشواره شد

*****************
از هر طرفی که رهسپر می گشتم
پیش ضربات او سپر می گشتم
همراهم اگر نبود در کوچه حسن
تا خانۀ خود چگونه بر می گشتم

*****************
من بودم باب هل اتي را بستند
امكان رسيدن به خدا را بستند
اي كاش بميرم كه خجالت زده ام
من بودم و دست مرتضي را بستند

*****************
عمريست رهين منت زهرائيم
مشهور شده به عزت زهرائيم
مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد
ماپير غلام حضرت زهرائيم

*****************
ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم
مامور براي خدمت زهرائيم
روزي كه تمام خلق حيران هستند
ما منتظر شفاعت زهرائيم

*****************
بر چهره شکوه آسمانی داری
یک پنجره باغ ارغوانی داری
ای رزم تو بین کوچه ودرپس در
بر سینه مدال قهرمانی داری

*****************
بر خلق جهان كه گشته معلوم علي
از حق خودت شدي تو محروم علي
بر كنگره ي عرش بجان حسنين
با اشك نوشته است، مظلوم علي

*****************
چون مرغ سحر شكسته باشد بالم
يك تن نبود فاطمه پرسد حالم
رفتي تو ولي جان نبي روح علي
بي تو به خدا صفا ندارد عالم

*****************
یا فاطمه تو مظهر داور هستی
احمد صدف و تو مثل گوهر هستی
هم – کفو علی مرتضا ئی زهرا
هم برحسن وحسین مادر هستی

*****************
ای مظهر اوصاف خدای یکتا
ای دخت نبی ام ابیها زهرا
بر دامن تو دست توسل زده ایم
دریاب زلطف وکرم خود مارا

*****************
مجموعه آیات خدائی زهرا
محبوبه ذات کبریائی زهرا
ام الاب و ام الحسنینی بانو
همتای علی مرتضائی زهرا 

  ***
مدح تو چه کسی به غیر داورگوید
باید که کسی مثل پیمبر گوید
ازبعد خداوند ونبی مدح تورا
شایسته بود کسی چوحیدر گوید 

  ***
یا فاطمه ما زدوستانت هستیم
همواره مطیع خاندانت هستیم
محتاج شفاعتیم از تو زهرا
از روز نخست مابه تو دل بستیم 

  ***
ای یاس علی مهر تو گنجینه ماست
روشن زمحبت تو آئینه ماست
گویند مزار توست مخفی اما
من معتقدم که قبر تو سینه ماست 

  ***
 
زهرا که گل محمد و عشق علی است
 از نسل پری است ياکه آدم از چیست
چون هر چه به مدح او نوشتم کم بود
 ناچار نوشتم که نمی دانم کیست 

  ***
دیدار بقیع ز آرزویم نرود
من فاطمیم ز خلق وخویم نرود
عمریست غلام در گه زهرایم
یا رب مددی که آبرویم نرود

***
سروده ی حبیب الله موحد



موضوعات مرتبط: رباعی ودوبیتی ها

برچسب‌ها: رباعی و دوبیتی های فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان(ع) در فاطمیه


حال ما دنیا نشینان بی تو اصلاً خوب نیست
بی تو در دنیای ما جز فتنه و آشوب نیست

باغ های این حوالی را همه سرما زده
دور از خورشید هرگز حاصلی مرغوب نیست

خوب می دانم شبیه عاشقانت نیستم
خوب می دانی که اوضاع دلم مطلوب نیست

قلبم از فرط گنه ویرانه شد ، پس لاجرم
جایگاه چون تو شاهی خانه ی مخروب نیست

بی تو آداب مسلمانی دگرگون گشته است
شیعه ی این روزها چندان به تو منسوب نیست

دیده آلوده ، دل آلوده ، نفس آلوده ، آه
جز تو امیدی برای بنده ی معیوب نیست

کاش می شد خاک پایت سرمه ی چشمم شود
آخر این مژگان من کمتر که از جاروب نیست

با تمام این سخن ها کاش برگردی نگار
کاسه ی صبر من بیچاره چون ایوب نیست

مادرت در کوچه ها فریاد زد مهدی بیا
زودتر برگرد حال و روز مادر خوب نیست

مصطفی هاشمی نسب

*******************


دمی که منجی عالم ظهور خواهد کرد
ز کوچه های مدینه عبور خواهد کرد

نگار، نامه ی اعمال عاشقانش را
دوباره بهر گزینش مرور خواهد کرد

هنوز موسی عمران نشسته در سینا
که نور عشق تجلا به طور خواهد کرد

قیام قامت قائم  قیامتی دارد
که خود اشاره به یوم النشور خواهد کرد

که یاد منتظرانی که خفته اند به خاک
دعا به اهل قبورالسرور خواهد کرد

زمانه بد شد، در حیرتم، چو یار آید
به ذهن خلق چه فکری خطور خواهد کرد

بنی سقیفه مبادا درش بسوزانند
که او مقابله با ظلم و زور خواهد کرد

پی اقامه ی حق آن مجاهد علوی
مدد طلب ز خدای غفور خواهد کرد

گرش شناخته ای نیست حاجت دیدن
که محرمت به حریم حضور خواهد کرد

عمل ملاک بود بر دوستان مهدی را
وگرنه دامنش از دست، دور خواهد کرد

بگو به زائر ظلمت نشین که آن خورشید
بقیع فاطمه را غرق نور خواهد کرد

فدک ستانده ز غاصب، قباله ای دیگر
بنام نامی زهرا صدور خواهد کرد

تو ذره ای و ((کلامی)) به شعر غره مشو
که دوست دوری از اهل غرور خواهد شد

ولی الله کلامی زنجانی

 

 



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: امام زمان(ع) در فاطمیه مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعارمدح و مصیبت بی بی (ع)

ای رشته ای از حبل خدا ، چادر زهرا
ای بافته ی اهل سما ، چادر زهرا

ای گوشه ای از ، جلوه ای از ، ظلّ الهی
ای تکّه ای از عرش خدا ، چادر زهرا

ای جوشش رحمت به طفیل حرکاتت
ای کوشش امّ النّجبا ، چادر زهرا

رضوان و جنان ، خلد برین ، جنّت و طوبی
در نزد تو دارد چه بها ؟ ، چادر زهرا

الیاف تو را دست خدا بافته در هم
تا عشق شود جلوه نما ، چادر زهرا

در روز جزا رشته ای از تو برهاند
یک سر همه ی اهل ولا ، چادر زهرا

اسباب شفاعت به قیامت به تو باشد
چشمان تمام صلحا ، چادر زهرا

سجاده نشین همره آن طاهره هر شب
بودی به مناجات و دعا ، چادر زهرا

انوار تجلّی شده در رنگ سیاهی
ای فخر و مباهات نسا  ، چادر زهرا

افسوس شکستند تو را حرمت و ، پامال
گشتی به صف اهل جفا ، چادر زهرا

تنها سپر فاطمه در حمله ی اعدا
ای اسلحه ی بنت هدی ، چادر زهرا

در  کشمکش کوچه تو یک لحظه نگشتی
از بانوی اسلام جدا ، چادر زهرا

چون حکم فدک پاره شدی ؟ وای ندانم
اسرار مگو را بنما ، چادر زهرا

گلرنگ ز خونابه ی آن سینه ی مجروح
گشتی تو شبیه شهدا ، چادر زهرا

در روز جزا خلق بمیرند ، چو بینند
بر تو اثر ضربه ی پا ، چادر زهرا

با فاطمه شلّاق تو خوردی و کشیدی
پرده به همان دست چرا ؟ ، چادر زهرا

ای همدم رنجوری بانوی مدینه
ای شاهد هر رنج و بلا ، چادر زهرا

تا بر سر زینب تو شدی ، دید علی گفت :
شد همسر من زود فدا ، چادر زهرا

سیدمحمد میرهاشمی

********************

گل، بی تو رخصت چمن آرا شدن نداشت
گل نه كه غنچه نیز دل وا شدن نداشت

بی مهرِ ماهِ روی تو، هرگز ستاره‌ای
ای زُهره روی! زَهره‌ی زهرا شدن نداشت

خیر كثیر! قدر تو این بس كه غیر تو
كس افتخارِ كوثرِ طاها شدن نداشت

تطهیر، بی طهارت تو، لفظ بود و بس
لفظی كه هیچ مایه‌ی معنا شدن نداشت

غیر از تو هیچ دختری، ای مادر پدر!
شایستـگیّ «امّ بیهـا» شدن نداشت

نخلی كه بود سایه نشینِ سرشكِ تو
در ریشه هیچ، حسرتِ طوبی شدن نداشت

دانم چرا ز خاك تو لاله نمی‌دمید
سرّ مگوی تو، سرِ گویا شدن نداشت

از چهره تربت تو اگر پرده می‌گشود
تا حشر، كعبه، فرصت پیدا شدن نداشت

تنهاست چاه، همدم تنهایی علی
او بی تو، میلِ همدمِ تن‌ها شدن نداشت

تابوت تو، علی، غم هجران، چهار طفل
«شب، مانده بود و جرأتِ فردا شدن نداشت» 1
1. سلمان هراتی

جواد هاشمی

 



موضوعات مرتبط: مدح و مصیبت

برچسب‌ها: مدح و مصیبت بی بی مهدی وحیدی
[ 23 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

آغاز فاطمیه

    سلام فاطمیه ، سلام ماه ماتم
      سلام اشک و گریه ، سلام ناله و غم
      
      سلام ای سیاهی ، سلام ای کتیبه
      سلام بزم روضه ، سلام نوحه و دم
      
      سلام سینه زن ها ، سلام گریه کن ها
      سلام سوز سینه ، سلام اشک نم نم
      
      سلام مادر ما ، سؤال کَیفَ حالک؟
      سلام آتش و در، سلام زخم مرهم
      
      سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
      سلام ای رشیده، سلام قامت خم
      
      سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
      کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم
      
      سلام بی نشانه ، سلام درد شانه
      سلام خاک کوچه ، سلام مسجد غم
      
      سلام ای مدافع ، سلام دست رافع
      سلام دست مجروح ، سلام روی مبهم
      
      سلام دل شکسته ، سلام دست بسته
      سلام شیر خیبر ، سلام مرد عالم
      
      سلام شاه مردان ، سلام چشم گریان
      سلام مرد خانه، سلام چشم محرم
      
      سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
      سلام غیرت الله ، بگو که همسرت کو؟
      
      سعید توفیقی



موضوعات مرتبط: آغاز فاطمیه

برچسب‌ها: آغاز فاطمیه مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام بستری بی بی(ع)


      ای جان بر لب آمده ؛ جانی برای من
      پا رو به قبله ؛ تاب و توانی برای من
      
      خیلی توقع علی از تو زیاد نیست
      تنها همین که زنده بمانی برای من
      
      جای تو روی چشم ؛ انار شکسته ام
      کی گفته است بار گرانی برای من
      
      یک ذره هم به فکر خودت باش فاطمه
      بس نیست این همه نگرانی برای من؟
      
      من بی قرار لحظه ای آرامش توأم
      اما تو فکر پختن نانی برای من
      
      دنیای مهر و معرفتی که گذاشتی
       نه سال عاشقانه جوانی برای من
      
      این چشم های بی رمقت داد میزند
      تا رفتنت نمانده زمانی برای من
      
      در پاسخ سلام فقط سعی میکنی
      تا پلک ها به هم برسانی برای من
      
      من که گله ندارم از این وضع؛ بگذر از
      تغییر شکل قد کمانی برای من
      
      
      بس کن تو حرف غسل و کفن؛ میشود عزیز
      از آیه های عشق بخوانی برای من
      
      در این سه ماه سرخ به زحمت گذاشتی
      از مرگ خود چقدر نشانی برای من
      
      در بین شهرِ تنگ نظرها نگفتمت بانو
      فقط توئی که امانی برای من
      
      پس این وداع چیست خداحافظی چرا؟
      یعنی نمیشود که بمانی برای من
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**************************


      خرمن آسودگی شرار بگیرد
      چادر مادر اگر غبار بگیرد
      
      وای  از آن لحظه ی بدی که ببینی
      گوشه ای از دامنش به خار بگیرد
      
      فصل خزانش،  بهار خوشه ی اشک است
      فاطمیه باغ گریه بار بگیرد
      
      شام عروسی به فکر سائل خویش است
      جامه ی نو داده، وصله دار بگیرد
      
      حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست
      رفته برایش خدا انار بگیرد
      
      دست علی گرچه بسته در اُحد امروز
      دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد
      
      بد لگدی بود...محسن ازنفس افتاد
      خواست که طفلی ز در فشار بگیرد
      
      گریه ی زهرا به اختیار خودش نیست
      از در و همسایه اختیار بگیرد
      
      ماندم از آن بازوی شکسته، چگونه
      آمده پای تنور کار بگیرد؟
      
      گودی چشمش مرا کشانده به گودال
      تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد
      
      با دلِ خون رفت از مدینه، علی هم
      مانده برایش کجا مزار بگیرد
      
      وحید قاسمی

**************************

      هرچند که به قصد شهادت مرا زدند
      تا گُم شود مسیر سعادت مرا زدند
      
      از کوچه های کینه ی دیرینه آمدند
      با عقده از مقام سیادت مرا زدند
      
      جا ماندگان قافله عصر جاهلی
      دیوانه وار ، از سر عادت مرا زدند
      
      با علم اینکه کعبه آمال من علیست
      در طوف کعبه وقت عبادت مرا زدند
      
      با اینکه خسته بودم و بیمار و داغدار
      همسایه ها بجای عیادت مرا زدند
      
      بعضی برای دلخوشی دخترانشان
      با تازیانه های حسادت مرا زدند
      
      من بار شیشه داشتم امّا شکسته شد
      از بسکه بی امان و به شدت مرا زدند
      **
      میمانم عاشقانه در این روزهای سخت
      باشی کنار من اگر این روزهای سخت
      
      حالا فقط به پیش تو بودن دلم خوش است
      در غربتم پس از پدر این روزهای سخت
      
      اجر رسالت است که دیگر برای ما
      حتی نمانده یک نفر این روزهای سخت
      
      زانو بغل نگیر عزیزم دلم گرفت
      ماتم نگیر اینقدر این روزهای سخت
      
      بیرون که میروی دل من شور میزند
      این روزهای پر خطر این روزهای سخت
      
      داری تو هم شبیه به من پیر میشوی
      نفرین روزگار بر این روزهای سخت
      
      دستم شکسته حیف به دردت نمیخورد
      بی فایده است این سپر این روزهای سخت
      
      فردا غروب میروم ، آماده شو علی
      کم کم برای سخت ترین روزهای سخت
      
      مصطفی متولی

**************************


      این خانه بی تو بی سر و سامان بماند
      خون بر جگرها ؛ اشک بر مژگان بماند
      
      آبادی یثرب بدون تو خرابه است
      حتی فدک هم بعد تو ویران بماند
      
      زینب برای دردهایت نذر کرده
      پرسید از من دارد این امکان بماند
      
      گفتم بگو از دردهایت مهربانم
      گفتی تو با چشم پر از باران ...بماند
      
      دستار بستی که سرت آرام گیرد
      یا زخم روی ابرویت پنهان بماند
      
      ...پای تنورت روز آخر گریه کردی
      یعنی سری در دست این و آن بماند
      
      محسن حنیفی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: اشعار ایام بستری بی بی(ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان(عج) در ایام فاطمیه


      آمد محرّم علی و ماه فاطمه
      آتش گرفته جان تو از آه فاطمه
      
      با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نيام
      بازآي خون فاطمه خونخواه فاطمه
      
      بازآي تا تو روضه بخواني برايمان
      با هاي هايِ گريه ي جانکاه فاطمه
      
      بي شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر
      بالاي قبر محسن شش ماهه، فاطمه
      
      آه از ميان آن در و ديوار شد شروع
      بعد از نبي سلوک الي الله فاطمه
      
      پشت در و کنار بقيع و به روي ني
      معنا شده ست سرِّ فديناه فاطمه
      
      محشر، به پاست روضه ي ارباب بي کفن
      پيراهني ست کهنه به همراه فاطمه
      
      دارد به روی دست، دو دست قلم شده
      دستی که در مقام شفاعت علم شده
      
      یوسف رحیمی


**************************


      آقا سلام ؛ جمعه ی دلگیرتان بخیر
      قد قامت العزا ؛ غم تکبیرتان بخیر
      
      این جمعه هم براق تو را زین نکرده اند
      صبح غلاف کرده ی شمشیرتان بخیر
      
      دارد که آه میکشد و درد میکشد
      در این فراق رشته ی تدبیرتان بخیر
      
      جمعه ، تمام دشت پر از برکه های توست
      این جمعه نیست رحمت بی انتهای توست
      
      گرچه وظیفه ای ست برایت دعا کنم
      اما ظهور چشم به دست دعای توست
      
      این دردها که درد من است و گناه من
      همواره مایه ی غم و شرم و حیای توست
      
      اصلا بیا که گریه بریزم به پای تو
      حالا که فاطمیه بهار عزای توست
      
      آقا سلام گریه به چشم تر شما
      پایین نیامده ست تب مادر شما
      
      امروز هم که پا شده و راه میرود
      با پهلوی شکسته به دور و بر شما
      
      با اینکه بهتر است ولی میکشد تبش
      ذکر بلند ماه نمی افتد از لبش
      
      با اینکه فرصتش کم و کارش زیاد هست
      اما رها نمیشود از دست زینبش
      
      آقا کمک کنید غمش پیر کرده است
      او را ز مردمان سیر کرده است
      
      آقا کمک کنید هنوز هم به پشت در
      چیزی میان بال و پرش گیر کرده است
      
      بر شانه ی شکسته ی خود آه می برد
      هی درد را به زحمت خود راه می برد
      
      تا اینکه خوب خوب بگوید که چه گذشت
      همسایه را به جانب درگاه می برد
      
      نبضش چطور میزند این روز آخری
      گل کرده باز در دلش احساس مادری
      
      زینب ببین که چشم به راه تو مانده است
      تا که لباس رفتن او را بیاوری
      
      یک قایق شکسته که پارو نمیزند
      آخر پری که دست به جارو نمیزند
      
      یک مادری که دست به دیوار می رود
      دیگر به شانه های زمین رو نمیزند
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در ایام فاطمیه مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی (ع)


      هفتاد و پنج روز تمام است مادرم
      افتاده بین بستر و حرفی نمی زند
      مخفی نموده صورت نیلی خویش را
      از چشمهای حیدر و حرفی نمی زند
      **
      چندیست که برای به پا ایستادنش
      دست کمک به جانب دیوار می زند
      هر شب کنار پهلوی نیلوفری او
      زانو بغل گرفته حسن زار می زند
      **
       تا لحظه ای که شانه به گیسوی من زند
      حتی تمام ثانیه ها را شمرده ام
      دیشب حسن به شرم به من گفت اینچنین
      زینب هنوز از غم مادر نمرده ام
      **
       نبضم شدید می زند این روزها دگر
      انگار خون به این دل مضطر نمی رسد
      پلکم پریده است خدایا به خیر کن
      گویا نفس به سینه ی مادر نمی رسد
      **
        فضّه به یک اشاره به ما گفت بس کنید
      دیگر دعا و ناله و امّن یجیب را
      مادر همین که رفت بگیرید بی صدا
      آرام زیر شانه ی مردی غریب را
      
      مهدی پورپاک



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی (ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

فاطمیه و امام حسن(ع)


      بی تب و تاب خسته حالی بود
      سخت ، گیر شکسته بالی بود
      
      چادرش بین کوچه پا خور شد
      بس که از غم قدش هلالی بود
      
      مسجد و منبر رسول الله
      جای بابا چقدر خالی بود
      
      از دل آهی کشید با گریه
      خطبه هایش همه سوالی بود
      
      نفسش بار لخته ی خون داشت
      سوز آهش در آن حوالی بود
      
      خطبه اش جاودانه بر میگشت
      با قباله به خانه بر میگشت
      
      آه ظلم سقیفه بی حد شد
      راه کوچه به آینه سد شد
      
      همه ی نور... و چنگ تاریکی
      اتفاقی که باب خواهد شد
      
      ضرب دست چپش زبانزد بود
      زدن سیلی اش زبانزد شد
      
      هر قدر روی پا پریدم باز
      دست سنگینش از سرم رد شد
      
      بعد از آن راه خانه تا مسجد
      طول یک خط سرخ ممتد شد
      
      آنقدر به غرور من بر خورد
      حسنش کاش از غمش می مُرد
      
      چه بگویم که زار و مضطر گشت
      قد کمان بود و قد کمان تر گشت
      
      در مسیر عبور عابرها
      ریخت نیلوفری که پرپر گشت
      
  " فَرَفَسَها بِرِجلِه " ... ای وای
      آنقدر دور خویش مادر گشت
      
      پاره های قباله اش را ریخت
      آنکه تندیس بغض حیدر گشت
      
      هر قدم چشم او سیاهی رفت
      وسط کوچه موقع بر گشت...
      
      ...آه زخم هایش دوباره سر واکرد
      مرگ خود از خدا تمنا کرد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: فاطمیه و امام حسن(ع) مهدی وحیدی
[ 21 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار آتش زدن درب خانه بی بی

      
      شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
      شهر این بار چه غوغاست خدارحم کند
      
      بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟
      نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند
      
      همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
      در میان کوچه دعواست خدا رحم کند
      
      هیزم آورده که آتش بزنند این در را
      پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند
      
      همه جمع اند و موافق که علی را ببرند
      و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند
      
      بین این قوم که از بغض  لبالب هستند
      قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم کند
      
      مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است
      چشم زینب به تماشاست  خدا رحم کند
      
      مو پریشان کند و دست به نفرین ببرد
      در زمین زلزله برپاست خدا رحم کند
      
      ماجرا کاش همان روز به آخر می شد
      تاز آغاز بلاهاست خدا رحم کند
      
      غزلم سوخت  دلم سوخت  دل آقا سوخت
      روضه ی ام ابیهاست خدا رحم کند ....
      
      یاسر مسافر
      
      *******************

      
      از پهلویی کبود و چشمی برآمده
      حتی صدای لنگه ی در هم درآمده
      
      جای لگد ،اصابت سیلی ومیخ در
      آه ای خدا چه بر سر این پیکر آمده
      
      ملجم گرفته است مگر دست را به پیش
      یا بر فراز نیزه ی کوفی سرآمده
      
      کاری بکن امام علی ای خدای عشق
      تا پشت درب خانه ی تو خیبر آمده
      
      میخ سه شعبه بوده مگر یا عمود این
      یا اینکه باز حرمله ی دیگر آمده
      
      نیزه نداشته است ، جسارت نمی کنم
      شاید که او برای سر مادر آمده
      
      نیزه نداشته است ، خدایا مرا ببخش
      یا شاید او برای سر حیدر آمده
      
      مادر خدا بخیر کند ، خواب دیده ام
      مادر بگو برای چه پیغمبر آمده
      
      حتی صدای لنگه ی در هم در آمده
      از پهلویی کبود و چشمی برآمده
      
      نادر حسینی
      
      *******************
      
      
      با پا زدند بردر و در را صدا زدند
      بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
      
      دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
      دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
      
      یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
      لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!
      
      یک دسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
      تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
      
      با جمع نا منظمشان سنگریزه ها
      سیلی به روی مادر آیینه ها زدند
      
      شیطان پرست های به ظاهر خدا پرست
      حتی تو را برای رضای خدا زدند!!
      
      تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
      از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
      
      حالا که میشود اگر آن سالها نشد
      پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟؟
      
      رضا جعفری
      
      *******************
      
      
      پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
      ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت
      
      سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
      آن نور ناب واهمه ای از محک نداشت
      
      مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
      حتی دو دست باز برای کمک نداشت
      
      این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
      ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟
      
      می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
      گلدان یاس باغچه من ترَک نداشت
      
      خورشید و ماه را به زمینی فروختند
      ای کاش خاک تیره یثرب فدک نداشت
      
      امید مهدی نژاد
      
      *******************
      
      
      درد سر ، بین گذر ، چند نفر، یک مادر
      شده هر قافیه ام یک غزل درد آور
      
      ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
      امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر
      
      دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :
      دوش می آمد و رخساره ...نگویم بهتر!
      
      من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم،
      نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر
      
      چه شده ،قافیه ها باز به جوش آمده اند:
      دم در، فضه خبر، مادر و در، محسن پر !
      
      کاظم بهمنی
      
      *******************
      
      
      شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
      کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
      
      "باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
      روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
      
      بین دیوار و در انگار زنی جان می داد
      جان به لب از غم او عالم و آدم می شد
      
      لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
      بلکه از آتش پیراهن او کم می شد
      
      زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
      بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد
      
      تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
      شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد
      
      آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
      روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
      
      "میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد
      میخ هر لحظه در این عزم مصمم می شد
      
      غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
      حیف،بابا شدنم داشت مسلم می شد"
      
      ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
      کربلا بود که در ذهن مجسم می شد
      
      کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه....
      بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد
      
      اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
      اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد
      
      سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد
      داشت اوضاع جهان یکسره درهم می شد
      
      که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
      دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد
      
      کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
      روضه خوان، مقتل خونین مقرم می شد
      
      سیدمسیح شاه چراغی
      
      *******************
      
      
      دنیا برایش،عالم بالا برایش
      چیزی نمی آید به ذهنم ماورایش
      
      بگذار تا اینبار هم راوی بمانم
      بگذار تا این قصه را از ابتدایش...
      
      روزی که بابا چشم بست و دختری ماند
      تنهای تنها با تمام ماجرایش:
      
      این روزها حتی سلامش بی جواب است
      جز غربت و غم نیست دیگر آشنایش
      
      خورشید بود و روی دنیا نور می ریخت
      بی شک ولی شب نقشه ای دارد برایش
      
      پرمدعا!دستت قلم!هی!باتو هستم!
      تاریکی مطلق! رهایش کن! رهایش
      
      یک نیمه از خورشید را خاموش کردی
      تو یار ابلیسی؟خودش؟نه، مقتدایش
      
      این شعر بوی دود و بوی خون گرفته
      این شعر مثل کوچه و حال و هوایش
      
      ای کاش می مردم در این بیتی که گفتم:
      او بود و یک میخ و دری که شعله هایش...
      
      دارد صدای گریه ای می آید از دور
      آیا به دادش می رسد آخر خدایش؟!
      
      دستی به پهلو، دست دیگر رو به بالا
      بگذار تا آمین بگویم با دعایش!
      
      دارم میان گریه( زَه...را) می نویسم
      این واژه من را می کشد با هر هجایش
      
      دیگر برای باقی اش حرفی ندارم
      دیگر پری قصه نا پیداشت جایش
      
      اما کسی می آید و می گوید ازاو
      روزی برایم قصه را تا انتهایش...
      
      حسن اسحاقی
      
      *******************
      
      
      غرور شوهر من را چرا لگد کردید؟
      شما جماعت نامرد واقعاً مردید؟
      
      به دست بسته و بغض کسی نمی خندند
      شما خلایق بی عاطفه چه بی دردید
      
      تن نبی خدا بین قبر می لرزید
      دل شکسته او را دوباره خون کردید
      
      به جای دسته گل جای تسلیت دیدم
      بغل بغل به دو صد چوب و هیزم آوردید
      
      شکست آینه دلخوشی من مردم
      تمام شد قضیه؛ سوی خانه برگردید
      
      وحید قاسمی



موضوعات مرتبط: حمله به بیت مولا

برچسب‌ها: اشعار آتش زدن درب خانه بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه

      زبانحال امام علی(ع)
      
      سامان من اگر به هم این گونه خورده است
      آرامش مرا غم هجر تو برده است
      
      دیروز تا کنون چقدر خورده ام زمین
      از دخترت بپرس دقیقاً شمرده است
      
      زینب اگر نبود علی نیز مرده بود
      داغت مرا به موج هلاکت سپرده است
      
      از آن شبی که جسم تو را دفن کرده ایم
      طفلک حسین لقمه غذایی نخورده است
      
      دور و بر لب حسنم سرخ و زخمی است
      از بس که بغض کرده و دندان فشرده است
      
      خیره شده به نقطه ای و گریه میکند
      آن روز را هنوز ز خاطر نبرده است
      
      مقداد صبح آمد و میگفت یاعلی
      فهمیدم از چه بود که یار تو مرده است
      
      اینها و نبش قبر تو؟ هیهات فاطمه
      آسوده باش شوهر تو که نمرده است
      
      قنفذ ز مالیات شنیدم معاف شد
      این ها همه ز کشتن تو آب خورده است
      
      علی صالحی
      
      *******************
      
  
     
      رفتی علی بدون تو بی بال و پر شود؟
      بعد از تو کیست تا که برایم سپر شود؟
      
      الان مغیره آمد ازاینجا عبور کرد
      میخواست تا دوباره حسن خونجگر شود
      
      رنجی کشیده ای که خودم دانم وخودت
      رفتی بدون اینکه کسی با خبر شود
      
      حالا برای نبش مزار تو آمدند
      تا زخم کاری جگرم بیشترشود
      
      زهرا قرار بود بمانی کنارمن
      نه اینکه بی تو شوهر تو دربدر شود
      
      این ذوالفقار بی تو برایم عصاشده
      رفتی که ذوالفقار علی بی اثرشود
      
      مهدی نظری
      
      ********************
      
      از ماجرای بال و پرت حرف می زنند
      از پلک نیمه جان و ترت حرف می زنند
      
      دیوار و در برای دل بی قرار من
      ازناله های پشت درت حرف می زنند
      
      زینب حسن ، برای من از نیمه های شب
      ازدرد های بی خبرت حرف می زنند
      
      دیوارهای خانه که از حال و روز تو...
      ...با من همیشه از کمرت حرف می زنند
      
      هرشب ستاره های سماء با نگاه من
      از رنگ تیره ی قمرت حرف می زنند
      
      گلهای لاله ی لبت تو از برای من
      از گریه های هر سحرت حرف می زنند
      
      زهرا بگو زمحسن من تا که نشنوم
      اسماء و فضه از پسرت حرف می زنند
      
      رفتی و بچه ها همه شب با من علی
      از غربت تو و سفرت حرف می زنند
      
      وقتی تو را شبانه سپردم به آسمان
      دستان خاکی پدرت حرف می زنند
      
      محمد جواد قدرتی
      
      ******************
      
      
      بدون یار شدم، رفت آنکه یارم بود
      همان که وقت غم و غصه غمگسارم بود
      
      از این قنوت و از این دست های خالی من
      مشخص است که هم دار و هم ندارم بود
      
      مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
      به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود
      
      نکشت و کشت مرا ، جان گرفت و هم جان داد
      تبسمش، که تسلای قلب زارم بود
      
      هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
      ولی مدینه نفهمید او بهارم بود
      
      منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
      که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود
      
      در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
      جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود
      
      سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی
      که در نماز عشا، دومی کنارم بود
      
      پیمان طالبی
      
      ********************

      
      تو نیستی و باز شدم بی قرار تو
      با پهلوی شكسته شدم سوگوار تو
      
      حتی كسی به دختر تو تسلیت نگفت
      غیر از علی و حضرت پروردگار تو
      
      بی تو از این به بعد فقط گریه می كنم
      تا آن زمان كه باز بیایم كنار تو
      
      شب ها ببین چگونه تنم را كشان كشان
      بر خاك می كشم، برسم تا مزار تو
      
      با بودن تو حُرمت ما برقرار بود
      رفتی و رفت حُرمت ایل و تبار تو
      
      این شهر، شهر توست ولی خوب تا نكرد
      با دختر یتیم تو، با یادگار تو
      
      تو نیستی و بر سر من داد می زنند
      نفرین به روزگار من و روزگار تو
      
      بی احترامی به علی؟! خاك بر سرم
      شرمنده ام كه بسته شده دست یار تو
      
      خِیرت قبول، فضّه برایم به درد خورد
      ممنونم از تو و كرم ماندگار تو
      
      علی اكبر لطیفیان

      
      *******************

      
      رفتي اما صداي تو باقي است
      دختر تو به جاي تو باقي است
      
      دور تا دور بيت الاحزانت
      گريه و هاي هاي تو باقي است
      
      رفتي اما كنار اين خانه
      التماس گداي تو باقي است
      
      بين سجاده‌ي پر از نورت
      ربّناي دعاي تو باقي است
      
      روي تابوت چوبي ات بانو
      آخرين خنده هاي تو باقي است
      
      روي خاكستر در خانه
      تكه اي از صداي تو باقي است
      
      رفتي اما ميان كوچه ي شهر
      سرخي ردّ پاي تو باقي است
      
      ازلي طينت ، آفتاب الست
      تا ابد ماجراي تو باقي است
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      *********************

      
      خوابش نبرده است که لالایی تو نیست
      آغوش مادرانه ی رویایی تو نیست
      
      حس میکنم که در جگر دخترانه اش
      جایی برای ماتم دریایی تو نیست
      
      گفتم که مادرت همه جا هست باز گفت
      اینکه نشان قبر معمایی تو نیست
      
      می آید این قنوت به چادر نماز تو
      جز او کسی که زینب زهرایی تو نیست
      
      با اینکه خوب شانه به مویش زدم ولی
      دستی شبیه دست مسیحایی تو نیست
      
      زینب به غیر غصه که چیزی نمی خورد
      حالا که سفره های پذیرایی تو نیست
      
      من جای تیغ، دست به دستاس می برم
      این پیر مرد، حیدر مولایی تو نیست
      
      محمد امین سبکبار
      
      ********************
      
      چه كرد و آه چه بد كرد دست من با من
      تو را سـپـرد بـه آغـوش خاك امـا من
      
      هـنوز هم كه هنوز است توي اين فكرم
      «تويی كه در دل اين خاك خفته ای يا من؟»
      
      تـو را زدند، خـودم اين شكنجه را ديـدم
      و سوختم، چـه كشيدم از آن تمـاشـا مـن
      
      اگر چـه رفـته ای امـا ميان مـا بـانـو
      بدان كه فـاصله اي نيست،مثل من تا من
      
      تـو تـوی خاك وَ اين دستهاي من خاكي
      كــه بود آنكه به خاكت سپرد؟ آيـا من...؟
      
      دلـم گرفت، كلامی بگو، وَ راحت باش
      كسي كـنار مـزار تـو نيست، تـنها مـن...
      
      علی اصغر ذاکری
      
      *********************
      
      مولای درد با غم زهرا چه می‌کنی؟
      بی‌کس شدی! چه بی‌کس و تنها چه می‌کنی
      
      زهرا شکست دست تو را بسته دید؛ نه؟
      با سنگ‌ها و زخم‌زبان‌ها چه می‌کنی
      
      گفتی که مرگ فاطمه تیری به چشم بود
      با اشک‌های زینب کبرا چه می‌کنی
      
      تسکین‌دهنده‌ی دردهای بی‌کسان
      امروز، دردهای خودت را چه می‌کنی
      
      یک چاه، حرف تو را می‌شنید! چاه!
      با چشم‌های خونی مولا چه می‌کنی؟
      
      علی صفری
      
      **********************                  

      
      علي چگونه نگريد، دگر توانش رفت
      شکسته‌بال، پرستو از آشيانش رفت
      
      به ناله سر بگذارد به زانوي غربت
      که شاخه ياس کبودي ز بوستانش رفت
      
      درون چاه، پر از آه مي‌کند نجوا
      کنون که جلوه‌ي ماهش از آسمانش رفت
      
      نگاه خسته‌ي مولا شده‌ست ملتمسش
      و هر چه کرد تمنا کمي بمانش، رفت
      
      پس از مصيبت سنگين حضرت زهرا
      امير فاتح خيبر رمق ز جانش رفت
      
      عادل حسین قربان
      
      *********************
    
      
      ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها
      از بی خبری های من و دربدری ها
      
      ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...
      بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها
      
      انگار به تاوان گناهی که ندارم
      در آتشی افتاده ام از خیره سری ها
      
      دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها
      دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها
      
      بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید
      از کوچه ی تنهایی و بی همسفری ها
      
      مانند یتیمی که سر راه تو باشم...
      در حق دلم ، کرده ای  ای زن ! پدری ها
      
      ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه
      ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...
      
      ابراهیم قبله آرباطان
      
      **********************
      
      رفتی و چشمهای مرا تار کرده ای
      طفلان خویش را هم عزادار کرده ای
      
      خانه نشین ترین همه روزگار را
      در غربت مدینه گرفتار کرده ای
      
      رفتی و ناتوانی این غم کشیده را
      بر ناکسان شهر پدیدار کرده ای
      
      دیگر کسی جواب مرا هم نمی دهد
      یعنی مرا بدون طرفدار کرده ای
      
      من بی تو ؟ تو بدون من ؟ ای وای برعلی
      دیدی مرا چه بی کس و بی یار کرده ای
      
      رفتی و یادگاری آن روز شوم را
      نقاشی روی در و دیوار کرده ای
      
      یادم نمی رود که برای دفاع من
      خود را اسیر پنجه مسمار کرده ای
      
      محمد بیابانی
      
      *****************
      
      برگرد دردهاي دلم را دوا كني
      حاجت به حاجت جگرم را روا كني
      
      برگرد تا  كه با همه ي مادري خويش
      گندم براي سفره ي ما آسيا كني
      
      بايد تو را  دوباره ببينم .....صدا كنم
      بايد مرا دوباره ببيني ......صدا كني
      
      خيلي دلم گرفته سر چاه ميروم
      برگرد خانه تا كه مرا رو برا كني
      
      برگرد تا كه طبق روال هميشه ات
      قبل از خودت سفارش همسايه را كني
      
      اين بچه ها بدون تو چيزي نمي خورند
      برگرد تا دوباره خودت سفره وا كني
      
      از من مراقبند تو ناراحتم مباش
      بايد كه افتخار به اين بچه ها كني
      
      من هستم و به نيت نبش مزار تو...
      اصلا نياز نيست كمي اعتنا كني
      
      با ذوالفقار بر سر خاكت نشسته ام
      وقتش شده دوباره برايم دعا كني
      **
      توليت حريم بلندت با من است
      با  شرط اينكه تو نجفم را بنا كني
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      ******************

      
      زمین ز سیل سرشکم به آه افتاده
      درون اشک روان عکس ماه افتاده
      
      به حال غربت حیدر مدینه خندیده
      صدای ناله ام آخر به چاه افتاده
      
      کنون بیا به تماشای فاتح خیبر
      اسیر موج بلا بی پناه افتاده
      
      شبانه در پی ات آیم ولی ببین زینب
      گرفته دامن من را به راه افتاده
      
      بر آن سرم که بیایم ولی چه سازم باز
      که چشم من به در قتلگاه افتاده
      
      تمام لشگر حیدر تو بودی و محسن
      کنون به خاک نو این بی سپاه افتاده
      
      حسن لطفی
      
      ********************
      
      در یاد داری ، یک زمان من بودم و تو...
      بی حرف و بی شرح و بیان من بودم و تو...
      
      من باعث خلق جهان ، تو باعث من
      آری ، عدم بود و در آن من بودم و تو...
      
      نُه سال نه ، از اول ایجاد هستی
      ایجاد شور عاشقان ، من بودم و تو...
      
      آن روز را در کوچه از یادم نرفته
      تنها میان دشمنان ، من بودم و تو...
      
      من بودم و تو... در میان موج آتش
      در صید دام آنزمان ، من بودم و تو...
      
      حتی سلامم ، بی تو حرفی بی جوابست
      ای پاسخت آرام جان ، من بودم و تو...
      
      در بستر افتادی و از من دیده بستی
      دریای اشک بی کران من بودم و تو...
      
      از دیده رفتی و عیان در روزگاری
      جاری به طول هر زمان ، من بودم و تو...
      
      مجید پوریان منش

      
      ****************
      
      کار من در غم جانسوز تو اشک افشانی ست
      روز و شب، پهنه ی دریای دلم توفانی ست
      
      در دل این شب تاریک، من و بغض و سکوت...
      بانگ یا فاطمه در حنجره ام زندانی ست
      
      آه ! هر روز که از رفتن تو می گذرد
      مثل دردی است که هر لحظه آن طولانی ست
      
      خرمن عمر مرا آتش غم دور زده
      با چنین حال، بدان سوختن من آنی ست
      
      آتش و نعره و شمشیر سپر جان تو بود
      بی گمان معنی این کار بلا گردانی ست
      
      دردهایم نه همین است که اینجا گفتم
      این فقط گوشه ای از آنچه خودت می دانی ست
      
      بی جهت نیست اگر زینب تو می گوید:
      هیچ مردی به غریبی تو ای بابا... نیست
      
      سید محمد بابامیری
      
      *******************

      
      گرد هم آوردند ماتمهای عالم را
      وقتی جدا كردند همدمهای عالم را
      
      از ع‍ِطر یاسم بادهای ساحل غربی
      از یاد می‌بردند مریم‌های عالم را
      
      تا صبح بر گلبرگ زردش گریه خواهم كرد
      شرمنده خواهم كرد شبنم‌های عالم را
      
      انگار یك جا بر سرم آوار می‌كردند
      تیغ تمام ابن‌ملجم‌های عالم را
      
      من پشت پرچین بهشت كوچكم دیدم
      هیزم به دوشان جهنم‌های عالم را
      
      ما‌هم هلالی می‌شد و من در حلولی سرخ
      می‌دیدم آغاز محرمهای عالم را
      
      محمد مهدی سیار
      
      ******************

      
      با رفتنش تمامی غم ها به من رسید
      درد دو ماه فاطمه یکجا به من رسید
      
      اول قرار  بود که باهم سفر کنیم
      رفتن به او رسید و تمنا به من رسید
      
      بی او شکست خورده ی تاریخ میشدم
      با فاطمه، ولایت عظمی به من رسید
      
      آخر نشد طبیب برایش بیاورم
      حسرت ز درد ام ابیها به من رسید
      
      او رو سپید شد که بلا را به جان خرید
      خجلت ز روی حضرت طاها به من رسید
      
      یادم نمی رود که چگونه تلاش کرد
      در زیر تازیانه ی اعدا به من رسید
      
      در طول زندگانی از خود گذشته اش
      یا به خدا و یا به نبی یا به من رسید
      
      هرچند آستین به دهان ناله می زدند
      اما صدای زینب کبری به من رسید
      
      تقسیم کار خانه به نفع علی نبود
      وای از دلم که شستن زهرا به من رسید
      
      از بس غریب بودم و بی کس به وقت دفن
      تسلیت از خدای تعالی به من رسید
      
      اهل مدینه راحت و آرام خفته اند
      بیداری همیشه ی شبها به من رسید
      
      نه اینکه دست خویش کشیدم به زخم او
      زخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید
      
      جواد حیدری

      
      ****************

      
      بوی آواز یا کریمی نیست
      خانه ؛ آن خانه ی قدیمی نیست
      
      نفس خستگی دستاسی
      خفته بر پاره ی گلیمی نیست
      
      بین این کوچه های دلتنگی
      هیچ کس با علی صمیمی نیست
      
      آفتاب دلش دو نیمه شده است
      نیمه ای ابری است و نیمی نیست
      
      بعد زهرا به جز غم غربت
      در دل کوچه ها نسیمی نیست
      
      .......روز آغاز می شود ، اما
      خبری جزشب یتیمی نیست
      
      عباس محمدی

      



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه

   
      امن یجیب خوانم و شب را سحر کنم
      با دانه های اشک لبان تو تر کنم
      
      خانه خراب می شوم آخر ز داغ تو
      پیچیده ام به خویش چه خاکی به سر کنم
      
      اما اگر قرار شد از پیش من روی
      ماندم چگونه این جگرم را خبر کنم
      
      بر روی دامنم بگذارم سر تو را
      تا سیر این جمال کبودت نظر کنم
      
      از بس نگفته ای که چرا سینه ات شکست
      آخر شکایت تو به نزد پدر کنم
      
      اصلا خودت بگو که من غیرتی چه سان
      از این مسیر قتلگه تو گذر کنم
      
      از درد ها برای تو حرفی نمی زنم
      از ترس این که غصه تو بیشتر کنم
      
      یادت که هست آن سپرت را فروختی
      تکلیف بود سینه خود را سپر کنم
      
      خود را زدم به شعله که سالم ببینمت
      قربان موی تو صدها پسر کنم
      
      فرصت نداد تا که خودم را عقب کشم
      پهلو تهی ز ضربه دیوار و در کنم
      
      قاسم نعمتی
      
      *********************
      
      
      خاری به چشمهای من انگار می کِشی
      وقتی که آه از آن دل خونبار می کشی
      
      با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
      روزی هزار بار تو بر دار می کشی
      
      بر زانوان بی رمقت راه می روی
      بر شانه بار غصه ی بسیار می کشی
      
      انگار سوی چشم تو از بین رفته است
      که این گونه هی تو دست به دیوار می کشی!
      
      شانه به موی دختر دردانه می زنی
      دستی بر آن نگاه گهر بار می کشی
      
      جاروی خانه ... پخت غذا ... روز آخری ...
      داری چقدر از این بدنت کار می کشی...؟
      
      این رو گرفتن تو مرا کشت! ... از چه رو
      چادر به روی دیده و رخسار می کشی؟
      
      معلوم می شود زنفسهای سرخ تو
      دردی که از جراحت مسمار می کشی
      
      ای قبله ی کبود! که با هر نگاه خود
      طرحی ز آتش در و دیوار می کشی
      
      خود را درست لحظه ی پرواز از قفس
      من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
      
      خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
      داری به زیر این همه آوار می کشی!
      
      دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
      حالا که آه از آن دل خونبار می کشی
      
      هادی ملک پور
      
      *****************
      
      
      این روزهای آخر عمرت بیا بخند
      اصلاً برای من نه برای خدا  بخند
      
      گفتی که گریه هات مرا میکشد علی
      یا گریه میکنم سر سجاده یا بخند
      
      گفتی بلند شو به سوی مسجدت برو
      اینگونه که نمیروم اول شما بخند
      
      باشد قبول رو زدن من قبول نیست
      پس لا اقل به خاطر این بچه ها بخند
      
      اصلاً بنا شد اگر خنده ای کنی
      این سینه ات شکسته فقط بی صدا بخند
      
      وقتی خداست منتظر خیر مقدمت
      خوشحال باش گریه چرا ؟غصه چرا ؟غم چرا؟ بخند
      
      علی اکبر لطیفیان
 
      
      *******************
      
      
      با سینه ی شکسته علی را صدا مکن
      این گونه پیش من کفنت را سوا مکن
      
      هفتاد و پنج روز، زمن رو گرفته ای
      امروز را بیا و از این کارها مکن
      
      من رو زدم تو خنده به تابوت می کنی؟
      اینگونه با دلی که شکسته است تا مکن
      
      پیراهن اضافه نداری عوض کنی
      پس بر لباس خونی خود اعتنا مکن
      
      از این طرف به آن طرف خانه پیش من
      پیراهن حسین مرا جا به جا مکن
      
      من بیشتر به فکر توأم درد می کشی
      پس زودتر برو، برو فکر مرا مکن
      
      هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان
      بی فایده است پس برو و پا به پا مکن
      
      اصلا بیا بدون خداحافظی برو
      حتّی برای ماندن من هم دعا مکن
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ***************

      
      وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
      فکری برای این همه خاکسترت کنی
      
      عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم
      تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
      
      امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
      با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی
      
      مجبور نیستی، که برای دل علی
      یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی
      
      من قبله و تو در شرف روبه قبله ای
      پس واجب است روی به این همسرت کنی
      
      زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
      تو بهتر است، فکری برای پرت کنی
      
      ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین
      معجر ببافی و کفن دخترت کنی
      
      من، زینب، حسن، همه ناراحت توأیم
      وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      زهراست ، یادگاری نور خدای من
      خورشید صبح و ظهر و غروبِ سرای من
      
      پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
      من با دعای فاطمه او با دعای من
      
      ما نور واحدیم ، نه فرقی نمی کند
      من جای او بتابم و یا او به جای من
      
      مست تجلیات خداوندی همیم
      من با خدای اویم و او با خدای من
      
      یک طور حرف می زند انگار بوده است
      در ابتدای خلقت و در ابتدای من
      
      دنیا! تمام آنچه که داری برای تو
      یک تار موی خاکی زهرا برای من
      
      کاری که کرد فاطمه کار امام بود
      زهراست پس علی من و مرتضای من
      
      ما یک سپر برای جهازش فروختیم
      چیزی نبود تا که بمیرد به پای من
      
      هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
      از من مگیر دلخوشی ام را خدای من
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      هر چند پر شکسته شدی و نمی پری
      اما هنوز، مثل همیشه کبوتری
      
      شکر خدا که پاشدی و راه می روی
      انگار فاطمه کمی امروز بهتری
      
      حتی برای دلخوشیِ ما... چه خوب شد
      مشغول کارِ خانه شدی روز آخری
      
      شانه زدی به موی پریشان دخترم
      می خواستی نشان بدهی باز مادری
      
      با این قنوت نا متعادل چه می کنی
      داری دعا به خانه ی همسایه می بری!؟
      
      هر چند خنده می کنی از دیدنم، ولی
      با طرز راه رفتن خود گریه آوری
      
      بانو! تو را قسم به دلم احتیاط کن
      وقتی که دست جانب دستاس می بری
      
      کم کم بساط زندگیم جمع می شود
      آخر نگاه می کنی ام جور دیگری ...
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو
      نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو
      
      این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد
      هجده بهاره ای و سپید است موی تو
      
      در من هزار بار تو تکثیر می شوی
      آیینه ام شکسته شدم روبروی تو
      
      ساقی کوثری من اصلا برای توست
      اما چگونه آب بریزم به روی تو
      
      گلبرگ های خشک تو را آب می زنم
      تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو
      
      ای در تمام مرحله ها پا به پای تو
      با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو
      
       علی اکبر لطیفیان
      
      *****************
      
      
      سپرده ام به کنیزان و هر چه نوکرتان
      که آینه نگذارند، در برابرتان
      
      که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است
      چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان
      
      شکسته ای و همینکه به راه می افتی
      صدای آینه می آید از سراسرتان
      
      چه روی داده که حتی برای یک لحظه
      عقب نمی رود از روی چهره معجرتان
      
      نبیـنمت که به دیوار تکیه می آری
      کنار چشمهای غریب همسرتان
      
      کجاست شانه زدنها که کار هر شب بود
      به گیسوان همیشه نجیب دخترتان
      
      خدا به خیر کند این نفس زدنها را
      که سخت می رسد از سینه تا به حنجرتان
      
      ببین چگونه غرور شکسته ی مردی
      نشسته پای نفسهای رو به آخرتان
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      آن دوره عشق و وفا یادش بخیر
      اون روزگار با صفا یادش بخیر
      
      شب عروسی یادته بابات میگفت:
      پیرشی به پای مرتضی....یادش بخیر
      
      ****************
      
     
      ای جان من هرچند دیگر نیمه جانی
      اما برای رفتنت خیلی جوانی
      
      حالا که من اینجا غریبم باربستی
      حالا نمی شد بیشتر پیشم بمانی
      
      بابای خاکم ـ التماست می کنم که
      بی من مشوای مادرآب ـ آسمانی
      
      کمتر بگو با من امیرالمومنینم
      اشهد مگو با این زبان بی زبانی
      
      حالابرای اینکه من چیزی نفهمم
      درکوچه خاک چادرت رامی تکانی
      
      اندازه ی یک عمر پیرت کرده بانو
      سنگینی آن ضربه دست ناگهانی
      
      یک نیمه از روی تو صبح روشن من
       نیمی دگرمثل غروبی ارغوانی
      
      رو ازعلی می گیری اما زیرچادر
      پنهان نگرددمحرمم قدکمانی
      
      محسن عرب خالقی
      
      *******************
      
      
      ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟
      زهرای من حلالیت از من برای چه؟
      
      وقت نفس نفس زدنت پیش پای من
      لاله نریز این همه گلشن برای چه؟
      
      دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم
      وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟
      
      باشد نخند...از تو توقع نداشتم
      این دل شکسته هست شکستن برای چه؟
      
      زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟
      گفتم نیا که...آمدی اصلا برای چه؟
      
      ما را برای همسفری آفریده اند
      بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟
      
      اسما که بود دور و برت فضه هم که بود
      تابوت خویش خواستی از من برای چه؟
      
      هنگام دور گردن این پیرهن که شد
      جان حسین این همه شیون برای چه؟
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      ****************
      
      
      سنجاق را بگیر و به موی سرت بزن
      مثل گذشته لبخند به همسرت بزن
      
      دیگر بس است گردش دستاس و پخت نان
      دستی به خاک های پَر معجرت بزن
      
      ای رمز فتح کننده درهای خیبری
      وقتش شده ست سری به همسنگرت بزن
      
      ای سینه سرخ....آه....شکسته پر علی
      مرهم تهیه کن و به زخم پرت بزن
      
      حالا به میهمانی بابا که میروی
      سنجاق را بگیر و به موی سرت بزن
      
      علی آمره
      
      ****************
      
      
      جارو بدست می شوی و کار می کنی
      داری برای خانه غذا بار می کنی
      
      شکر خدا که پا شده ای راه می روی
      مثل قدیم با همه رفتار می کنی
      
      فضه برای تو اینجاست فاطمه
      تقسیم کار با تن بیمار می کنی
      
      لبخند می زنی دلم آرام تر شود
      یا سقف خانه بر سرم آوار می کنی
      
      وقتی سوال می کنم امروز بهتری
      جارو بدست می شوی و کار می کنی
      
      حسین رستمی
      
      ****************
      
      
      رخت عزا به قامت مهتاب می‌کند
      خورشید را دو مرتبه بی‌خواب می‌کند
      زود است ای کبوتر من! پرکشیدنت
      داغ تو استخوان مرا آب می‌کند...
      ***
      تاب و توان ز حنجر فریاد رفته است
      تیر بلا ز چله‌ی صیاد رفته است
      این پیکر نحیف که تشییع می‌شود
      سرمایه‌ی علی ست که بر باد رفته است
      
      هادی ملک پور
      
      ****************

      
      دائم به حال سجده دخیل دعا شود
      شاید که حاجتش ز عنایت روا شود
      
      گوید علی به ناله :خدایا مدد نما
      بار دگر سرای غمم با صفا شود
      
      یا رب به حرمت و به غرور شکسته ام
      راضی مشو که فاطمه از من جدا شود
      
      یا رب بیا و نذر علی را قبول کن
      زهرا شفا بگیرد و حیدر فدا شود
      
      یا رب مدد که باز نبینم مغیره را
      از دیدنش تمام وجودم عزا شود
      
      از هجمه ی پیاپی آن تازیانه اش
      دیگر امید نیست که زهرا به پا شود
      
      تا مزد بیشتری بگیرد ز دومی
      آنگونه زد که فاطمه دستش رها شود
      
      جواد حیدری
      
      ******************
      
      
      در خلسه سکوت پر از درد کوچه ها
      بانوی خانه ام چه غریبانه میروی
      
      داغت بسی گران و خودت چون پری زکاه
      خیلی سبک به دست و سر و شانه میروی
      
      بانوی کم توقع نه سال زندگی ...داری
      ...چقدر ساده از این خانه میروی
      
      مانند روز آمدنت بی سر و صدا
      بی هیچ زرق و برق ، تو حنانه می روی
      
      نیمی از نخل های مدینه از آن ماست
      اما شما چقدر غریبانه می روی
      
      وحید قاسمی
      
      *******************
      
      
      بانوی خــــــــــانه بار و بساط سفر مبند
      در پیش دیده های مـــــه آلوده ام مخند
      
      صیــــاد مهربان مرو از پیش صیــــد خود
      می میرد این پرنده پا بسته در کمند
      
      اسطــــوره شجاعت اعــــــراب بود ه ام
      اما مـــــرا خدنگ نگاهت ز پا فکنــــد
      
      از مردنـــــم ســــــه ماه گذشته مسیح من
      قرآن بخوان برای عـــــزای دلـــــم بلند
      
      یکبار بسته گشته دو دستم دگر بس است
      با رفتنت دوباره دو دست مـــــرا مبند
      
      وحید قاسمی
      
      ******************
      
      
      شکرخدا که ظاهراً امروز بهتری
      نان می پزی و دست به دستاس می بری
      
      باشد قبول خوب شدی!جمله ای بگو
      تا مطمئن شوم که زپیشم نمی پری
      
      دلتنگ دست های تو و موی زینبند
      آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری
      
      این فاطمه که فاطمه این سه ماه نیست
      حالا درست مثل زمان پیمبری
      
      قدقامت صلات زمان نماز شد
      باید نماز را سر پا جا بیاوری
      
      اما دوباره پای قیام تو پانشد
      حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد...
      
      خیلی رعایت دل بی یار می کنی
      داری مرا به خویش بدهکار می کنی
      
      حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
      با این نفس نفس نفسم کارمی کنی
      
      پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
      تامی رسم تو روی به دیوار می کنی
      
      باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن
      همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی
      
      نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی
      پامی شوی دوباره کمردرد می شوی
      
      علی زمانیان
      
      ******************
             
      چه می شودکه به زانوی من توان بدهی
      دوباره صورت خود رابه من نشان بدهی
      
      چه می شود که زمان قنوت نیمه شبت
      دوباره بازوی خود را کمی تکان بدهی
      
      چه می شود که دگر مثل روزهای قدیم
      کنارسفره خودت نان به دستمان بدهی
      
      به جای آنکه شوی پرپر و به خاک افتی
      و روح خسته خود را به آسمان بدهی .....
      
      ..... گل شکسته ی من پا بگیر دراین باغ
      که باز عطربهشتی به باغبان بدهی
      
      تو را به جان عزیزت مخواه بنشینم
      به چشم خویش ببینم چگونه جان بدهی
      
      نفس تو می کشی و حال کودکان این است
      چه می شود تو اگر جان در این میان بدهی
      
      محسن عرب خالقی
      
      *****************
      
      
      اي آفتاب روشنم اي همسرم مرو
      اينگونه از مقابل چشم ترم مرو
      
      با تو تمام زندگي ام بوي سيب داشت
      اي ميوه بهشتي پيغمبرم مرو
      
      جان مرا بگير خدا حافظي مكن
      از روبروي ديده ي نا باورم مرو 
      
      تا قول ماندن از تو نگيرم نمي روم
      اي سايه بلند سرم از سرم مرو
      
      لطف شب عروسي دختر به مادر است
      پس لااقل به خاطر اين دخترم مرو
      
      علی اکبر لطيفيان
      
      ***************
      
      
      حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی
      جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد
      
      نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای
      این کاسه های آب، توانت نمی دهد
      
      دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش
      آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد
      
      تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم
      شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد
      
      دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است
      از خواهش من است تکانت نمی دهد
      
      وحید قاسمی
      
      ****************
      

      
      ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی
      بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی
      
      پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست
      رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
      
      با قطره قطره اشک سلامت نموده ام
      زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی
      
      خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو
      بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی
      
      رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
      ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی
      
      بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
      رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی
      
      روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
      مردم از این خطاب چرا نمی شوی
      
      می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
      این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
      
      رحمان نوازنی
      
      ****************

      «عشق سوزان است بسم الله رحمن الرحیم
      هر که خواهان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      کشتی‌ام بی ناخدا دارد به دریا می‌رود
      وقت توفان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      ختم قرآنِ تو جای ناس گویا با حدید
      رو به پایان است بسم الله رحمن الرحیم...
      
      دست من بسته‌ست، جای من رجز خوان می‌شوی
      کوچه، میدان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      نقطه‌‌ی «باء» بوده‌ام چون تکیه گاهم بوده‌ای
      بی تو لرزان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      کیست آتش دارد و از قعرِ آتش می‌رسد؟
      جن، نه ! شیطان است بسم الله رحمن الرحیم
      
      رفته‌ام از حال، این اَمَّن یُجیب و ناله هم
      مال سلمان است بسم الله رحمن الرحیم...
      
      قدر می‌خوانم و می‌دانم که از نامحرمان
      قدر پنهان است بسم الله رحمن الرحیم...
      
      آب را از سلسبیل آورده‌ام اسماء ! بریز
      غسلِ باران است بسم الله رحمن الرحیم
      
      قاسم صرافان
      
      ****************
      
      
      مائیم، ما، دو آینه‌ی روبروی هم
      تابانده‌اند صورت ما را به سوی هم
      
      تا خیره می‌شویم به هم با نگاهمان
      وا می‌کنیم پنجره‌ها را به روی هم
      
      من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب
      نوشیده‌ایم سر خدا از سبوی هم
      
      سر خم نمی‌کنیم مگر پیش پای عشق
      عالم نمی‌دهیم به یک تار موی هم
      
      قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
      یا ایها الذینِ هم و امنوا ی هم
      
      دریا ندیده است، نمی‌فهمد این کویر،
      ما غرق می‌شویم چرا در وضوی هم؟
      
      قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین
      پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم
      
      آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
      ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم
      
      نه دستِ بسته‌ام و نه بازوی خسته‌ات
      طاقت نداشتند بیایند سوی هم
      
      پروانه‌ها خوشند، اگر چه در آتشند
      پر می‌کشند در دلشان آرزوی هم
      
      یک روز ما دوباره شبیه دو آینه
      می‌ایستیم رو به خدا روبروی هم
      
      قاسم صرافان
      
      ****************
      
      
      به آن دلی که برآن سجده نه فلک دارد
      دل من و دل تو درد مشترک دارد
      
      کسی که حرمت ما را شکست میدانست
      که حرمت درِ این خانه را ملک دارد
      
      خدا کندکه بسوزد سپس رود بر باد
      کسی که از دل خونت دل خنک دارد
      
      محبت من و تو سنگ امتحان همه است
      میان جنت و دوزخ خدا محک دارد
      
      بگیر پرده ز رو ماه آسمانی من
      که این گرفتگی ات ریشه درفدک دارد
      
      فقط به آینه من نشسته گردغمت
      ولی تو آینه ات ازسه جا ترک دارد
      
      به جزتونیست گلی که نشان عشق مرا
      به روی ساقه وگلبرگ و شاخه حک دارد
      
      غذا نمی خورد و گریه می کند زینب
      دوباره سفره ی امروزمان نمک دارد
      
      محسن عرب خالقی
      
      ******************
      
      
      تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم
      عالم گواه می شود این را که حیدرم
      
      فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش
      بانو نمی شود که از این امر بگذرم
      
      اینها که با طناب به دنبالم آمدند
      از یاد برده اند که من مرد خیبرم
      
      امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس
      قادر نبود تا که بیاید برابرم
      
      دست خدا اگر که به روی دلم نبود
      هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم
      
      بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو
      هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم
      
      اصلاً مهم که نیست برایم تمام شهر
      دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم
      
      علی اصغر ذاکری
      
      ****************
      
      
      اصلاً بعید نیست که یک مرد محترم
      را با دو دست بسته ببینیم باز هم
      
      با چشمهای خیره نگاهش کنیم و او
      چیزی به ما نگوید و ما مردم شکم
      
      بعد از غذا که از جگر او شده درست
      با چشمهاش قهوه و چایی کنیم دم
      
      حتی بعید نیست که این مرد مدتی
      از ما کمک بخواهد و ما نیز لا جرم
      
      عمدا به روی خویش نیاریم و هر کدام
      با اکتفا به این کلمه با " نمی رسم"
      
      محکم کنیم قفل در و توی رختخواب
      دعوا کنیم بر سر ایجاد یک عدم
      
      شمشیرهایمان که فقط زنگ میخورند
      آئینه هایمان همه کورند ، دست کم
      
      یا که نایستیم و نخندیم اینچنین
      ــ سینه نمی زنیم اگر زیر این علم ــ
      
      یا محض غیرتی که نداریم لحظه ای
      نیت کنیم پشت در بسته ی حرم
      
      این شعر را همیشه بخوانیم بیت بیت
      در سالروز دیدن یک مرد محترم
      
      رضا جعفری



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      بهار و ياس خزاني به هم نمي‌آيند
      عصاي دست و جواني به هم نمي‌آيند
      
      تمام دلخوشي من بگو كه تابوت و…
      ...قدي كه گشته كمانی هم نمي‌آيند
      
      كنار بستر تو اشك و التماس از من
      تو و عذار نهاني به هم نمي‌آيند
      
      شفا ز پينه­ی دست تو آبرو دارد
      مگو، مگو نتواني به هم نمي‌آيند
      
      مرا كه خانه نشينم مخواه از اين پس
      به خاك تيره نشاني به هم نمي‌آيند
      
      اميد و آرزوي چار كودك معصوم
      عزا و فاتحه خواني به هم نمي‌آيند

      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *********************
      
      
      به التماس نگاه یتیمهای خودت
      به دستهای کریمانه ی دعای خودت
      بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
      برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
      
      فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟
      برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟
      
      همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز
      به سفره نان خودت را می آوری امروز
      دوباره دست به پهلو نمی بری امروز
      نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز
      
      که گفته پیرشدی یا جوانیت رفته
      خدای من نکند مهربانیت رفته
      
       تو بار رفتن بستی، علی حلال کند؟!
      تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟!
      تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟!
      تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟!
      
      تورا به جان حسینت نگو حلالم کن
      از این غریب بخر آبرو حلالم کن
      
      کمی مراقب خود باش... فکر جانت باش
      به فکر من نه... کمی فکر کودکانت باش
      تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش
      بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
      
      همان که بست دراین خانه دست حیدر را
      مخواه باز ببیند شکست حیدر را
      
      خدانکرده به تابوت مرگ تن دادی؟
      که دست بی کسی ام را به دست من دادی
      اگر به دخترکت چندتا کفن دادی
      بگو برای حسین از چه پیرهن دادی
      
      چراکه بر بدنش پیرهن نمی ماند
      نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند
      
      محمد علی بیابانی
      
      **********************
      
      
      سایه بالا سرم از سر من کم نشو
      روی نگیر از علی؛پیش علی خم نشو
      
      ای گل بیمار من چقدر تب کرده ای
      آب نشو پیش من اینهمه شبنم نشو
      
      پا نشو کاری نکن این همه زحمت نکش
      تازه زمین خورده ای باز مجسم نشو
      
      دست قنوتت چرا رو به علی می کند
      خجالتم می دهی کعبه دردم نشو
      
      زمزمه شهر را می شنوی ای فاطمه
      برو که راحت شوی اسیر این غم نشو
      
      گريه ات اين روزها كرببلا مي كند
      مادر كرببلا ماه محرم نشو
      
      رحمان نوازنی
      
      *********************
      
      
      همین که بهتری الحمدلله
      جدا از بستری الحمدلله
      همین که در زدم دیدم دوباره
      خودت پشت دری الحمدلله
      ***
      شنیدم بسترت را جمع کردی
      و با سختی پرت را جمع کردی
      شنیدم آب دادی به حسینم
      حواس دخترت را جمع کردی
      ***
      تو دیگر با حجابت خو گرفتی
      به چندین علت از من رو گرفتی
      گمان کردی ندیدم زیر چادر
      چطوری دست بر پهلو گرفتی
       **
      جواب حرف هایم شد همین! نه؟
      غریبه بودم اما این چنین نه!
      ببینم! قصد رفتن که نداری؟
      نرو! جان امیرالمومنین، نه!
      
      حسین رستمی
      
      ********************
      
      
      وقتی سرت را روی بالش می گذاری
      خونآبه می گردد ز پهلوی تو جاری
      
      دیشب عوض کردی لباس خونی ات را
      امّا دوباره شد لباست لاله کاری
      
      زهرا مگر میخ در خانه چقدر است
      هر دفعه باید پیرُهن را در بیاری
      
      پهلوی تو خواب و خوراکت را گرفته
      از درد پهلو تا سحرگه بی قراری
      
      با من نمی گویی چه آمد بر سر تو
      بانو شبیه مجتبایم راز داری
      
      اشک جگر دارت ز چشمانت روان است
      با خنده های بی شکیب زخم کاری
      
      درد کمر دیگر امانت را بریده!
      حتّی توانِ راه رفتن هم نداری
      
      دردانۀ من زیر لب آهسته گوید
      چادر نماز خاکیت شد یادگاری
      محمد فردوسی
      **
      از وبلاگ حسینیه
      
      *********************
      
      
      چه روي نيلي و موي سپيده اي داري
      وجود خسته و قدّ خميده اي داري
      
      چه پيكري چه جمالي چه گوش مجروحي
      چه بازوان كبود و شهيده اي داري
      
      براي شستن تو آب ديده اي دارم
      براي كشتن من زخم ديده اي داري
      
      به روي شانه ي حيدر چه ميكني زهرا
      چه ديدگان به خون آرميده اي داري
      
      حجاب ناله ي من ، آستين پيرهن است
      ببين چه شوهر غربت كشيده اي داري
      
      الا مسافر حيدر ، ستاره ي لاهوت
      خدا كند كه بميرم به زير اين تابوت
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      **********************
      
      
      بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
      دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو
      
      زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
      سنگ صبور من نرو از پيشم اي عزيز
      
      باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
      با رفتنت به زخم غرورم نمك زني
      
      زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
      مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟
      
      يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
      يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم
      
      اي دل خوشيِ زندگي ام ميشود نري؟
      از حال و روز من، كه شما با خبرتري
      
      گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
      با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا
      
      خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
      من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام
      
      با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
      تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن
      
      دلگرمي علي به نظر زود مي روي
      نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي
      
      بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
      فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد
      
      زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
      زهرا بمان و زينب مان را عروس كن
      
      غصه به كار دل گره ي كور مي زند
      خيلي دلم براي حسن شور مي زند
      
      زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
      دامادي حسين و حسن آرزوي توست
      
      حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
      فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟
      
      ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
      شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد
      
      در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
      اين كربلايي از همه شان مادري تر است
      
      حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
      پيراهن حسين شنيدم تمام شد
      
      باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
      باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد
      
      باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
      با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
     
      اين روزها كه ديدنتان كيميا شده
      اين خانه بي نگاه تو دارالعزا شده
      
      باور نميكنم چقدر آب رفته اي
      حتي براي ناله لبت بي صدا شده
      
      من ميخ بر دلم نه به تابوت ميزدم
      هرچند خنده اي به لبت آشنا شده
      
      شرمنده ام كه بودم و پاي غريبه ها
      با شعله هاي سرخ به اين خانه وا شده
      
      شرمنده ام كه بودم و نامحرمان شهر
      آنگونه در زدند كه از هم جدا شده
      
      فهميده ام چه بر سرت آن روز آمده
      از وضع چادري كه پر از رد پا شده
      
      وقت نفس كشيدن تو اين صداي چيست
      اين استخوان سينه چرا جابه جا شده
      
      پيراهن حسين مرا دوختي ولي
      افسوس حرف روز و شبت بوريا شده
      
      با زينبم بگو سه كفن مانده پيش ما
      با زينبم بگو كه به غم مبتلا شده
      
      با او بگو كه بوسه زند بر گلوي خشك
      بر حنجري كه محمل سرنيزه ها شده
      
      با او بگو كه بوسه زند جاي مادرش
      بر پيكري كه خرد شده ، آسيا شده
      
      حسن لطفي

      *********************
      
      
      نشسته ديده به باران ، ولي بهاري نيست
      دلم شكسته گُلم گريه اختياري نيست
      
      تو را به جان علي اينقدر تلاش نكن
      كه از چنين بدني انتظار كاري نيست
      
      بيار بار دلت را به شانه‌هاي علي
      كه در مقابل پيراهن تو باري نيست
      
      براي دست تو اين شانه بار سنگيني است
      عزيز !حال تو كه حال خانه داري نيست
      
      تمام خانه و كوچه پراست از لاله
      خزان بستر تو جاي لاله‌كاري نيست
      
      ميان سينه‌ي مجروح من حرم داري
      چه فرق مي‌كند اين كه تو را مزاري نيست
      
      محمد بختیاری
      
      *******************

      
      پر می زند به سمت خدا بال بی پرت
      رنگ پرستو  آمده جای کبوترت
      
      حالا که فصل لاله گذشته چرا هنوز….
      ....گل می دهد دوباره گلستان بسترت
      
      یا بین شعله های تبت آب می شوی
      یا اینکه آب می رود از دیده ی ترت
      
      سرگرم زخم داری و درد سرت شدی
      یعنی که سر نمی زنی دیگر به همسرت
      
      تقصیر تو نبوده عزیزم که مدتی . . .
      . . . افتاده است عکس من از چشم لاغرت
      
      اصلاً بیا و روسری ات را گره مزن
      من رد نمی شوم نظری از برابرت
      
      تو پا به پای چادر خود راه می روی
      خیلی مواظبی که نیفتاده از سرت
      
      این نیمه ی شکسته ی تو جوش می خورد
      وقتی کمی تکان نخورد  نیم دیگرت
      
      محمد امین سبکبار
 
      
      *********************
      

      
      قبل از آنیکه شرر بر جگر من باشی
      تو بنا بود بمانی سپر من باشی
      
      از من غمزده بعد از پدرت رکنی رفت
      تو بنا بود که رکن دگر من باشی
      
      حرف از رفتن خود میزنی و می میرم
      تو چرا زخم دل شعله ور من باشی
      
      آه خوش بود دلم فارغ از این شهر غریب
      فاطمه! تا به ابد دور و بر من باشی
      
      حال همراه شدی دست به دست اجلت
      کاش می شد که فقط همسفر من باشی
      
      تو دعای سفرت خواندی و من در عوضش
      از خدا خواستم ای محتضر من – باشی
      
      پر و بال تو شکستست ولی ممنونم
      با همین حال اگر بال و پر من باشی
      
      همه دیدند تو با سینه زخمت ماندی
      تا در آن موج بلا پشت سر من باشی
      
      کاش می شد که بمانی به برم تا اینکه
      رد جا مانده دیوار و در من باشی
      
      محمد بیابانی
      
      *********************

      
      این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است
      این دنده ها ز روی لباست شمردنی است
      
      چشم تو خواب دارد و خوابت نمیبرد
      با سیل اشک، خواب ز چشم تو بردنی است
      
      بر استخوان نشست جمال جلالی ات
      این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است
      
      این زخم بد قلق، قرق زینبت شکست
      بر سینه جای زخم تو، زینب فشردنی است
      
      فامیل من برای تو خرما خریده اند
      بعد از عیادت تو که گفتند مردنی است
      
      چشم تو گود رفت که عادت کند حسین
      طفلی حسین جانب گودال بردنی است
      
      مویت ربیع الاول بعد از محرم است
      غافل از اینکه گل به سر تو فسردنی است
      
      محمد سهرابی

      
      *********************

      
       امشب ز فرط گریه صدایش گرفته است
       حتی دل مدینه برایش گرفته است
      
       با نوحه های زینب خود سینه می زند
       ذکر حزین « وااسفایش» گرفته است
      
       با این لباس خاکی و پاره؛ بدون شک
       پایش به گوشه های عبایش گرفته است
      
       هنگام غسل دادن زهرا به گریه گفت:
       این مو که سوخته! که حنایش گرفته است؟
      
       تا چشم او به چادر و سجاده خورد، گفت:
       زهرای من چه زود دعایش گرفته است!
      
       آبی بیاورید،حسینش ز حال رفت
       آقا دوباره هول و ولایش گرفته است
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      پیش از غروب ابری عمر خزانتان
      جان می دهم به زندگی نیمه جانتان
      
      از چه ز روز حادثه حرفی نمی زنید
      نامحرم است چاهِ دلم با زبانتان؟
      
      وقتی به اذنتان ملک الموت زنده است
      فکری کنید بر اجل ناگهانتان
      
      هر شب به گرد بسترتان دور می زنم
      تا پنجه های مرگ نیفتد به جانتان
      
      شاید به خواب امشبتان محسن آمده
      سوزد تبسّمی ز لب مهربانتان
      
      سجّاده و ستاره و تسبیح شاهدند
      بر گریه ی شبانه و درد نهانتان
      
      دستی که زانوی غمتان را بغل گرفت
      حسرت نهاده است به دل کودکانتان
      
      با هر تپش که قلب حسن تیر می کشید
      می میرد از کبودی قد کمانتان
      
      قلبم شکسته تر شده از دستتان که من
      پیرم ز روزگار غریب جوانتان
      
      چادر به زیر پای شما گیر می کند
      از بس که خم شده کمر ناتوانتان
      
      محض تبرّکی وسط سفره می برم
      آن تکه ای که مانده ز دست پخت نانتان
      
      از چه ردیف دنده ی تان نامنظّم است
      بانو چه آمده به سر استخوانتان
      
      این حال و روزتان پس از آن ضربه ی در است
      این ناله کرده است به احوال آنتان
      
      ای چشم پر ستاره ی آیینه ی علی
      خون می چکد ز قطره ی اشک روانتان
      
      مهمان کنید از لبتان یک علی مرا
      پیش از غروب ابری عمر خزانتان
      
      محمد امین سبکبار
      
      *********************
      
      
      داغت که با سکوت سبکترنمي شود
      حرفي بزن جواب که باسرنمي شود
      
      تعريف کن ازاول تنهايي ات بگو
      از هيچکس براي تو مادرنمي شود
      
      از مردم از عيادتشان راستي بگو
      کي گفته بود فاطمه بهتر نمي شود؟
      
      ميخواهم ازغمت نخورم بر زمين ولي
      هربارميرسم جلوي درنمي شود
      
      دربسترت به چشم من انگار زينبي
      آدم سه ماهه اينهمه لاغر نمي شود
      
      حسين رستمی
      
      *********************
      
      
      دوباره سفره ی اشک مرا تو گستردی
       چرا محدثه تابوت خانه آوردی
      
       اثر نداشت مگر دستمال زرد نبی
       هنوز مثل گذشته دچار سر دردی
      
       تمام پنجره ها را گشوده ام زهرا
       کمی نسیم بیاید، چقدر تب کردی
      
       اگر چه دنده ی یک دنده با تو لج می کرد
       صبور بوده به روی خودت نیاوردی
      
       چه آمده به سر چشم هایت ای بانو
       که با دو دست پی جانماز می گردی
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
       دو پلک شب شکنت گریه می کند زهرا
        برای سوختنت گریه می کند زهرا
      
       چقدر آب شدی این دو هفته ی آخر
        لباس در بدنت گریه می کند زهرا
      
        کبود تر شده ای، پس نفس عمیق بکش
        تلاش کن؛ حسنت گریه می کند زهرا
      
       دوباره راز گل سرخ سینه افشا شد
       دوباره زخم تنت گریه می کند زهرا
      
       کفن سوا مکن از گنجه ی جهیزیه ات
       حسین بی کفنت گریه می کند زهرا
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      خونابه های زخم تو آب وضوی من
      لبخند کوچکی به لبت آرزوی من
      
      حرفی بزن عزیز دلم غصه می خورم
      این غصه عقده ایی شده بین گلوی من
      
      ناراحتی ز دست علی؟ پس چرا دگر
      پوشانده ای تو صورت خود پیش روی من
      
      مردم دگر جواب سلامم نمی دهند
      بر باد طعنه رفته همه آبروی من
      
      پیرم نموده ناله واشک شبانه ات
      دیگر نمانده تار سیاهی به موی من
      
      ای ذات آب روح طهارت زلال من
      خونابه های زخم تو آب وضوی من 
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      ای تکیه گاه شانه ی بی یاورم مرو
      ای بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو
      
      بر زندگی ساده ی نه ساله رحم کن
      من التماس می کنمت همسرم مرو
      
      روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن
      ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو
      
      دستم به دامنت قسمم را قبول کن
      زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو
      
      خیبر شکن ببین که به زانو در آمده
      بی تو غریب می شوم ای همسرم مرو
      
      باور نمی کنی که بدون تو بی کسم
      کی می شود جدایی تو باورم مرو
      
      سنگ صبور من بروی بهر درد دل
      سر تا کمر به چاه فرو می برم مرو
      
      آنکه ز ساقه نو را شکست«تبت یداه»
      یاس کبود من گل نیلوفرم مرو
      
      زینب شبی لبش در گوشت نهاد و گفت
      کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو
      
      قاسم نعمتی
      
      *********************

      
      چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود
      زهرا حریف چشم تو باران نمی شود
      
      گیرم که نان بعد خودت هم درست شد
      نان بدون فاطمه که نان نمی شود
      
      برخیز و باز مادری ات را شروع کن
      فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود
      
      بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو
      طوری که زیر دست تو پنهان نمی شود
      
      معجر بزن کنار و علی را نگاه کن
      خورشید زیر ابر که تابان نمی شود
      
      فهمیده ام ز سرفه ی سنگین سینه ات
      امشب نفس کشیدنت آسان نمی شود
      
      ای استخوان شکسته ی حیدر چه می کنی؟
      با کار خانه زخم تو درمان نمی شود
      
      من خواهشم شده ست که زهرای من بمان
      تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود
      
      گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت
      گفتی به یک نگاه به قرآن نمی شود
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      *********************
      
      
      لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم
      تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم
      
      خبر سوختن عود تماشایی نیست
      قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
      
      علت خم شدنت کوتهی جارو نیست
      تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم
      
      وقت برداشتن شانه کمی شک کردم
      ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم...
      
      زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است
      از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم
      
      با صدایی که در این خانه رسید از کوچه
      قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
      
      حسين رستمي

      
      *********************
      
      
      ای شهاب سرخ رنگ آسمانی صبر کن
      چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن
      
      با همین احوال، تنها دل خوشی من تویی
      راضی ام من به همین قدّ کمانی صبر کن
      
      کاش میمردم نمی دیدم مسافر میشوی
      تو برای این سفر خیلی جوانی صبر کن
      
      من بدون تو فقط یک جسم بی روحم مرو
      تا بمانم عشق من باید بمانی صبر کن
      
      خُب بگو بانو که قصد کشتنم را کرده ای؟
      می روی با خود مرا هم می کشانی صبر کن
      
      این ستون تا آن ستون شاید فرج باشد، مرو
      چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن...
      
      محمد ناصری

      *********************
      
      
      این شانه های خسته ی من ناتوان ترند
      تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
      
      در دست های خیبری ام جان نمانده است
      بی قوت تو راه به جایی نمی برند
      
      از مردمی که خنده به تنهایی ام کنند
      تا کوچه های شهر همه گریه آورند
      
      از احترام و عرض ارادت گذشته کار
      مردم دگر سلام مرا هم نمی خرند
      
      با زینبت حسین و حسن گریه می کنند
      این کودکان غمزده محتاج مادرند
      
      خانوم خانه صبح شد، از جا بلند شو
      تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
      
      خورشید تابناک مدینه طلوع کن
      پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
      
      بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
      این بال های زخمی تو سایه گسترند
      
      پشت دری شکسته زمین خوردی و بدان
      چشمان من همیشه به دیوار و آن درند
      
      فریاد می زدی و کسی اعتنا نکرد
      همسایه های ما همه هم کور و هم کرند
      
      دیگر برای زینبت از کربلا نگو
      از جسم های غرق به خونی که بی سرند
      
      از تیر و نیزه ها  که به رویای پیکرند
      از دشنه ها که در پی گودی حنجرند
      
      آوارگی و کوچه و بازار بعد از آن
      از مردمی که سنگ روی بام می برند
      
      از کودکی که دامنش آتش گرفته است
      از آن سواره ها که به دنبال دخترند
      
      از لشگری که در پی آن گوشواره ها
      در قحط زار عاطفه صد گوش میدرند
      
      از آن کنیز زاده که فکر کنیزکی است
      از مجلسی که شادی و غم برابرند
      
      از بزم عیش و آیه ی قرآن و ضرب چوب
      از آن نگاه ها که به طشت زر و سرند
      
      از قطره قطره های شراب شراب خوار
      کآمیخته به خون سر و روی دلبرند
      
      از کربلا مگو که ز بس گریه کرده است
      بال و پر ملائکه از اشک او ترند
      
      مسلم بشیری نیا
      
      *********************
      

      
      تنها نگاه ميكني و آه ميكشي
      روزم سياه ميكني و آه ميكشي
      
      رويت گرفته اي ز من و در جواب من
      رو سوي ماه ميكني و آه ميكشي
      
      همسايگان ز گريه ي تو شكوه ميكنند
      گويا گناه ميكني و آه ميكشي
      
      يا خانه را ز ماندن خود ميكني بهشت
      يا قتلگاه ميكني و آه ميكشي
      
      طاقت نداري آه كه بي كس ببيني ام
      عمرم تباه ميكني و آه ميكشي
      
      ديوار هم ز رفتن تو گريه ميكند
      تا عزم راه ميكني و آه ميكشي
      
      بر تو نگاه ميكنم و آه ميكشم
      بر من نگاه ميكني و آه ميكشي
      
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه

     
      ای آشناترین چه غریبانه میروی
      مخفی ز چشم شهر ز کاشانه میروی
      
      ما که بنای دوری از هم نداشتیم
      بانوی خانه بی علی از خانه میروی
      
      آخر هم آرزو به دل زینبین ماند
      گیسوی طفل را نزدی شانه،میروی
      
      بودی کبوتر و به پرستو بدل شدی
      هم زود، هم کبود از این لانه میروی
      
      **
      
      گرچه مرا نبردی و تنها گذاشتی
      راحت شدی از آن همه دردی که داشتی
      
      امشب که غسل دادم و شستم تن تو را
      فهمیدم از چه نای نفس هم نداشتی
      
      فهمیدم عاقبت که چرا موقع نماز
      هر بار بین سجده گل لاله کاشتی
      
      فهمیدم عاقبت که چرا پیش محرمت
      یک لحظه معجر از سر خود بر نداشتی
      
      **
      
      غسل به زیر پیرهنت باورم نشد
      زخمی که بود بر بدنت باورم نشد
      
      دیدم هنوز هم اثر تازیانه ها
      مانده به جای جایِ تنت باورم نشد
      
      دستم که به بازویت رسید ...آه سوختم
      هرگز سکوت و سوختنت باورم نشد
      
      اینکه چه کرد ضربه مسمار با تو تا...
      ...امشب که خون شده کفنت باورم نشد
      
      **
      
      ای وای از غم تو و احوال شوهرت
      یکّی دوتا که نیست جراحات پیکرت
      
      زنده شدند خاطره ها پیش چشم من
      وای از به خاک خوردن تو پیش دخترت
      
      افتادی و زِ رد شدن آن چهل نفر
      می خورد بین شعله ،در خانه برسرت
      
      با ضربه ای که خورد به پهلویت عاقبت
      از دست رفت غنچه نشکفته پرپرت
      
      علی صالحی
      
      *******************
      
      
      قرار بود که عمری قرار هم باشیم
      که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم
      
      اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
      من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
      
      کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
      غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
      
      نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌کند دیوار
      مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
      
      نگفتی‌ام ز چه رو رو گرفته‌ای از من
      مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
      
      به دست خسته‌ی تو دست بسته‌ام نرسید
      نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
      
      شکسته است دلم مثل پهلویت آری
      شکسته‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم
      
      محمد مهدی سیار
      
      ********************
      
      
      بانو نباش فكر سفر خوب مي شوي
      هنگام صبح ،وقت سحر ،خوب مي شوي
      
      اين رو گرفتنت به خدا احتياج نيست
      از زخم ها نمانده اثر خوب مي شوي
      
      اسم از قرار با پدرت خواهشاً نيار
      قبل از نگاه روي پدر خوب مي شوي
      
      اصلاً بذار بانوي من راحتت كنم
      تو با وجود درد كمر ... خوب مي شوي
      
      با چشم هاي خسته ي تو حرف مي زنم
      پلكي بزن ز ديده ي تر خوب مي شوي
      
      ... دست تو سرد گشته دلم شور مي زند
      زهرا ! نباش فكر سفر ، خوب مي شوي
      
      مسعود يوسف پور

      
      *********************


      ای مسیحا نفسم از چه بریده نفست
      رفتی و زود برآورده شد آخر هوست
      با پر زخم چگونه تو شکستی قفست
      زتو شرمنده نشد تاکه شوم دادرست
      
      بی وداع از برمن رفتی وحسرت خوردم
      کاش ای فاطمه جان قبل تو من می مردم
      
      خبرت را که شنیدم بدنم لرزان شد
      دیده ام سیل شد و رود شد و باران شد
      شعله شد آه من و ناله من طوفان شد
      گریه کردم بخدا قاتل تو خندان شد
      
      وقت پیروزی دشمن شد و حیدر افتاد
      پیش مردم بخدا شیر تو با سر افتاد
      
      ای جوانی که خوشی زعمر ندیده برخیز
      هیجده ساله از غصه خمیده خمیده برخیز
      ای گلی که به تنت چکمه دویده برخیز
      چه کسی پارچه بر روت کشیده برخیز
      
      شاه این عالمم و بی تو بدون تاجم
      قبله حاجت من ،سخت به تو محتاجم
      
      چه کنم کار من افتاده به اینجا چه کنم
      رفتی و مانده ام و دست تمنّا چه کنم
      ای سپاهم تو بگو من تک و تنها چه کنم
      مانده ام مات که با غسل تو زهرا چه کنم
      
      تن حوریه نمای تو پر از آثار است
      بدنت نقش پراز میخ در و دیوار است
      
      می روی خاطره کوچه تو می ماند
      حسنم خون زبصر از غم تو می راند
      راز آن چادر خاکی تو را می داند
      زیر لب روضه سیلی تو را می خواند
      
      عقده اش این شده که از تو دفاعی ننمود
      خود خوری میکند از اینکه نشد کوچک بود
      
      سر نهاده است به پای تو حسینت زهرا
      تا که او را بکنی یاد تو در عاشورا
      سرنهاده ست بپایت که بیایی آنجا
      تا که آرام دهد جان وسط آن دریا
      
      خس خس زیر گلویش به زیر آن خنجر
      بخدا یک کلمه هست بیا ای مادر
      
      مجتبی صمدی شهاب
      
      *********************
      
      
      دست بردارِ دلم نیست غم انگار خدا
      چه کنم با غم این بانوی بیمار خدا
      
      یک نفر نیست بگوید که در این شهر غریب
      یاس دلخسته کجا و در و دیوار خدا
      
      پهلوان بودم و یکباره زمین گیر شدم
      صورتی مانده از آن حیدر کرّار خدا
      
      چند وقتی است فقط خیره به حال  حسن ام
      نیمه شب می شود از خواب که بیدار خدا
      
      کاشکی جنس در خانه ام از چوب نبود
      تا نمی سوخت گل و غنچه و گلزار خدا
      
      کاشکی شکل در خانه من جوری بود…
      …که نمی خورد به یارم نوک مسمار خدا
      
      پیش چشمم دو سه باری است که هی می افتد
      سر به دیوارم و او دست به دیوار خدا
      
      گاه اسماء صدا می کندم گه فضه
      صاحب چشم کبودی که شده تار خدا
      
      گاهی از در که می آیم نفس ام می گیرد
      باز چشم من و خون در و دیوار خدا
      
      می رسد زینبم از راه ، دلم می ریزد
      چه کنم با غم این طفل پرستار خدا
      
      مدتی هست به سر چادر خاکی کرده
      جای آن معجر و آن چادر گلدار خدا....
      
      همه مشغول دعایند ولی می دانم
      می رود از بر من فاطمه اینبار خدا
      
      من به فکرم چه کنم موقع برداشتنش
      دست بردار دلم نیست غم انگار خدا
      
      مهدی صفی یاری
      
      *******************
      
      
      رفته توان تو، چقدر گریه می کنی
      از لحظه ای که رفته پدر گریه می کنی
      
      داغ پدر مگر که برای تو بس نبود
      حالا برای داغ پسر گریه می کنی
      
      میخ گداخته جگرت را درید و سوخت
      می سوزی و به سوز جگر گریه می کنی
      
      این چوب نیم سوخته آیینه دق است
      تا می کنی نگاه به در گریه می کنی
      
      این استخوان در گلویم راه گریه بست
      اما تو جای هر دو نفر گریه می کنی
      
      افتاده ام به پای تو مانند اشک تو
      من آب می شوم تو اگر گریه می کنی
      
      از شام تا طلوع سحر بغض می کنم
      از شام تا طلوع سحر گریه می کنی
      
      از فرط درد خنده و گریه یکی شود
      لبخند می زنی؛ به نظر گریه می کنی
      
      تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست
      با چادری که هست سپر گریه می کنی
      
      هرکس بیاید از پی احوالپرسی ات
      پرسد چه حال یا چه خبر؛ گریه می کنی
      
      دستی شکسته اشک مرا پاک می کند
      دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی
      
      بیت الحزن که می روی از خانه، هرقدم
      کوچه به کوچه بین گذر گریه می کنی
      
      همسایه ها برای تو پیغام داده اند
      بس کن تو فاطمه! چقدر گریه می کنی
      
      محمد رسولی
      
      *******************

      
      فاطمه فاطمه ی دوره ی پیغمبر نیست
      یا نه این فاطمه آن فاطمه ی حیدر نیست
      
      چه سوالی ست که میپرسی علی جان خوبی؟
      من کجا خوبم اگر حال شما بهتر نیست
      
      غیر از این دردِ حجابی که گرفتی از من
      بستری بودنت آنقدر عذاب آور نیست
      
      فضه میگفت بیایید غذا آماده ست
      زینبت گفت نمیآیم اگر مادر نیست
      
      گریه آور شده این آمد و رفتی که مراست
      وای از این خانه که دارای در دیگر نیست
      
      حسین رستمی
      
      *******************
      
      
      تو کـه  می تــوانی بمانی بمان
      عزیزم تو  خیــلی  جـوانی بمان
      تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
      زمــین گـیر من آســمانی بمان
      اگر می شـود می توانی بـمان
      
      تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر
      وجود تو کانون احـساس شهر
      دعاگوی هرقـدر نشناس  شهر
      نکش دست ازدست دستاس شهر
      نباشـی چـه آبی چه نانـی بمان
      
      چه شد با علی همسفر ماندنت
      چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت
      چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت
      پس از غـصه ی پشـت  در ماندنت
      نـدارد علــی هـمزبانی بمــان
      
      برای علی بی تو بـد میشود
      بدون  تو غم بی عـدد میشود
      نرو  که غــرورم لــگــد میشود
      و این سـقف سـنگ لحد میشود
      تو  بایدغــمم را بدانــی بمــان
      
      چرا اشــک  را  ابـرو  میکنی
      چرا چــادرت را رفـو میکـنی
      چرا اسـتخوان درگـلو میکـنی
      چرا مـرگ را آرزو  میکـنی
      چه کم دارد این زنــدگانی بمان
      
      صابر خراسانی
      
      *******************
      
      
      گمان كنم دگر اين دردها دوا نشوند
      و كودكان تو با شادي آشنا نشوند
      
      اگر قرار به رفتن شده دعايي كن
      كه نيمه هاي شب از بين خواب پا نشوند
      
      شنيده ام كه به مژگان تو گره خورده
      تلاش ميكني و پلكهات وا نشوند
      
      زمان آه كشيدن كمي مواظب باش
      كه شيشه هاي ترك خورده جابجا نشوند
      
      صداي آينه ي خُرد ، سينه ات دارد
      ولي دعاي من اين است بيصدا نشوند
      
      به جاي من به مغيره همه سلام كنند
      همان كه ديد كه شهري حريف ما نشوند
      
      شكست دست تو را و غرور حيدر را
      چنان شكست كه اين زخمها دوا نشوند
      
      دعا نما كه پس از دود و آتش و سيلي
      پس از شكستن تو سهم كربلا نشوند
      
      اگرچه كوچه ي ما را گرفت نامحرم
      حراميان همه در قتلگاه جا نشوند
      
      خدا كند كه نبيني چه ميكند قاتل
      و گيسوان حسينت ز ني رها نشوند
      
      خدا كند كه پس از غارت حرم ،خيره....
      ....به دختران تو يك مشت بي حيا نشوند
      
      دعا نما كه دعاي غريب ميگيرد
      دعاي قلب شكسته عجيب ميگيرد
      
      حسن لطفي

      
      *******************
      
      
      یک خانه در این شهر، دیگر در ندارد
      دیگر مدینه ،عطرِ نیلوفر ندارد
      
      آهسته و نم نم ببار ای ابر...امشب
      اشکی برای شست و شو ،حیدر ندارد
      
      آنجا که باید دل ز دریا شست، اینجاست
      اینجا که چشمانش رمق دیگر ندارد
      
      آرامتر ای کودکانم! تا نفهمند
      اینکه حسین بنِ علی، مادر ندارد
      
      البتّه از گیسوی خاک آلودِ زینب
      خواهند فهمید او نوازشگر ندارد
      
      باران ، تمامِ کوچه را شسته حسن جان!
      دیگر نشانِ خون و خاکستر ندارد
      
      بعد از تو زهرا در دهانها خواهد افتاد:
      قرآنِ ناطق، سوره ی کوثر ندارد
      
      ای کاش میمُردم نمیدیديد بر "تن"
      بابایتان سردارد و همسرندارد
      
      عارفه دهقانی
      
      *******************
      
      
      بي واهمه و بدون پروا مي‌زد
      می دید که فاطمه ست اما می زد
      ای کاش نبودم و نمی دید‌م ‌من
      در کوچه مغیره همسرم ‌را ‌می زد
      **
      در کوچه اشک راه چاره گم شد
      در سردی آن همه نظاره، گم شد
      دیدید چقدر دست او ‌سنگین بود
      یک سیلی زد دو گوشواره گم شد
      **
      جز کينه و بي رحمي و تشويش نبود
      یک ذره حيا ‌در ‌دل سنگیش نبود
      می خواست که بر روی تو سیلی بزند
      آن روز فد‌ک بهانه ای بيش نبود
      **
      از خاطر خسته ات چه تجليلي شد
      ناگاه تمام آسمان نيلي شد
      با آن همه حجت و دلیل و شاهد
      افسوس که ‌سهمت از فدک سیلی شد
      **
      گل ، آتش، دود را بیا معنا کن
      بر خاک ، سجود را بیا معنا کن
      مقداد برایت عاقبت روشن شد
      چشمان کبود را بیا ‌معنا کن
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      ريحانه ي من چه بر سرت آوردند
      صد بغض به آه همسرت آوردند
      غسل تنت از من چقدر وقت گرفت
      يعني چه به روز پيكرت آوردند
      **
      با ديدن جسمت بدنم ميلرزد
      با شستن پهلوت تنم ميلرزد
      با شستن زخم كوچه هاي نيلي
      اي فاطمه دارد حسنم ميلرزد
      **
      چشمم به غمه هماره ات افتاده
      بر چشم پر از ستاره ات افتاده
      وقتي كه رسيد دست من فهميدم
      در كوچه دو گوشواره ات افتاده
      
      علي اكبر لطيفيان
      
      *******************


      
      روز و شب درد کشیدی بدنت خوب نشد
      تا سحر آب شدی زخم تنت خوب نشد
      لاله های به روی پیرهنت خوب نشد
      جگرت سوخت ولی سوختنت خوب نشد
      
      آینه بودی و یکباره ترک خوردی تو
      من بمیرم سر من بود کتک خوردی تو
      
      
      ضربه ای خورد به در ، پیکرت افتاد زمین
      تا تو خوردی به زمین دخترت افتاد زمین
      
      اشک از گوشه ي چشم تَرَت افتاد زمین
      چادرت پاره شد و از سرت افتاد زمین
      
      بوتراب تو که بی تاب شود حق دارد
      پدر خاک اگر آب شود حق دارد
      
      روزگار من اگر بر تو غم اندوخت ببخش
      رنگ رخسار تو را باز برافروخت ببخش
      گیسویت در وسط خانه اگر سوخت ببخش
      سینه ات را نوک مسمار به در دوخت ببخش

      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

      
      *******************
      
      
      شبيه شمع چكيدن به تو نمي آيد
      و مرگ را طلبيدن به تو نمي آيد
      
      خودت بگو كه مگر چند سال داري تو؟
      جوان شهر خميدن به تو نمي آيد
      
      هزار بار نگفتم ميا به دنبالم؟
      ميان به كوچه دويدن به تو نمي آيد
      
      فقط بلند نشو ، چون كه زود مي افتي
      بدون بال ، پريدن ، به تو نمي آيد
      
      تلاش كن كه دو چشمي مرا نگاه كني
      چنين نديدن و ديدن به تو نمي آيد
      
       چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد
      چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید
      
      تكان نخور قفسِ سينه ات تكان نخورد
      نفسْ بلند كشيدن به تو نمي آيد
      
      بمان كه دخترمان را خودت عروس كني
      به آرزو نرسيدن به تو نمي آيد
      
      چه با دو دست رئوفانه ات چه با یک دست
      بباف پیرهنت را حسین منتظر است
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      آتش زدند بال و پری را که داشتی
      زهرا؛ تمام برگ و بری را که داشتی
      
      از بعد ماجرای در، از دست داده ای
      دید ضعیف و مختصری را که داشتی
      
      از پیچ و تاب پشت در شاخه چیده اند
      با ضربه هایشان قمری را که داشتی
      
      از این به بعد فاطمه باید عوض کنی
      دیگر مسیر رهگذری را که داشتی
      
      از کوچه آمدم تو ز جا برنخواستی
      با همسرت بگو خبری را که داشتی
      
      طوری زدند پوشیه ات لاله گون شده
      طوری که بست چشم تری را که داشتی
      
      شرمنده ام ز روی تو؛ زهرا حلال کن
      این چند وقت درد سری را که داشتی
      
      وقت نماز طرز عبادت عوض شده
      دیدم عبادت سحری را که داشتی
      
      بازوی تو عجب سپری شد برای من
      افسوس که شکسته آن سپری را که داشتی
      
      جان علی به خاطر حیدر بمان نرو
      آلاله ی کبود پیمبر بمان نرو
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی
      
      ا********************
      
      
      فضه در باز کن امروز نگارم خوب است
      باغبانم پشت در باغ و بهارم خوب است
      
      از چه با هول و ولا چشم به بستر داری
      با علی حرف بزن جان بسپارم خوب است؟
      
      چه کنم این همه از کوثر من خون نرود
      مرهم تازه به زخمش بگذارم خوب است؟
      
      فاطمه؛ فاطمه جان؟ همسر خوبم؟ پاشو
      این که من بی سپرم یار ندارم خوب است؟
      
      نگران من و این حالم و این خانه نباش
      تو که خوبی همه ی ایل و تبارم خوب است
      
      از خدا خواسته ام بعد تو و سوختنت
      درب این خانه شود سنگ مزارم؛ خوب است؟
      
      چه کنم فاطمه جان تا که دلت وا بشود
      مهر و سجاده و تسبیح بیارم خوب است؟
      
      قول دادم نکنم گریه؛ بخندی که نشد
      بزنم زیر همه قول و قرارم خوب است؟
      
      حسین قربانچه

      
      **********************
      
      
      با حال و روز حيدرت اينگونه تا مكن
      اين خانه را به حالِ خودش تو رها مكن
      
      حرفت درون سينه يِ تو گير ميكند
      اين دنده ات شكسته، كسي را صدا مكن
      
      زحمت مكش كه فضه كمك حالِ زينب است
      دستت شكسته است به زور آسيا مكن
      
      پيچيده بين كوچه كه حال شما بد است
      اما شما به حرف زنان اعتنا مكن
      
      داري دوباره در بر ِ من كار ميكني؟
      حيدر نمرده فاطمه كاري شما مكن
      
      اين خانه ام كه بي تو به دردي نميخورد
      اينگونه در برم كفنت را سوا مكن
      
      حامد جولازاده

      
      **********************
      
      
      اگر شکسته ولی گوهری، بها داری
      که قدر و قیمت خود را تو از خدا داری
      
      تو یاسی و به کبودی نمی رسد نَسبت
      چه نسبتی ست که از باغ لاله ها داری
      
      بگو تمام غمت را کمی سبک تر شو
      چقدر بانوی مجروح من حیا داری
      
      پدر که رفت چرا این قدر شکسته شدی
      مگو غریبم عزیزم، ببین مرا داری
      
      غریبه ها که بماند خودم خبر دارم
      هزار غصّه به سینه ز آشنا داری
      
      چقدر فکر حسینی چقدر بی تابی
      صبور باش که زینب به کربلا داری
      
      سه ماه روی لبانت ندیده ام لبخند
      ببخش، من به تو حق می دهم عزاداری
      
      سید محمد جوادی
      
      *********************
      
      
      از غصه آب ميكني ام فاطمه مرو
      خانه خراب ميكني ام فاطمه مرو
      
      هَردم كه آه ميكشي از هوش ميروي
      در اضظراب ميكني ام فاطمه مرو
      
      زيبا بهشت سوخته ام با نگاه خود
      دائم عذاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      كُشتي مرا ز بس كه به شكل اشاره اي
      مولا خطاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      پُشتم به خاك ميخورد آخر ز داغ تو
      تو بوتراب ميكني ام فاطمه مرو
      
      من مَحرم توام ز چه پوشانده اي رُخت
      در پيچ و تاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      تا خواهم از شفا بنهم سر به سينه ات
      گويا جواب ميكني ام فاطمه مرو
      
      كمتر نفس نفس بزن اي سينه چاك من
      با خون خضاب ميكني ام فاطمه مرو
      
      بعد تو عمر من به دوامي نمي رسد
      نقشي بر آب ميكني ام فاطمه مرو
      
      قاسم نعمتی
      
      ***********************
      
      
      شیرینی نگاه شما مختصر شده
      با من بگو که چشم حسن از چه ترشده
      
      یک هفته میشود که به مسجد نمیروی
      آیا کسی مزاحمتان در گذر شده
      
      برخیز تا که راهی قبر پدر شویم
      شاید که چشمهای تو تنگ پدر شده
      
      یادش بخیر مزه ی نان تنوریت
      حالا تنور خانه ی ما بی ثمر شده
      
      طعم نگاه های تو شیرین تر از عسل
      یادش بخیر مزه اش اما شکر شده
      
      جان علی نقاب خودت را تکان بده
      تا اینکه بنگرم که چه خاکی به سرشده
      
      یک شاخه یاس بودی و حالا بنفشه ای
      خون از چه روی پیرهنت غوطه ور شده
      
      هجده بهار ماندی و حالا خزان شدی
      زهرا علی ز غصه ی تو خون جگر شده
      
      علی حسنی
      
      *********************
      
      
      هر چند نیمه جان، تو مسیحا تری هنوز
      پیچیده ای به خویش، معما تری هنوز
      
      جز با زبان اشک تکلم نمیکنی
      لب بسته ای ز صحبت و گویاتری هنوز
      
      با این پر شکسته، زمینی نمی شوی
      در آسمان، تو از همه بالاتر ی هنوز
      
      میچرخد آسیابِ همه، از دو چشم تو
      روزی رسان مردم رسوا تری هنوز
      
      سائل رسید از در و نان تو را گرفت
      بر اهل شهر از همه آقا تری هنوز
      
      پیش علی سفارش تابوت داده ای
      یعنی برای مرگ مهیا تری هنوز
      
      رویش، سیاه آنکه رخت را کبود کرد
      میدید چونکه زهره زهراتری هنوز
      
      با ضرب دست نور نگاه تو را گرفت
      با این وجود از همه بیناتری هنوز
      
      شکر خدا بلند شدی کار میکنی
      نسبت به روز قبل سر و پا تری هنوز
      
      از دست و رو و پهلوی تو لاله میدمد
      با زخم های باز شکوفا تری هنوز
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی
      
      **********************
      
      
      گل بودی اما بوی خاکستر گرفتی
      آه ای فرشته بین شعله پر گرفتی
      
      با این سرانگشتی که تاول زد در آتش
      امشب گره از موی این دختر گرفتی
      
      با من غریبی می کنی در خانه وقتی
      چشمت به من افتاده چادر سر گرفتی
      
      ای کاش می مردم نمی دیدم چه زخمی
      از ضربه های محکم این در گرفتی
      
      پروانه ها را با تب و تابت مسوزان
      با لاله هایی که بر این بستر گرفتی
      
      با دستمال بسته ی دور سر خود
      جان مرا ای جان من دیگر گرفتی
      
      دلواپس گلبرگهایت مانده ام من
      حالا که ای گل بوی خاکستر گرفتی
      
      علیرضا لک
      
      **********************
      
      
      گرفت ابری از آه دور و برت را
      ببین غصه های دل دخترت را
      نیاید که خالی کنی بسترت را
      برای سفر وا مکن پس پرت را
      مرو! یا ببر با خودت حیدرت را
      
      مرا کشته رنگین کمانی که داری
      به صورت گل ارغوانی که داری
      در این سن و سالت خزانی که داری
      هوای پدر کرده جانی که داری
      به گریه سبک کن کمی ساغرت را
      
      اگرچه به نور تو شب ریشه کن شد
      نفس های بی حال تو بغض من شد
      عذاب شب و روزم اشک حسن شد
      ولی داغ من لاله ی پیرهن شد
      غمت می کشد عاقبت همسرت را
      
      بگو نور تا لامکان قد کشیده
      چرا پیش من می رسی قد خمیده
      بگو که حسن بین کوچه چه دیده
      و یا زینب از دور و بر چه شنیده
      که آتش زد این حرف ها دخترت را
      
      تو که یک سپاه از ملک یار داری
      چرا دست بر دوش دیوار داری؟
      چرا دیده ی نیمه بیدار داری؟
      چنان فکر مرگی که انگار داری
      ورق می زنی صفحه ی آخرت را
      
      محمد بختیاری
      
      **********************
      
      
      شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
      مثل قدیم، شوهر خود را صدا کنی
      
      اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
      در خانه ام برای وفاتت دعا کنی
      
      دیشب دوباره زینبت از من سوال کرد
      بابا چه می شود که طبیبی صدا کنی؟
      
      من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام
      باید دوباره آرزویم را روا کنی
      
      من آرزو نموده ام ای دختر رسول
      تو آرزوی خوب شدن از خدا کنی
      
      طرز قیام تو چو رکوع است در نماز
      وقت رکوع از چه قدت را دو تا کنی؟
      
      سائل سراغ نان تنور تو را گرفت
      وقتش رسیده فکر به حال گدا کنی
      
      از گودی دو چشم تو روزم سیاه شد
      زین کاسه ها تو خون به دل مرتضی کنی
      
      آیا شود که از سفر خود حذر کنی؟
      آیا شود که گوشه چشمی به ما کنی؟
      
      محمد سهرابی

      
      **********************
      
      
      پوشیده است روت چرا پیش همسرت
      شاید کبودتر شده روی منورت
      
      دارم فدای شرم و حیای تو می شوم
      دیگر شکسته هیبت مرد تناورت
      
      هی آه می کشی نکند درد می کشی
      این دستمال چیست چرا بسته ای سرت؟
      
      فکر دلم نباش کمی درد و دل بکن
      این نیمه ی تو است نشسته برابرت
      
      انگار زخم هات دهن باز کرده اند
      چون سرخ تر شدند دو سه جای پیکرت
      
      غم خانه کرده اند پسرهات خانه را
      اما نپرس از دل و از حال دخترت
      
      دستان او به دسته ی دستاس کوچک است
      رحمی بکن به کوچکی اش جان مادرت
      
      حالا برات هر چه توان مانده جمع کن
      یک دفعه پا شو، پر بکش از کنج بسترت
      
      بگذار عطر و بوت بپیچد به خانه مان
      نگذار چاه باشد و نجوای حیدرت
      
      علی اصغر ذاکری

      
      **********************
      
      
      وقتی بگو بخندِ تو در خانه جا نشد
      لفظ بیا ببند، به زخمت روا نشد
      
      صبح دراز تو، سر مغرب شدن نداشت
      مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد
      
      قدری غذا بخور جگرم ریش ریش شد
      شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد
      
      در خانه روسری به سرت، قاتل من است
      قتل كسی به پارچه ای نخ نما نشد
      
      قحط طبیب اشك علی را مضاف كرد
      قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد
      
      جان خودم قسم، كه همین چند روز پیش
      گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد
      
      پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات
      چون من بساط قتل كسی رو به را نشد
      
      محمد سهرابي
          
      **********************
      
      
      بی تو این شب، شبِ غم بار مرا می بیند
      درد این درد چه بسیار مرا می بیند
      جز تو یک شهر دلِ آزار مرا می بیند
      چشمت انگار که این بار مرا می بیند
      ولی انگار نه انگار مرا می بیند
      
      بازکن پلک که از خانه خجالت نکشم
      بی تو از آه یتیمانه خجالت نکشم
      شانه ای زن که از این شانه خجالب نکشم
      تو و پیراهن مردانه خجالت نکشم
      چشم بی جان تو ای یار مرا می بیند
      
      زحمتِ دخترِ تب کرده تو را خوب نکرد
      اشکش افسوس که سر دردِ تو را خوب نکرد
      روی نیلی شده ي زرد تو را خوب نکرد
      زخم های جگر مرد تو را خوب نکرد
      چه کنم دخترکت زار مرا می بیند
      
      با که گویم تن بیمار چرا خونین است
      سنگ غلست، در و دیوار چرا خونین است
      باز می شویم و هر بار چرا خونین است
      انحنای نوک مسمار چرا خونین است
      وای از آن میخ که خون بار مرا می بیند
      
      قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
      خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم
      نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
      می زند داد به لبخند زنش را کشتیم
      تاکه در مسجد و بازار مرا می بیند
      
      آه از آن روز که کارم به تماشا افتاد
      رد پایی به روی چادرت آنجا افتاد
      من زمین خوردم و بانوی من از پا افتاد
      ضربه ای آمد و بر بازوی تو جا افتاد
      باز این روضه ي دشوار مرا می بیند
      
      قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
      تازه می کرد نفس را و مجدد می زد
      وای از دست مغیره چقدر بد می زد
      جای هر کس که در آن روز نمیزد می زد
      باز با خنده در انظار مرا می بیند
      
      می روی زخمی و زخم ِدل من باقی ماند
      راز ِسر بسته یِ چشمانِ حسن باقی ماند
      کفنت می کنم اما دو کفن باقی ماند
      کهنه پیراهن و یك پاره بدن باقی ماند
      پسرت بي سر و دستار مرا ميبيند
      
      ترسم اين است بريزند بدنش را بكِشند
      جلوي دختر ِ من پيرهنش را بكِشند
      نيزه ها نقشه ي برهم زدنش را بكِشند
      دارد آن چشمه ي ديدار مرا ميبيند
      
      حسن لطفي
      
      **********************
      
      
      هرچند پهلویت شکسته ، ناتوانی
      دستم به دامانت، دعا کن تا بمانی
      
      بد جور آزردند قلبت را عزیزم
      شرمنده ام خیری ندیدی از جوانی
      
      با چشم هایت درد دل کن با نگاهم
      چون نا نداری تا بفرمایی زبانی
      
      این روزها اصلاً به جای بغض بانو
      انگار مانده در گلویم استخوانی
      
      زینب چه معصومانه می پرسد که: مادر
      کی باز من را روی زانو می نشانی؟
      
      با کودکانت التماسی از تو داریم
      روی زمین با ما بمان ای آسمانی
      
      علی اصغر ذاکری
      
      **********************
      
      
      تویی که حرف دلم را نگفته می دانی
      خدا نکرده، بدی کرده ام نمی مانی
      
      دلت می آید از امشب به بعد گریه کنم
      همیشه دست بگیرم به روی پیشانی
      
      کمی به جزر و مد جان من مدارا کن
      سه ماه می گذرد پشت ابر پنهانی
      
      برای دلخوشی من کمی ز جا بر خیز
      چقدر نافله ات را نشسته می خوانی
      
      عصای پیری تو شانه های زینب شد
      تو  هم به شانه  کمی کم کن از پریشانی
      
      تلاطمی که تو از درد می کنی یعنی
      درون بستری اما هنوز طوفانی
      
      از این محیط غم آزاد کن مرا قدری
      بخند مژده بیاور برای زندانی
      
      حسین رستمی
      
      **********************
      
      
      لرزه نشسته است به دست دعای تو
      شد سر به زیر پیش همه مرتضای تو
      
      حال تو بست دست مرا آن طناب نه
      حالم گرفته است زحال و هوای تو
      
      از داغ های هم، من و تو پیر گشته ایم
      تو می شوی فدای من و من فدای تو
      
      دراین سه ماه زینبمان آب رفته است
      از بس گرفته روزه برای شفای تو
      
      گفتم بیا به خاطر من پشت در نرو
      رفتی شکست قلب من و دنده های تو
      
      بانوی من جوانی من زندگی من
      از خانه ام نرو که نیفتم به پای تو
      
      دارد ز آسمان ملک الموت می رسد
      کم می شود زشهر مدینه صفای تو
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      **********************
      
      
      بی تو برای حیدرکرار سخت است
      وقتی که درخانه نباشد یارسخت است
      
      تقسیم کارت را به من بسپار زهرا
      با این تن مجروح قطعاً کارسخت است
      
      از رفتنت حرفی نگو خیلی جوانی
      جان حسن دست از سرم بردار، سخت است
      
      باقی پیراهن بماند صبح فردا
      سوزن زدن باچشمهای تارسخت است
      
      خواهی که برخیزی خودم می دانم این را
      این بار هم بی شانه ی دیوار سخت است
      
      هر بار که رد می شوم از درب خانه
      جان تو زهرا دیدن مسمار سخت است
      
      این زخم بازو مثل بازو بند گشته
      شانه به موی زینبت هربار سخت است
      
      این شهردیگرجای ماندن نیست چونکه
      طعنه شنیدن ها سربازار سخت است
      
      با لرزش دست تو می لرزد تن من
      حرفی نمی گویی همین بسیار سخت است
      
      هرکس که آمد دیدنت بادخترت گفت:
      خیلی پرستاری از این بیمار سخت است
      
      مهدی نظری
      
      **********************
      
      
      سلام،آمده ام تاسفارشي بدهم
      دري بسازبرايم دوباره؛ اي نجار
      
      دري كه كنده نگردد به ضربه ي لگدي
      دري مقاوم ومحكم ز بهترين الوار
      
      دري كه رد نشود يك غلاف از لايش
      دري بساز بدون شيار و بي مسمار
      
      براي اينكه كسي مشت روي در نزند
      بيا سه چار كلون اضافه تر بگذار
      
      دري بساز برايم ز چوب هاي نسوز
      دري كه ديرتر آتش بگيرد اي نجار
      
      دري به عرض من و جبرئيل و يك تابوت
      دري به طول قد و قامت خم عمار
      
      درانتها، سر هر ميخ تيز را كج كن
      مهم ترازهمه اين است ! خاطرت بسپار
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
      
      
      محل دهيد جماعت،غريبه ام اينجا
      غبار پرده ي دل را كمي تكان بدهيد
      چرا جواب سلامم، نگاه سرد شماست؟
      كجاست خانه ي زهرا؟ به من نشان بدهيد
      **
      شنيده ام كه سه ماهي عجیب بيمار است
      گمان کنم که ز حالش کمی خبر داريد
      نرفته ايد چرا پس عيادتش مردم
      از اين لجاجت ديرينه دست برداريد
      **
      كجاست حجره ي يك گل فروش با انصاف؟
      كه چند شاخه ي ياس سپيد از او گيرم
      كجاست مسجد افلاكي پيمبرعشق؟
      كه من ز قبل عيادت در آن وضو گيرم
      **
      عبور مي كنم از كوچه هاي تنگ شما
      شبيه پير عصادار،كُند و آهسته
      خدا به داد زمين خورده هايتان برسد!
      هراس دارم ازاين سنگ هاي برجسته
      **
      سلام حضرت مولا،چه آمده به سرت؟
      بگو به جان حسينت سراب مي بينم
      دلم شكست چرا گريه كرده اي آقا؟
      به روي دست تو جاي طناب مي بينم
      **
      چقدر دوده نشسته به روي اين ديوار!
      چرا شكسته در خانه ات؟ بگو چه شده؟
      سكوت تان جگرم را به درد آورده
      چرا خميده شده شانه ات؟بگو چه شده؟
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
      
      
      دردهايم را اگر با تو بگويم بيشتر
      لحظه لحظه ميشود بغض گلويم بيشتر
      
      پشت پرچين نگاهت چين پيشاني من
      خوب معلوم است دقت كن به رويم بيشتر
      
      مانده ام آيينه ي از چند جا افتاده ام
      تكّه هايت را كجا بايد بجويم بيشتر
      
      با تو بودن خاطره ، روي تو ديدن آرزوست
      خاطراتم مُرد اما آرزويم بيشتر
      
      خوب شد مسجد نمي آيي ببيني قاتلت
      تازگي ها مينشيند روبه رويم بيشتر
      
      زير نور ماه ميفهمم كه پهلوي تو را
      از تمام عضوها بايد بشويم بيشتر
      **
       اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      **********************
      
      
      با گفتن " ربنا..." دلم میگیرد
      با "حی علی العزا" دلم میگیرد
      تنها نه که فاطمیه ای مادر من
      هرهفته دوشنبه ها دلم میگیرد
      **
      هم سنگ صبور حیدری حق داری
      هم دل نگران دختری حق داری
      با دست شکسته شانه برداشته ای
      سخت است ولی تو مادری حق داری
      **
      بیچاره حسن که از درون می گرید
      بر ملحفه های لاله گون می گرید
      ای وای حسن وای حسن وای حسن
      با دیدن درب خانه خون می گرید
      **
      خوردی به زمین و من عزادار شدم
      با دیدن سینه ی تو بیمار شدم
      با هق هق گریه های خود خوابم برد
      با خس خس سینه ی تو بیدار شدم
      **
      نه گواه غم زهرای علی هاله ی اوست
      بلکه پیراهن او گلشن آلاله ی اوست
      در و دیوار و غلاف و لگد و میخ در و...
      ...بی کسی های علی آلت قتاله ی اوست
      **
      ما قدرت تهدید نداریم عزیزان
      ما فرصت تجدید نداریم عزیزان
      والله خرید دو کیلو پسته بهانه ست
      در فاطمیه عید نداریم عزیزان
      **
      امروزه فقط جنگ کلام است به قرآن
      نوروز هوس های عوام است به قرآن
      شیرینی و آجیل و لباس نو مگیرید
       در فاطمیه عید حرام است به قرآن
      
      علیرضا خاکساری
      
      **********************
      
      
      ای ماه چه کرده با دلم شيون تو
      مانده ‌ست هلالی از تمام تن تو
      ای هستی من کاش به من می گفتی
      تکليف علی چیست پس از رفتن تو؟
      **
      بی تاب، غریب، بی رمق، دل ‌ر‌یشم
      دلتنگ ‌تر ‌و شکسته ‌تر ا‌ز پيشم
      پهلوي شکسته می رود از یادم
      وقتي که به غربت تو مي انديشم
      **
      چندی ست اسیر اشک و آهی زهرا
      دلخسته از این شب سیاهی زهرا
      ای کاش غم از دل علی می بردی
      مانند گذشته با نگاهي زهرا
      **
      جز غربت و آه و ناله ‌سرد‌ی نیست
      جز دیده خون و چهره زردی نیست
      دیدی که کسی درد مرا درک نکرد
      ای مرگ بیا که جز تو همدردی نیست
      **
       قلبی پر از اندوه و جراحت دارد
      از غربت مرتضی مصيبت دارد
      آن روز خودش غسل ‌شهادت می ‌کرد
      می گفت که زخم کهنه زحمت دارد
      **
      دلخسته و بی قرار می خندیدی
      آشفته و داغدار می خندیدی
      اسباب سفر که شد مھیا دیدم
      با دیده‌ي اشکبار می خندیدی
      **
      با زینب خود سرّ ‌کفن ها را ‌گفت
      او روضه کهنه پيرهن ها را گفت
      می گفت «حسین من غریب مادر»
      سر ‌بند نوای سینه زن ها را گفت
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      كس ندارد خبر از راز نهان من و تو
      آنچه بگذشت در این بین میان من و تو
      
      " آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان "
      آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو
      
       نه زمین بود نه خورشید نه آدم نه حوا
      آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو
      
       تا خدا درصدد ساختن آدم گشت
      خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو
      
      همه ی عالم و آدم همه از روز ازل
      می نشستند سر سفره ی نان من و تو
      
      بانی خلقتشانیم و همین آدم ها
      چند روزیست بریدند امان من و تو
      
      یاد داری كه در این شهر در این خانه ی عشق
      شادی هر دو جهان بود از آن من و تو؟
      
      سرخی چشم غروب است كه خون می بارد
      آسمان نیز شده دل نگران من و تو
      
      گوشه ی خانه مزار من افسرده شده
      دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو
      
      دست تقدیر نگو ، پنجه ی یك گرگ صفت
      كه چنین فاصله انداخت میان من و تو
      
      امیر حسین الفت



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام علی (ع) و فاطمیه


       
      بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
      زیر چشمت گود افتاده، پس زاری بس است
      
      از همان روزی که تو تب کرده ای؛ تب کرده ام
      خوب شد خوبم کنی سه ماهِ بیماری بس است
      
      تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام
      این تبسّم کردنِ از روی ناچاری بس است
      
      لاله لاله، لاله لاله، لاله لاله تا به کی؟
      جای خالی در لباست نیست گلکاری بس است
      
      من مرتب می کنم این خانه ات را تو فقط
      لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است
      
      ای شکسته بال، پس کی استراحت میکنی
      هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری، بس است
      
      این طرفداریِ از من کار دستت داده است
      بعد از این کاری نکن، دیگر طرفداری بس است
      
      باشد امشب میروم پیش خدا رو می زنم
      بسترت را جمع کن از خانه، بیماری بس است
      
      وقت کردی یک کفن هم بعدِ پیراهن بباف
      زندگی کردن برای من بس است، آری بس است
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ********************
      
      
      با سوز مادرانه فقط گریه می کنی
      هر شب به یک بهانه فقط گریه می کنی
      
      یک شب ز درد سینه فقط آه می کشی
      یک شب ز درد شانه فقط گریه می کنی
      
      می ترسم این سه ساله ی تو کم بیاورد
      وقتی میان خانه فقط گریه می کنی
      
      حنانه ام به جان علی آب رفته ای
      روزانه و شبانه فقط گریه می کنی
      
      هنگام پخت نان که کمی از دل تنور
      آتش کشد زبانه فقط گریه می کنی
      
      من که ندیده ام که چگونه تو را زدند
      از درد تازیانه فقط گریه می کنی
      
      حرفی که با علی غریبت نمی زنی
      آرام و مخفیانه فقط گریه می کنی
      
      بعد از هزار سال تو بر غربت علی
      بانوی بی نشانه فقط گریه می کنی
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      دیگر گلی شبیه تو پرپر نمی شود
      زین پس کسی به قدر تو لاغر نمی شود
      
      دستی که زیر چادر خود می کنی نهان
      دیگر سپر به یاری حیدر نمی شود
      
      وقتی که راه می روی از دست من بگیر
      دیوار هم برای تو یاور نمی شود
      
      گرچه پس از تو مونس این کودکان شوم
      اما کسی به خوبی مادر نمی شود
      
      نام فراق می بری و می کشی مرا
      این خانه ام پس از تو منور نمی شود
      
      شهر مدینه ظرفیت پاکی ات نداشت
      یثرب پس از تو شهر پیمبر نمی شود
      
      بالای درب خانه ی حیدر نوشته اند
      هر سوره ای که سوره ی کوثر نمی شود
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      
      دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
      به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
      
      دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
      لگد زدند و در این سرای من افتاد
      
      چه آمده به سر همسرم نمی دانم
      از آن به بعد دگر با وفای من افتاد
      
      به اذن من همه حمله به سویم آوردند
      و ریسمان به سرو دست های من افتاد
      
      کننده ی در خیبر طناب پیچ که دید
      به گریه مرد یهودی برای من افتاد
      
      قرار بود که زهرا ز من جدا نشود
      به این دلیل به کوچه به پای من افتاد
      
      غلاف دست به کار شد به بازویش بس خورد
      که دست فاطمه از این عبای من افتاد
      
      رضا رسول زاده
      
      *************************
      
      
      حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی ؟
      به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی
      
      پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی
      برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی
      
      سر نماز جماعت نگاهشان کردم
      تو لطمه خورده ای از "آن" و یا از "این" خوردی !؟
      
      سند به دست ز مسجد که آمدی بیرون
      چگونه سیلی از آن مرد در کمین خوردی ؟
      
      دو گوشواره شکسته به گوش تو زهرا
      تو هم ز دست و ز دیوار ... ! اینچنین خوردی ؟
      
      گل بنفشه ی حیدر تو جام دردت را
      از این کبودی یکدست بر جبین خوردی
      
      به فکر حال خودت باش ارغوانی من
      چقدر غصه برای من غمین خوردی
      
      رضا رسول زاده
      
      ************************
      
      
      پشت در ای گل من برگ و برت مانده به جا
      ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
      
      پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
      روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
      
      من ندیدم تو که دیدی ، ز نگاهت خواندم
      حادثه بین دو چشمان ترت مانده به جا
      
      گریه کم کن که حسین و حسن تو هستند
      داغ ششماهه اگر بر جگرت مانده به جا
      
      من از این خس خس هر نیمه شبت فهمیدم
      زخم بر سینه ی بر من سپرت مانده به جا
      
      با غلافی زد و بازوی تو از کار افتاد
      رد شلاق به دست دگرت مانده به جا
      
      خوب شد دست نبردی تو به گیسو زهرا
      حرف نفرین که زدی تو اثرت مانده به جا
      
      رضا رسول زاده
      
      ************************
      
      
      مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند
      شعله بر سوختن بال و پرت آوردند
      دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
      گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
      
      خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
      رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم
      
      بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
      مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم
      باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
      غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم
      
      چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
      غیرت کودکمان زخمی ناموس شده
      
      وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
      زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند
      از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
      باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند
      
      ورنه از خس خس راه نفست می میرم
      آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم
      
      اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
      سوزش بال و پرت کاش امانت می داد
      دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
      شب و درد کمرت کاش امانت می داد
      
      نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
      بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش
      
      بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد
      از لج من به روی بازوی تو آمد زد
      خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
      دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد
      
      با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
      دست من را نفس خسته به زنجیر کشید
      
      در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
      غمت از دوختن پیرهنی معلوم است
      در سراشیبی گودال تنی معلوم است
      کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است
      
      تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است
      زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است
      
       مسعود اصلانی
      
      *********************
      
      
      ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
      حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
      
      بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
      شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
      
      از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه
      آن ماجراهایی که گفته دخترت با من
      
      ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را
      یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من
      
      از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد
      لرزیدن انگشت های لاغرت با من
      
      یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند
      اما چه کاری کرد روز دیگرت با من
      
      امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن"
      ای وای اگر این است حرف آخرت با من
      
      قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو
      بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من
      
      مصطفی متولی
      
      **********************
      
      
      جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی
      کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی
      
      حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد
      این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی
      
      بسته ست جان من به پلک نیمه جانت
      می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی
      
      از غصه هایت با علی هم درد دل کن
      ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی
      
      روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن
      با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی
      
      از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی
      تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی
      
      پلکي بزن تا قلبهامان جان بگيرد
      جان شهید کربلایت کَلِّمینِی
      
      نيمه نگاهي کن به حال زينبين و
      بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی
      
      ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
      آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی»
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      زهرا گمان کنم که زمان سفر شده
      خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
      
      داری برای مرگ خودت می کنی دعا
      امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
      
      در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
      حالت شبیه حال دل محتضر شده
      
      در خانه هم برای علی رو گرفته ای
      این صورت کبود تو هم دردسر شده
      
      حرفی بزن و گرنه که دق می کند حسن
      حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
      
      خیلی دلت برای حسین شور می زند
      « جانم حسین » های تو غرق شرر شده
      
      در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
      دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟
      
      فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
      هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده
      
      کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
      خونابه های پهلوی تو بیشتر شده
      
      محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه

برچسب‌ها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان
      مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان
      
      زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند
      کوری چشم همه با شانه های خم بمان
      
      دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست
      تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان
      
      تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند
      ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان
      
      این نفس های شکسته قیمت جان من است
      زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
      
      کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم
      من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان
      
      آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم
      یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان
      
      با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر
      پیش این مظلوم ای مظلومۀ عالم بمان
      
      آه آهِ... تو مرا به آه آه... انداخته
      جای کم کم رفتن از پیش علی کم کم بمان
      
      روی تو گرچه ورم کرده ولی با آن خوشم
      با همین روی به هم پیچیده و درهم بمان
      
      رفته رفته کار من دارد به خواهش میکشد
      التماست میکنم، پیشم بمان پیشم بمان
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      **********************
      
      
      درد دارم دوباره امشب هم
      از نگاهم ستاره میریزد
      لاله لاله میان هر نفست
      سوز آهم شراره میریزد
      **
      من بریده بریده میسوزم
      بس که با درد سینه دم ساز است
      گرچه دو ماه هم گذشته ولی
      دهن زخم کهنه ام باز است
      **
      زانوی من رمق ندارد که
      باید آرام تر به پا خیزم
      استخوان های من ترک دارد
      باید آهسته تر ز جا خیزم
      **
      حسنم ریخته به هم ای وای
      با خودش حرف میزند در خواب
      گوید هی نزن نزن نامرد
      باز با گریه می پَرد از خواب
      **
      شب آخر چقدر بی تابم
      چقدَر کار دارم امشب را
      خانه و جمع و جور و پختن نان
      هم زنم شانه موی زینب را
      **
      شانه کردم موی حسینم را
      بین شانه زدن کم آوردم
      هرچه هم حساب کردم من
      باز هم یک کفن کم آوردم
      **
      چقدر کار دارم امشب من
      بقچه ام را در آور ای فضه
      باید این پیرهن تمام شود
      نخ و سوزن بیاور ای فضه
      **
      وقت من صرف پیرهن گشت و
      نرسیدم به زینب تنها
      معجرش هست حیف فرصت نیست
      تا بدوزم لباس عروسش را
      **
      چقدر کار دارم ای فضه
      پلک من گرچه خستگی دارد
      کمکم کن بایستم آخر من
      چند جایم شکستگی دارد
      **
      بازوی من برید امانم را
      قنفذ لعنتی مرا بد زد
      تا که در بین کوچه افتادم
      هرکسی بود و هرکه آمد زد
      **
      روی قبرم بگو که بنویسند
      در جوانی غریب مُردم من
      طفلان خسته یتیمم را
      بخدا به علی سپردم من
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در  مسجد ارک
      
      *********************
      
      
      بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را
      با گریه می بینم غروب آخرت را
      
      من التماس لحظه های درد هستم
      آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟
      
      دست مرا بستند و پشتم را شکستند
      می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟
      
      حالا که روی پای من از حال رفتی
      فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!
      
      پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد
      می دید اگر یک مشت از خاکسترت را
      
      افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت
      واکن دوباره چشمهای نوبرت را
      
      بر زانوی تنهایی خود سر گذارم
      وقتی ندارم بر سر زانو سرت را
      
      علیرضا لک

      
      *********************
      
      
      با آنکه نفسهای پر از بال زدن داشت
      در چشم کبودش رمق بودن من داشت
      
      گلدوزی پیراهن او تا شب آخر
      با من که نه! با اشک و غم و ناله سخن داشت
      
      می گفت: ببین پینه ی دستم شده بهتر
      می گفت ولی آتش صد زخم به تن داشت
      
      می گفت: مهم نیست یکی دو سه جراحت
      یا اینکه نمی گفت چه دردی به بدن داشت
      
      از آرزوی خوب شدن گفتم و گفتم
      اما مگر این زخم سرِ خوب شدم داشت؟!
      
      یک عمر نشستیم و در این کوچه نوشتیم:
      ای شهر! مگر یک زن غمدیده زدن داشت؟
      
      علیرضا لک
      برگرفته از وبلاگ امام رئوف
      
      *********************
      
      
      گذشته آب در این روزگار از سر من
      حلال کن که رسیده است روز آخر من
      
      مرا ببخش که افتاده ام در این بستر
      نمانده است توانی به جسم لاغر من
      
      قد خمیده و موی سفید زهرایت
      برای خانه نشینی توست همسر من
      
      به جان دختر شیرین زبانمان زینب
      نپرس از چه شده غرق خاک معجر من
      
      ز شرم بستن دستت هنوز می لرزم
      چه کرد با تو مدینه امیر خیبر من؟!
      
      بس است گریه و شیون برای عمر کمم
      بقای عمر تو باشد غریب رهبر من
      
      محمد حسین رحیمیان
      
      **********************
      
      
       بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
       مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام
      
       زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی
       داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
      
       دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
       با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
      
       با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
       با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
      
       این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد
       حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد
      
       زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
       باید کمک کنم، کمرت درد می کند
      
       آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن
       فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن
      
       تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
       دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
      
       ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
       نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
      
       با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم
       راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم
      
       جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
       دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
      
       جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
       روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری
      
       باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
       ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
      
       گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...
       فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....
      
       آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
       خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی
      
       زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
       حلوای ختم شیرخدا را درست کن
      
       مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری
       دست شکسته جانب دستاس می بری
      
       جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت
       شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت
      
       شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟
       آماده کرده ای تو کفن با کدام دست
      
       حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
       ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه
      
       حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین
       خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
      
      وحید قاسمی
      
      **********************
       
       
      ای حضرت حوریه ای روح معانی
      ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
      حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
      ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
      
      برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن
      بر عالم و آدم دوباره سروری کن
      
      امروز در دستان خود جارو گرفتی
      دیروز حتی از علی هم رو گرفتی
      امروز با شانه خم از گیسو گرفتی
      دیروز خون لخته از پهلو گرفتی
      
      نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم
      جان دادنت شایع شده مابین مردم
      
      دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم
      گلگبرگ هایت را خم و پژمرده دیدم
      رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم
      کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم
      
      این قصه ی تنهایی ات در کوچه ها چیست
      گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟
      
      شهر مدینه زندگی ام را نظر زد
      گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد
      زهرا دم در رفت و او محکم به در زد
      زهرای من را پیش چشم چل نفر زد
      
      اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه
      با پا ز روی همسر من رد شدند آه
      
      پشت در ماتکمده اخگر که پیچید
      عمامه دور گردن حیدر که پیچید
      پشت تو دائم  چادر و معجر که پیچید
      سوی ضریح پیکر تو در که پیچید
      
      مسمار بین سینه ات جا باز کرد و
      رفت و به سرعت محسنت را ناز کرد و
      
      هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی
      یا پشت دستی با چهار انگشت خوردی
      شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی
      این ضربه هایی که به قصد کشت خوردی...
      
      ...من خورده بودم زود تر افتاده بودم
      زیر دری که سوخته جان داده بودم
      
      حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش
      دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش
      زد روی آرنج تو با آن انعطافش
      پاداش هم میگیرد از کار خلافش
      
      در بین آن کوچه چه کاری داد دستت
      از قسمت پهنا زد و افتاد دستت
      
      باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی
      یک پیرهن با چندتا معجر بدوزی
      پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی
      زیر گلو را بلکه محکم تر بدوزی
      
      شاید که روی این یقه، خنجر نیامد
      شاید ته گودال از تن در نیامد
      
      وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد
      در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد
      ای کاش قتل او به شب افتاده باشد
      یا جای صورت به عقب افتاده باشد
      
      اینگونه نه از پشت گردن خون می آید
      نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون می آید
      
      روزی ز فرق دخترت مو می کشند و
      از دست دخترها النگو می کشند و
      الواط ها در خیمه چاقو می کشند و
      ناموس زهرا را به هر سو می کشند و
      
      حسین قربانچه
      
      *********************
       
      
      لعنت به آنکه ضربه زده بین یک گذر
      لعنت به آنکه بر دل طفلی زده شرر
      
      ای شمع نیمه سوخته ی خانه ی علی
      نذرت قبول خسته نباشی شکسته پر
      
      از چه میان بستر خود آه میکشی
      از چه نفس کشیدنتان گشته دردسر
      
      آیا هنوز گوش شما درد میکند
      آیا هنوز مانده به گوش ات صدای در
      
      یک هفته میشود که شما لاله پروری
      یک مدتی است چشم شما مانده خیس وتر
      
      با پهلوی شکسته چرا کار میکنی
      نان پختن شما شده دریای دردسر
      
      لحظات آخری چقدر زردتر شدی
      از چه صدای ناله یتان گشته مختصر
      
      بانو علی بدون شما غصه میخورد
      گر میروی غریبه ی شهر را هم ببر
      
      حالا کفن برای چه هی باز میکنی
      آیا نشسته بردلتان حال یک سفر
      
      زینب،علی،حسن،همه دارای یک کفن
      بانو کجاست پس کفن آن یکی پسر؟
      
      علی حسنی
      
       *******************
      
      
      ای دل خوشی خانه ام، ای بانوی حرم
      با خود مبر صفا ز سرای محقرم
      
      ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
      چهره کبود پَر مکش از لانه، بی پرم
      
      شد فرصتی که خوب تماشا کنم تو را
      فهمیده ام که وای چه ها آمده سرم
      
      من التماس می کنم ای فاطمه بمان
      بگشا دو چشم زخمی خود ، بین که حیدرم
      
      مسجد نشسته بودم و گفتند...فاطمه...
      گفتم که وای خاک دو عالم شده سرم
      
      این راه را ببین که زمین خورده آمدم
      برخیز که به جز تو کسی نیست یاورم
      
      بر خیز با دو دست شکسته تو پاک کن
      یک بار دیگر اشک من از دیده ی ترم
      
      بر خیز یا مرا تو به همراه خود ببر
      برخیز یا بگو که چه سان از تو بگذرم
      
      کابوس زخم هات رهایم نمی کند
      تا مرگ ، یاد سرخی گل های بسترم
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      از دست می روی همه دار وندار من
      گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
      بی تو شود سیاه دگر روزگار من
      حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقار من
      
      من بی سپاه می شوم ای لشکرم بمان
      خانه خراب می شوم ای همسرم بمان
      
      از حیدرت سه ماه چرا رو گرفته ای ؟
      با گریه های مخفی خود خو گرفته ای
      یک دست بر جراحت پهلو گرفته ای
      یک دست بر کبودی بازو گرفته ای
      
      صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی
      تو با همین سکوت شدی قاتل علی
      
      ای استخوان شکسته ی حیدر نفس مکش
      شعله کشد ز آه تو ، دیگر نفس مکش
      باشد برای زخم تو بهتر ، نفس مکش
      رنگین شده ز خون تو بستر ، نفس مکش
      
      از بعد کوچه ها تو سرت خم شده چرا ؟
      زهرای من بگو کمرت خم شده چرا ؟
      
      بانو بنفشه پیکر تو می کشد مرا
      جسم نحیف و لاغر تو می کشد مرا
      خون های روی معجر تو می کشد مرا
      این گریه های دختر تو می کشد مرا
      
      انگار درد بر همه عضوت رسیده است
      زهرا چه می کشی تو که رنگت پریده است
      
      تو کار می کنی ز تنت لاله می چکد
      از گوشه های پیرهنت لاله می چکد
      از زخم های بر بدنت لاله می چکد
      امشب چگونه از کفنت لاله می چکد ؟
      
      امشب بگو علی چه کند روبروی تو ؟
      با فضه من چگونه دهم شستشوی تو ؟
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی
      چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی
      
      مرا به خاک نشانده قد هلالی تو
      گرفته سوسوی چشمان تو توان علی
      
      نفس نفس زنی و ذره ذره آب شوی
      چه زود پیر شدی همسر جوان علی
      
      سه ماه شد که سخن با علی نمی گویی
      سه ماه شد که ندادی رخت نشان علی
      
      همیشه بسترت از برگ های لاله پر است
      گل خزان زده ی سرخ بوستان علی
      
      کسی سراغ تو را از علی نمی گیرد
      مدینه مرگ کند آرزو به جان علی
      
      گرفته ام ز غریبی بغل دو زانویم
      که تاب آورد این داغ بی کران علی ؟
      
      اگر چه بین خسوفی هنوز ماه منی
      بتاب بر من و بر این ستارگان علی
      
      بیا و این دم آخر برای دل خوشی ام
      بخند تا که نمردم ، بخند جان علی
      
      رضا رسول زاده
      
      *********************
      
      
      گریه، گره گشای تو هفتاد و پنج روز
      رفتن، شده بنای تو هفتاد و پنج روز
      
      روح الامین برای تو روضه می آورد
      این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز
      
      بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت
      با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز
      
      شانه به شانه با پسرت راه می روی
      شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز
      
      آبت نموده بس که تنت زخم خورده است
      این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز
      
      مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی
      این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز
      
      محسن حنیفی
      
      ********************
      
      
      نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود
      مجلس ختم علی بود که برپا شده بود
      
      گریه کن: دیده ي خونبار ولی الله و
      روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود
      
      آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول
      حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود
      
      هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
      راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود
      
      بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
      در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود
      
      آه تا صبح دگر دیده ي او باز نشد
      درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود
      
      دست می‌شست ز جان، لحظه به لحظه مولا
      گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود
      
      بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
      بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود
      
      شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد
      هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      این سرخ جامه ی بدنش را عوض کنم ؟
      یا دستمال زخم تنش را عوض کنم ؟
      
      افتاده ام به پای پرستوی زخمی ام
      شاید که قصد پر زدنش را عوض کنم
      
      اسما بیا کمک بده هنگام غسل یاس
      وقتش شده که پیرهنش را عوض کنم
      
      پر کرده خون تازه زمین حیاط را
      باید دوباره من کفنش را عوض کنم
      
      زینب نشسته پشت در و ... یاد فاطمه است
      باید که جای سوختنش را عوض کنم
      
      باید که بعد رفتن زهرا به شیوه ای
      رویای هر شب حسنش را عوض کنم
      
      تقدیر ما نوشته خدا و نمی شود
      شام فراق دل شکنش را عوض کنم
      
      رضا رسول زاده
      
      **********************
      
      
      زینب تورا به جان من آرام گریه کن
      مثل برادرت حسن آرام گریه کن
      
      میدانم آب میشوی از داغ مادرت
      مانند شمع انجمن آرام گریه کن
      
      کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن
      سیلی مزن به صورتت آرام گریه کن
      
      اینقدر خاک بر سر و روی خودت مریز
      قدری کنار این بدن آرام گریه کن
      
      دستم رسیده است به زخمی عمیق وای
      زینب بیا بگو به من آرام گریه کن
      
      حالا بیا به یاد حسین غریبمان
      بنشین و پای این کفن آرام گریه کن
      
      مصطفی متولی
      
      **********************
      
      
      زلال آينه ها را به گريه آوردي
      شكوه عرش علا را به گريه آوردي
      
      من الهزيز جهنم الي حظيظ بهشت
      تو از كجا به كجا را به گريه آوردي
      
      الا الهه ی خورشيد پشت ابر كبود
      تمام هفت سما را به گريه آوردي
      
      چرا قنوت شكسته گرفته اي، بانو
      چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي
      
      كنار بستر تو هيبت علي بشكست
      تو مرد هر دو سرا را به گريه آوردي
      
      ندا رسيد حسن را ... ، حسين را  بردار
      خداگواست خدا را به گريه آوردي
      
      یاسر حوتی
      
      **********************
      
      
      آن شب میان خانه مراسم گرفته بود
      پیوند اشکهای علی بود و خون رود
      
      بودند زینب و حسنین و زنی که داشت…
      …می ریخت آب و غیر همین ها کسی نبود
      
      محرم نداشتند بجز آستینشان
      گریه کنان روضه دستی که شد کبود
      
      آنقدر غسل او به نوازش شبیه بود
      انگار کن که فاطمه در خواب رفته بود
      
      تا اینکه دست کوه با بازی او رود خورد
      لرزید زانوانش و آتش فشان نمود
      
      پروانه ها دویده به بالین شمع و بعد
      می سوختند و باز به بالا رسید دود
      
      دودی که پلکهای خدایی به هم کشید
      یک قطره هم چکید و به آن خانه در فرود
      
      فرمود سجده های به تن را قیام کن
      دارد قیام عرش خدا می شود سجود
      
      حسین رستمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی

      هر گوشه ببين نشانه‌ي دلتنگي ست
      هر لحظه من بهانه‌ي دلتنگي ست
      زنده ست تمام خاطراتت بانو
      اين خانه پس از تو خانه‌ي دلتنگي ست
      **
      اين اشک شبانه بوي مادر دارد
      اين چادر و شانه بوي مادر دارد
      با اين همه، باز جاي دلتنگي نيست؟
      سرتاسر خانه بوي مادر دارد
      **
      تو رفتي و بعد از تو چه ها مي بينم
      هر روز بلا پس از بلا مي بينم
      مي ميرم و زنده مي شوم در کوچه
      هر بار که قاتل تو را مي بينم
      **
      بي تو گذرم به دشت و صحرا افتاد
      اين طعنه‌ي تلخ بر زبان ها افتاد
      با نيش و کنايه هر کسي را ديدم
      مي گفت علي هم آخر از پا افتاد
      **
      از رفتن تو تمامشان خُرسندند
      در کشتن من هم، ھمه هم سوگندند
      تنهاي مدينه بي تو تنهاتر شد
      بعد ‌از ‌تو ‌به ‌حا‌ل ‌و روز من مي خندند
      **
      من مانده ام و غروب غم ها بي تو
      با قلب علي چه کرده دنيا بي تو!
      بعد از تو دلي اسير هجران هر شب
      سخت ا‌ست فراق يار اما بي ‌تو ‌... !
      
      يوسف رحيمي
      
      ********************
 
 
      قرار بود ولي...
      
      قرار بود كه بعد از تو جانشين باشد
      قرار بود ولي ... نه ! نشد چنين باشد
      
      قرار بود كسي مثل تو پس از مرگت
      زمام دار امورات مسلمين باشد
      
      نشد كه حكم خلافت – به حكم روز غدير-
      به نام او كه نمادي ست از يقين ، باشد
      
      همان كه در همه جا اوّلين نفر مي شد
      نشد براي خلافت هم اوّلين باشد
      
      كه ماجراي سقيفه امان نداد به او
      وَ دست توطئه نگذاشت اينچنين باشد
      
      ...وَ اين علي ست كه مي رفت سوي نخلستان
      كه بعد فاطمه با چاه همنشين باشد
      
      مطهره عباسيان
      
       **********************
      
      ز تربت گل او بوي سيب مي آيد
      زقبرفاطمه بوي عجيب مي آيد
      
      صداي هق هق يك ابر خسته و تنها
      صداي بارش امن يجيب مي آيد
      
      صداي كيست كه آهسته اشك مي ريزد؟
      صداي گريه مردي غريب مي آيد
      
      علي ست اين كه رود بر مزار فاطمه اش
      مريض عشق كنار طبيب مي آيد
      
      عجيب نيست كه آتش بگيرد اين دريا
      كه بوي سوختن از يك حبيب مي آيد
      
      رضا جعفري
      
     *******************
      
      افتادي و ازدست من کاري نمي آمد
      حتي کسي هم درپي ياري نمي آمد       
      
      آنروز اگر توحامي مولا نمي بودي
      بعد ازشما قطعا علمداري نمي آمد      
      
      زهرا اگربودي و من هم در کنارتو
      با نور تو بانو شب تاري نمي آمد          
      
      بعد از تو زانويم دگر طاقت نمي آرد
      بردوش من با بودنت باري نمي آمد      
      
      اي کاش مي شدپشت در هرگز نمي رفتي
      تا سوي پهلوي تو مسماري نمي آمد
      
      آنروزاگر دستان من را باز مي کردند
      هرگزسراغ تو که بيماري نمي آمد    
      
      سنگيني داغت بروي شانه من گفت
      روي سرت او بود آواري نمي آمد     
      
      زهرا خداحافظ ولي اينجا اگربودي
      هرگزسراغ من گرفتاري نمي آمد      
      
      اين ظلم را با تو اگر اين سان نمي کردند
      تا آخر دنيا عزاداري نمي آمد
      
      مهدي نظري

 

 



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی

      
روز شهادت
      
      صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا
      و آماده ي رفتن شده است ام ابيها
      بنشينيد ، ببينيد
      که اين آخر روزي ، نشسته است کمي نان ، بپزد بهر يتيمان
      شده است دست به زانو ، به اين سو و به آن سو ، زده جارو همه ي خانه ي خود را
      و عوض کرده لباس هاي حسين و حسنش را ، گل پر محنش را ،
       و مي داد به زينب کفنش را ، همان پيروهنش را ، که با زحمت بسيار به اتمام
      رسانده
      صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زينب کبري ، همان زينت بابا ، همان ثاني
      زهرا ، خدا ختم به خيرش کند اين قصه ي اورا
      عزيزم ، اميدم ، ببين دختر من ، دلبر من
      مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اينجا بنشسته ، بدان امر مهمي است
      بدان مادر تو ، مادر غمزده ي خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو
      رفتني است ليک
      تو مي ماني و بابا ، تو مي ماني و غم هاي علي شير خدا ، حضرت مولا
      تو مي ماني و حيدر ، تو اي مونس مادر ، تو اي دختر مضظر ،
      حواست به علي باشد هرگز نکني گريه کنارش ، که بس باشد و باباي تو را آن دل
      زارش
      که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعي کن که نيفتد گذارش
      ،به آن کوچه اي که ماردت افتاد .
      ***
      تو مي ماني بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسيار ، شده خيره
      به ديوار ، به ديوار و در و کوچه و مسمار
      عزيز دل من آه
      تو مي ماني و آن تشنه لب خانه ي ما ، پسر کوچک کاشانه ي ما ، آه
      تو مي ماني و غم هاي حسينم
      برسان هر شب بي مادريش آب به لبهاي حسينم
      مادري کن پسرم را و اگر رفت حسين کرببلا همره او باش
      در آن وادي غم بار ، در آن عرصه ي خون بار ، در آنجا که حسين بي کس و بي يار
      ، گرفتار گرفتار ، ميان همه اغيار ، همه کافر و اشرار
      تويي تو فقط اي زينب من يار و مددکار
      تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اويي
      در آن موقع که شد عازم ميدان
      اگر آب نداري ، به اشک پشت سرش آب ، به بالاي سرش آيه ي قرآن ، به زير گلويش
      بوسه بکاري ، نگذاري
      نگذاري برود تا به تن او کني اين پيرهن بافته ام را
      تو در بالاي آن تل ، حسينت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بي پر و بي
      بال ، به زير چکمه ي پست تريني ، تنش آه  چه پامال ، تنش آه  شده چال ، تنش
      پخش به صحرا ... سرش بر روي ني ها .... خدا يا خدايا
      ***
      و آنگاه صدا مي رسد از عرش،  زني ناله کان ، مويه کنان  ، موي کنان ، دل
      نگران ، ناله زد اي واي 
      بني قتلوک ، بني قتلوک بني قتلوک .....
      
      ياسر مسافر
       
      **********************
      
     
      مِن بعد انيس آسمان باش اي خاک
      با شيون و اشک همزبان باش اي خاک
      پهلوش شکسته، بازويش مجروح است
      با ياس بهشت مھربان باش اي خاک
      **
      افسوس خزان شده بهارم ، عيد‌م
      گفتم که فراق را نبينم ديدم
      تابوت تو را به روي دوشم بردم
      آمد به سرم از آنچه مي ترسيدم
      **
      در شيون و ناله و خروشم زهرا
      خونبار، دو چشم گريه پوشم زهرا
      ديدي که گذاشت جور اين قوم آخر
      تابوت تو را به روي دوشم زهرا
      **
      اندوه ‌فراق ، غربتي ديرين است
      پيشاني صبر بعد تو پُر چين است
      از قد شکسته علي روشن شد
      تابوت سبک ولي ‌غمت سنگين ا‌ست
      **
      اين تربت بي نشانه راز من و توست
      هم ناله‌ي اين سوز و گداز من و توست
      بر دوش ببر شبانه زهرا را ، اين
      فرياد بلند ا‌عتر‌ا‌ض ‌من و توست
      **
      اي قوم ‌مرامتان ريا و حسد ‌ا‌ست
      بيداد و عداوت ‌شما ‌بي عدد است
      در محکمه عدل الهي بي شک
      اين روي کبود روز ‌محشر سند است
      
      يوسف رحيمي
      
      *********************

      
      
      اينچنين بعد از تو "غربت" نيز معنا ميشود
      چاه،تنها محرم يک مرد تنها ميشود
      
      هيچکس در پشت حيدر نيست ديگر،فاطمه!
      بعد تو حتي نماز او فرادي ميشود
      
      قطره قطره اشک از چشمان حيدر ميچکد
      سهم او وقتي فقط رنج تماشا ميشود
      
      آب ميريزد ولي گاهي توقف ميکند
      زخم هاي پيکرت دارد معما ميشود
      
      هر قَدَر شب باشد و چيزي نبيند همسرت
      هر ورم زير لباست زود پيدا ميشود
      
      آخرش اين چوبها گهواره ي محسن نشد
      حداقل قسمت تابوت زهرا ميشود...
      
      سينا نژاد سلامتي
      
      ********************
      
      
      در راه علي درد همان درمان است
      اين درد غريب هديه جانان است
      
      اين روح بزرگ ضربه گير است هنوز
      تا روي کبود از علي پنهان است
      
      در هر ستمي بلا کشيدن سخت است
      در راه علي درد و بلا آسان است
      
      ياري علي هيبت کوثر مي خواست
      اينکار نه حدّ بوذر و سلمان است
      
      هر چند گل لاله گوشم پاچيد
      غم نيست مرا که فصل گلريزان است
      
      رويي که شفق ز پرتوش وا ماند
      در کوچه تنگ طعمه طوفان است
      
      با يا ابتاي خويش گفتم به نبي
      اين شهر پس از تو شهر نامردان است
      
      اين امت مرحومه چه بي درد شدند
      اين اجر رسالت است يا تاوان است
      
      تنها سپر علي شکسته اما
      شمشير زبان هنوز در ميدان است
      
      از پا ننشست هر که زهرايي شد
      اسلام مگر که بي سر و سامان است
      
      روزي که ز کعبه منتقم مي آيد
      با يار محب و شيعه هم پيمان است
      **
      اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفاً اطلاع دهيد

      
      ********************
      
      
      هي بال بال مي زند اين روز آخري
      گشته هواي خانه مادر کبوتري
      
      آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
      گل کرده باز در دلش احساس مادري
      
      دست شکسته اش به قنوت دعا شده
      مشغول بچه ها شده با دست ديگري
      
      پا شد که باغ پيرهنش را بشويد از
      گل هاي زخم خورده ي ايام بستري
      
      گاهي ميان گريه ي خود حرف مي زد و
      مي گفت آه اي پدر آيا دم دري؟
      
      اسپند دود مي کند اسما براي او
      کوري زخم چشم مدينه که بهتري
      
      اسما غروب شد دل خانم گرفته است
      بايد لباس رفتن او را بياوري
      
      رحمان نوازني

      
      ********************

      
      اي گل ياسم که در گلزار پرپر گشته اي
      در جواني باعث پيري حيدر گشته اي
      
      در همين آغاز غسلت از نفس افتاده ام
      مثل يک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته اي
      
      آب ميريزم ولي خون ميچکد از پهلويت
      با علي هرگز نگفتي از چه مضطر گشته اي
      
      زخمهايت شرح يک لحظه به پشت در که نيست
      گوييا از غزوه ي بدر و احد برگشته اي
      
      زخمهايت از نود زخم تن من بدتر است
      تازه با يک زخم خود با من برابر گشته اي
      
      اي وديعه رفتي از دستم خجالت ميکشم
      اينچنين مهمان چشمان پيمبر گشته اي
      
      با لحد چيدن بساط عمر من برچيده شد
      کوثر من قاتل ساقي کوثر گشته اي
      
      جواد حيدري

      

      ********************
      
      
      کار تنش زياد ولي وقت من کم است
      يک شب براي شست و شوي اين بدن کم است
      
      بانوي من نحيف نبود ، اينچنين نبود
      وقتي نگاه ميکنمش ظاهراً کم است
      
      در زير پارچه ورمش گم نميشود
      آنقدر واضح است که يک پيرهن کم است
      
      بايد چگونه جمع کنم اين بساط را
      فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است
      
      مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
      بايد بميرم آه ، پشيمان شدن کم است
      
      گيرم حسين دق نکند اينچنين ولي
      گريه بدون داد براي حسن کم است
      
      آئينه آمدي و ترک خورده ميروي
      يعني براي بردن تو چهار زن کم است
      
      پيراهن حسين که کارش تمام شد
      پس جاي غُصّه نيست اگر يک کفن کم است
      
      بالت ، پرت ، تنت ، همه ي پيکرت خدا
      اين زخمها زياد ولي وقت من کم است
      
      علي اکبر لطيفيان

      
      ********************
      
      
      آئينه دار ام ابيها صبور باش
      زينب در اين دو روزه‌ي دنيا صبور باش
      
      دنيا اسير درد و غم بي ملالي است
      در اين سکوت سرد تماشا صبور باش
      
      بابا که نيست هر چه دلت خواست گريه کن
      اما کنار غربت بابا صبور باش
      
      اين روزهاي غرق محن با برادرت
      يا صحبتي ز کوچه مکن يا صبور باش
      
      حرفي نزن ز پهلوي زخمي مادرت
      در اين غروب عاطفه تنها صبور باش
      
      کار من از طبيب و مداوا گذشته است
      انگار رفتني شده زهرا صبور باش
      
      گاهي دلت بهانه‌ي مادر که مي کند
      بر سر بگير چادر من را صبور باش
      
      امروز تازه اول راهست دخترم
      فردا که پر کشيدم از اينجا صبور باش
      
      يک روز مي روي به بيابان کربلا
      بر تل بيقراري و غمها صبور باش
      
      خورشيد خون گرفته‌ي من پيش چشم تو
      بر روي نيزه مي رود اما صبور باش
      
      بر حنجر بريده بزن بوسه جاي من
      اما به خاطر دل زهرا صبور باش
      
      اين آخرين وصيت مادر به زينب است
      تا جان به پاي مکتب مولا صبور باش
      
      از کربلا به بعد علم روي دوش توست
      روح حماسه ! زينب کبري ! صبور باش
      
      يوسف رحيمي



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
       
      نيمه شب است و مانده علي که چه ها کند
      بايد بساط غسل کسي را به پا کند
      
      حيدر بنا نداشت که بي فاطمه شود
      اما بناست خانه قبري به پا کند
      
      با گريه کار غسل خودش را شروع کرد
      بايد که مثل شمع نبايد صدا کند
      
        بعد از سه ماه روز زدن و رو نديدنش
      وقتش رسيده فاطمه را رو نما کند
      
      هر عضو شستشوش يکي را ز هوش برد
      مانده علي چه با جگر بچه ها کند
      
        دستش کجا رسيد که دادش بلند شد
      مجبور شد که کار خودش را رها کند
      
      مانده که گرم شستن زخم تنش شود
      يا فکر جابجا شدن دنده را کند
      
      زهرا چه راحت است و علي پر جراحت است
      دنيا نخواست با جگرش خوب تا کند
      
       مسعود اصلاني
      
      *********************
      
     
      
      امشب خدا هم از محنت گريه مي کند
      با مرتضي کنار تنت گريه مي کند
      
      هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
      با خون زير پيرهنت گريه مي کند
      
      گاهي براي غربت و تنهايي خودش
      گاهي براي سوختنت گريه مي کند
      
      امشب بگو چه مي گذرد بر دل کفن ؟
      وقتي لباس ، بر بدنت گريه مي کند
      
      از سوز گريه هاي غريبان? علي
      آهسته گوشه اي حسنت گريه مي کند
      
      زينب تمام غصّ? خود را ز ياد برد
      از بس حسين بي کفنت گريه مي کند
      
      محسن مهدوي
      
      *********************
       
      چشم مهتاب گريه مي کرد و
      نيمه شب آب گريه مي کرد و
      
      در طواف شکسته پهلويي
      مثل گرداب گريه مي کرد و
      
      غسل مي کرد هر چقدر آن شب
      باز خوناب گريه مي کرد و
      
      گريه ها گر چه بي صدا بودند
      دل بي تاب گريه مي کرد و
      
      ماه قدش خميده بود و با
      آفتاب گريه مي کرد و
      
      مادري پا به پاي طفلانش
      باز در خواب گريه مي کرد و ...
      
      هر که با چشم تر زمين مي خورد
      کوه هم با کمر زمين مي خورد
      
      داشت سلمان مي آمد از خانه
      که سر هر گذر زمين مي خورد
      
      کودکي نيز پشت يک تابوت
      پشت پاي پدر زمين مي خورد
      
      که به داد دل علي برسد
      گاه گاهي که بر زمين مي خورد
      
      راه مي رفت با عصا اما
      بين ديوار و در زمين مي خورد 
      
      رحمان نوازني
      
      *******************
      
      
      ياسي که شاخه اش به دو ضربه بريده شد
      افتاد بر زمين و دوباره کشيده شد
      
      آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد
      وقتي که غنچه با گل از اين باغ چيده شد
      
      مادر که رفت پشت در خانه ايستاد
      يک مرتبه صداي شکستن شنيده شد
      
      شعله کشيد از درمان آتشي و بعد
      اين روضه هاي کرب و بلا آفريده شد
      
      از اين طرف که دست يد الله بسته شد
      قد چو سرو مادر از آن سو خميده شد
      
      هنگام بردن علي از آستان در
      يک قطره خون به روي عبايش چکيده شد
      
      دستي نوشت فاطمه چندي مريض شد
      اما کسي نگفت که زهرا شهيده شد
      
      طاقت مياوريد بگويم برايتان
      هنگام غسل پهلوي مادر چه ديده شد؟
      
      بازو کبود سينه کبود و بدن کبود
      از فرط گريه چشم حسين و حسن کبود
      
      مهدي نظري
      
      ******************



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی
      ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی
      
      برداشتی تو بار خودت را ز بستر و
      آن را به روی شانه بابا گذاشتی
      
      یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو
      با یا علی به آتش در پا گذاشتی
      
      مادر لباس محسن خود را نبرده ای
      آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی
      
      این یادگاری ات جگرم را کباب کرد
      دربین شانه موی خودت را گذاشتی
      
      گفتم که چار ساله کجا مادری کجا
      این کار را برای اماگذاشتی
      
      آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود
      آخربرای زینب کبری گذاشتی
      
      مهدی نظری
      
      *********************
      
      
      باور نداشت زينب كبري‌ كه مادرش
      رفته است وجاي خالي  او در برابرش
      
      چادر نماز فاطمه لالايي شبش
      دستان پر ز مهر علي بالش سرش
      
      چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز
      يادي كند زمادر و محسن برادرش
      
      هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت
      باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش
      
      وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است
      چادرنماز مادر خود را كند سرش
      
      مادركبوترانه پريده به آسمان
      بابا دلش گرفته براي كبوترش
      
      محمدجواد قدرتي
      
      ******************
      
      
      آن شب ميان هاله اي از ابر و دود رفت
      روشن ترين ستاره‌ي صبح وجود رفت
      
      آن شب صداي گريه‌ي باران بلند بود
      دريا به روي شانه‌ي زخمي رود رفت
      
      روشن تر از زلالي نور آمد و چه حيف
      با چند يادگاري سرخ و کبود رفت
      
      بال و پري براي پرستو نمانده بود
      آخر چگونه نيمه‌ي شب پر گشود رفت
      
      آتش زده به جان علي با وصيتش
      غمگين ترين چکامه‌ي خود را سرود رفت
      
      رحمي به قبر خاکي او هم نمي کنند
      اين شد که مخفيانه و بي يادبود رفت
      
      مولا خوشي نديده ز دنياي بعد او
      مي گفت بعد فاطمه ام هر چه بود رفت
      
      شبها کنار تربت او ياس کوچکش
      زانو بغل گرفته که مادر چه زود رفت
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
    زبانحال امام حسین(ع)
      
      تا چند دسته گل شود امشب نثار تو
      خون گریه میکنم سر خاک مزار تو
      
      برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن
      شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن
      
      مادر ز جای خیز که مهمانت آمده
      مهمان دلشکسته و گریانت آمده
      
      اینکه نشسته است کنارت حسین توست
      این بی قرار گرم زیارت حسین توست
      
      برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس
      حال بقیه را هم از این کودکت بپرس
      
      رفتی و نیستی که ببینی برادرم
      هر روز آب میشود از غصه در برم
      
      بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را
      گوید مدام زیر لب ای وای مادرم
      
      ار لحظه ای که رفتی از این خانه تاکنون
      شانه نخورده است به گیسوی خواهرم
      
      از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده
      ترسم که جان دهد پدرم در برابرم
      
      آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟
      تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟
      
      برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو
      از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو
      
      مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟
      بهبود یافته آن چشم کم سویت؟
      
      یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت
      یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت
      
      یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی
      بابا نبود خادمه ات را صدا زدی
      
      رفتی و ماند خاطره هایت برای من
      زنده شود عزای تو در کربلای من
      
      یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم
      در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم
      
      وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا
      وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا
      
      فکر رباب باش که در بین سلسله است
      وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا
      
      نیمه شب است و قافله در دشت می رود
      افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      دل تنگم هوای مادر کرد
      یاد آن خاطرات غم بارَش
      یاد دارم که مادرم را درد
      چقدر داده بود آزارش
      **
      هرگز از یاد من نخواهد رفت
      آنچه را که به چشم خود دیدم
      مادرم بین شعله گیر افتاد
      چقدر من ز غصه ترسیدم
      **
      در هجوم زبانه آتش
      یاس را زیر پا لگد کردند
      خواستم پیش مادرم بروم
      راه من را به شعله سد کردند
      **
      چه بگویم که بعد پیغمبر
      قرعه غم به نام ما افتاد
      روزگارم به رنج و غم سر شد
      تا که راهم به کربلا افتاد
      **
      عصر روز دهم در آن صحرا
      چون حسینم به قتله گاه افتاد
      شعله ای باز قد عَلَم کرد و
      به حرمهای بی پناه افتاد
      **
      در شرر یاد مادرم کردم
      تازیانه چه آتشی دارد
      شعله ای که حیا نمی فهمد
      چه زبانهای سرکشی دارد
      

      
      ********************
      
زبانحال حضرت رسول(ص)
      
      بعد یک چند غم هجر و بلا دختر من
      آمدی آخر سر دیدن ما دختر من
      
      با خدیجه چقدر لحظه شماری کردیم
      تا بیایی و ببینیم تو را دختر من
      
      دو سه ماه است که ز تو دورم اما انگار
      دو سه قرن است شدم از تو جدا دختر من
      
      هیجده ساله عزیزم که چنین پیر نبود
      از کی این گونه قدت گشته دوتا دختر من
      
      به پدر آنچه نگفتی به علی را تو بگو
      ای فدای تو و این حجب و حیا دختر من
      
      از غم یار بگو از در و دیوار بگو
      بگو از مردم بی مهر و وفا دختر من
      
      من خودم با خبرم بر تو و حیدر چه رسید
      بعد من سخت گذشته به شما دختر من
      
      زیر دین زحمات پدر این شهر نماند
      که مدینه به تو داد اجر مرا دختر من
      
      گفتم این خانه بهشت است و توئی ریحانش
      حقتان شعله نبوده به خدا دختر من
      
      هرکجا بوسه زدم سوخت و یا اینکه شکست
      دست،سینه، سر و پهلو، مژه ها دختر من
      
      شاخه یاس کجا داس کجا ضرب غلاف
      چادر عرش کجا و ردِ پا دختر من
      
      این همه مدت از آن روز گذشته و هنوز
      سیلی اش بر رخت انداخته جا دختر من
      
      جای تو روی زمین نیست عزیزم باید
      مادرت وا کند آغوش بیا دختر من
      
      بنشین پیش من و مادرت امروز و ببین
      سالها بعد رسد کرببلا دختر من
      
      آتشی که ز درِ خانۀ تو بر پا خاست
      می نشیند به لباس اسرا دختر من
      
      نوۀ کوچک تو موقع تاراج حرم
      می شود لحظه ای از عمه جدا دختر من
      
      مثل تو که به پدر زود رسیدی او هم
      می رود زود به جمع شهدا دختر من
      
      موقع غسل تنش عمه صدا خواهد زد
      شده ای آینۀ مادر ما دختر من
      
      علی صالحی
      
      *********************
      
زبانحال حضرت رسول(ص)
      
      بعد از دو ماه دوری بسیار دخترم
      دلداده ای رسید به دلدار دخترم
      
      دیدی که راست گفتم و ملحق شدی به من
      دیدی رسید وعدۀ دیدار دخترم
      
      طوبای قد کمانی بابا خوش آمدی
      اتمام یافت سختی و آزار دخترم
      
      دلتنگ مادرت شده بودی نگاه کن
      چشمش به راه تو شده خونبار دخترم
      
      ریحانه ای و قلب بهشت است جای تو
      نه زیر دست و پای چهل خار دخترم
      
      ای وای با امانتم آخر چه کرده اند
      نفرین بر این جماعت بی عار دخترم
      
      با آن همه سفارش و توصیه باورش
      سخت است یک عزیز شود خوار دخترم
      
      ماندم چه کینه ای مگر از تو وجود داشت
      تا شهر را کند سرت آوار دخترم
      
      ماندم چگونه شیر خدا دست بسته شد
      جرمش چه بود حیدر کرار دخترم
      
      والله من که اجر رسالت نخواستم
      مزد چه بود ضربه مسمار دخترم
      
      اصلاً مدینه با نوۀ من چه کار داشت
      محسن کجا و آن در و دیوار دخترم
      
      دیگر هر آنچه بود گذشت و تمام شد
      بگذار تا بگویم از اسرار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که پس از سال های سال
      این قصه ها شود همه تکرار دخترم
      
      از تو به دختر پسرت ارث میرسد
      چشمی کبود و بی رمق و تار دخترم
      
      آن قدر مثل تو کتکش میزنند تا
      گردد نیازمند پرستار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که برای سه ساله هست
      جاماندنِ ز قافله دشوار دخترم
      
      بنشین نگاه کن که رقیه چه میکِشد
      از دست ضجر بعد علمدار دخترم
      
      باران سنگ آید و می گوید عمه اش
      خود را به روی ناقه نگهدار دخترم
      
      علی صالحی
      
      ********************
      
      
      آتش بهانه بود که بی مادرم کنند
      هیزم وسیله بود که خاکسترم کنند
      
      از لابه لای پنجره دیدم به چشم خویش
      با آتش آمدند که نیلوفرم کنند
      
      در خاطرات زخمی بابا نوشته بود:
      یک شهر آمدند که بی یاورم کنند
      
      دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند
      با دست خویش آمده تا پرپرم کنند
      
      انگار این قبیله ی بد ذات پر فریب
      اصلا بنا نبود مرا باورم کنند
      
      مادر فتاده روی زمین بین کوچه ها
      با تازیانه آمده بی مادرم کنند
      
      غمگین نباش از حرمت ؛روز واقعه
      آنجا به روی خاک بنای حرم کنند
      
      محمد جواد خراشادیزاده
      
      *******************

      
      مادر فداي زمزمه ي عاشقانه ات
      جان سوخت از براي غم بي کرانه ات
      
      در حسرت نواي خوشت مانده ام هنوز
      خاموش گشته اي ز چه رو از ترانه ات
      
      اي بلبلي که زخم ز پاييز خورده اي
      آتش گرفته است چرا آشيانه ات؟!
      
      رفتي و غم به خانه ي ما پرسه مي زند
      مادر بيا شبي نظري کن به خانه ات
      
      رفتي و داغ تو به دلم ماندگار ماند
      رفت از دلم قرار و دلم بي قرار ماند
      
      رفتي و غرق آتشم و سوختن هنوز
      چون شمع آتش است  سراپاي من هنوز
      
      پروانه هاي سوخته دل را نظاره کن
      آيينه ي غمند حسين و حسن هنوز
      
      اي آشناي غربت و مظلومي علي
      رفتي و اوست بي تو غريب وطن هنوز
      
      رفتي و خاطرات تو در خانه باقي است
      ياد تو هست پرتو اين انجمن هنوز
      
      بس ناشنيده است که ناگفته مانده است
      بس آتش نهفته که بنهفته مانده است
      
      سيد مهدي حسيني
      
      ********************
      
      
      مادر سلام! می شنوی؟ زینب آمده!
      با یک بغل شکایت و ذهنی پر از سوال
      اول بگو که پیش خدا کی ببینمت؟
      بعد از سه روز؟ چند دهه؟ یا که چند سال؟
      **
      آنجا که خوب می‏گذرد، با خدایتان
      جمعید دور حوض و کسی هم غریبه نیست
      اینجا هم اشک ما و دل تنگ خانه و
      جمع شبانه‏ی پدر و چاه دیدنی است !
      **
      در این سکوت غم زده حتی نمی شود
      با خاطرات دور و برت درد دل کنی
      اما شما هم از در و همسایه راحتی
      هم می شود که با پدرت درد دل کنی
      **
      از ماجرای کوچه نگویی برای او!
      تنها بگو که حال همه خوبِ خوب بود
      یادش بخیر،حال همه خوب بود، حیف!
      دنیا چه زود می گذرد، حیف شد، چه زود...
      **
      می‏بینمت هنوز میان حیاطمان
      مشغول کار پخت و پز و آرد کردنی
      مادر اگر که روسری‏ام را درآورم
      مثل قدیم موی مرا شانه می زنی
      **
      بابا برام گفته پس از فوت مادرت
      می‌گفته‌ای همیشه «پدر! مادرم کجاست؟»
      حالا شده است نوبت من تا بپرسم از
      دیوار و میخ و کوچه و در «مادرم کجاست؟»
      **
      آخر چرا بدون صدا باید اشک ریخت؟
      مادر! گلویمان به خدا درد می کند
      گرچه به حد درد شما نیست... راستی
      پهلوت خوب تر شده یا درد می کند؟!
      **
      مادر! چرا شبانه تو را دفن کرده ایم؟
      اصلا چرا کسی به سراغت نیامده؟
      مردم که گفته اند میاییم، دیر شد!
      پس هیچ کس چرا سر ِ ساعت نیامده؟!
      **
      مادر! سوال‌ها که همه بی جواب ماند
      این بود رسم درددل؟ این بود مرهمت؟
      پس می روم دوباره سر پله ی نخست
      مادر بگو که پیش خدا کی ببینمت؟
      
      ا.سادات هاشمی
      
      *******************
      
      
      سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
      شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد
      
      احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
      آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد
      
      روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
      آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد
      
      چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
      در که کلا" سوخت، میخ در نمی دانم چه شد
      
      بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
      حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد
      
      شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
      لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد
      
      موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
      گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد
      
      دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
      ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد
      
      ...هیچ کس قبر شریفش را نمی داند کجاست
      آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد
      
      عباس احمدی
      
      ********************
      
      
      چگونه خانه ی ما بي تو بي بهار نباشد
      چگونه دخترتو ؛بي تو بي قرارنباشد؟
      
      تمام شهركه درفكر نبش قبر تو هستند
      چگونه دست علي سمت ذوالفقارنباشد؟
      
      سه ماه گريه و هرروز بدتر از ديروز
      چگونه چشم من ازفرط گريه تار نباشد؟
      
      كسي نبود بگويد به مردم اين شهر
      لگد به پهلوي مادر كه افتخارنباشد
      
      و يا كه مادري افتاد پيش نامحرم
      دو دست بسته يك مرد خنده دارنباشد
      
      كسي نبود بگويدكه مادرم بايد...
      ...ميان اين در وديوار ؛در فشارنباشد
      
      هزارمرتبه گفتم بمان بمان مادر
      هزارمرتبه گفتم كه رهسپارنباشد
      
      شبي نديدم ازاين سوي خانه دربستر
      سفيدي پراين باغ لاله زارنباشد
      
      مگر كه مي شود اين مرد دلشكسته شبي
      زداغ مادرآن طفل سوگوارنباشد
      
      شبي نبود كه بابا به قبر او نرود
      شبي نبود كه او زائر مزار نباشد
      
      مهدی نظری
      
      ******************
      
      
      اين روزها پائيز عمر مادرم بود
      باران اين پائيز چشمان ترم بود
      
      از زخم تلخي ؛سينه اش مي سوخت اما
      چادر نمازش سقف بالاي سرم بود
      
      هستي ما غارت شد اما بين خانه
      شمع وجود مادري اش گوهرم بود
      
      زانو بغل كرده حسن يك كنج خانه
      درچاه هاي شهر آه رهبرم بود
      
      چيزي نمانده بعد مادر از وجودم
      اين ذره مانده فقط خاكسترم بود
      
      فضه كنار بستر او بود اما
      زير سرش بالش دراين شبها پرم بود
      
      هرشب بجاي چشم،دستم خواب مي رفت
      بر روي پيشانيش دست ديگرم بود
      
      آنقدر شستم جامه هاي خوني اش را
      تنها اميدم گفتن يك دخترم بود
      
      مأمور بودم كربلا باشم و گرنه
      با مادرم ديروز روز آخرم بود
      
      مي سوختم مي ريختم اشك از دوديده
      بر مادر مظلومه اي كه بي حرم بود
      
      مهدی نظری
      
       *******************
      
      
      با یاد لحظه های سجودی،..دلم گرفت
      حتی بدون کشف شهودی..!دلم گرفت
      
      وقتی خدا هم از سبب خلقت تو(گفت:
      تو علت تمام وجودی) دلم گرفت
      
      از سایه های شوم نفاق سقیفه و
      سیر منافقان صعودی.....دلم گرفت
      
      وقتی که باطلند و به حق رو نمیکنند
      از خطبه بلیغ....چه سودی؟دلم گرفت
      
      آتش برای خلیل خدا سرد شد ولی...
      تو در میان شعله که بودی دلم گرفت
      
      روزی کتاب عمر شما را ورق زدم
      از جای دست و چشم و کبودی...دلم گرفت
      
      دیشب برای عرض عیادت می آمدم....
      در باز بود و تو نبودی دلم گرفت....
      
      علی آمره
      
      *******************

      
      سوی بقیع پر زن از بام فاطمیه
      عطر مدینه دارد ایام فاطمیه
      
      در قبضه ی هدایت با بیرق ولایت
      دل می رود ز دستم بر بام فاطمیه
      
      بر گِرد کعبه دل با قصد قرب زهرا
      حاجی ببند از اشک، احرام فاطمیه
      
      آزاد آسمانها از بی تفاوتی هاست
      مرغ دلی که افتد در دام فاطمیه
      
      دستم تهی ز یک سو چشمم پیاله گردان
      لبربز کوثر اشک از جام فاطمیه
      
      در صفحه قیامت مُهر قبولی ماست
      امضا به دست مولا با نام فاطمیه
      
      تازه نسیم گیرد از علقمه وزیدن
      با روضه ی اباالفضل، اتمام فاطمیه
      
      محسن افشار
      
      *****************
      
      
      مدینه بعد از این رونق ندارد
      که اسلامش دگر بیرق ندارد
      
      مصوب شد به شورا، یار حیدر
      برای زنده ماندن حق ندارد
      ***
      قد خیبر شکن بشکست و تا شد
      نماز صبر خواند و در دعا شد
      به آغوش پدر برگشت زهرا
      که گفته آسمان در خاک جا شد
      ***
      یتیمان جز دو چشم تر ندارند
      به غیر از خاک غم بر سر ندارند
      چو مادر مرده ها باید فغان کرد
      که طفلان علی مادر ندارند
      
      جواد حیدری
      
      *******************
      
      
      مادر من مادر باران بود و ...
      زندگیش معنی قرآن بود و ...
      
      تا که قدم از قدمش بر می داشت
      خانه شبیه یک گلستان بود و ...
      
      قبل دعا برای ما فرزندان
      به فکر همسایه و مهمان بود و ...
      
      موی تو را شانه که می زد شبها
      چهره ی او همیشه خندان بود و ...
      
      تا که شبی بین گلستان دیدم
      آتشی از کینه فروزان بود و ...
      
      بیت جگرگوشه ی خاتم دیگر
      شبیه خانه های ویران بود و ...
      
      کم کم از این روضه گذر کن شاعر
      شاهد ما حضرت یزدان بود و ...
      
      مادر ما رفت و پدر تنها شد
      محرم او چاه و بیابان بود و ...
      
      امید ما بعد فراغ مادر
      همیشه دلداری سلمان بود و ...
      
      صدای اشک بی صدای زینب
      در دل آن شام غریبان بود و ...
      
      شمیم یاس و حس باران آن شب
      شبیه قبر لاله پنهان بود و ...
      
      پس همگی به زیر لب می خواندیم
      مادر ما مادر باران بود و ..
      
      حمیدرضا جوادزاده



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      به هر چه غیر خدا پشت پا زد و جان داد
      به خانه رنگ کبود عزا زد و جان داد
      
      برای حاجت همسایه ها دعا می خواند
      دوباره سر به همه خانه ها زد و جان داد
      
      حریم گیسوی ما را به پنجه ها نسپرد
      که شانه بر سر گیسوی ما زد و جان داد
      
      ز درد سینه و پهلو به خویش می پیچید
      میان بستر خود دست و پا زد و جان داد
      
      نشد که آب خنک دست او دهد اسماء
      حسین را دم آخر صدا زد و جان داد
      
      کشید روی سرش چادری و بعد از آن
      گریز گریه به یک بوریا زد و جان داد
      
      محسن حنیفی

      
      *********************
      
      
      شب های آخر آه و زاری داشت مادر
      بر مرگ خود چشم انتظاری داشت مادر
      
      در انتظار دیدن روی پیمبر
      این چند ماهه بیقراری داشت مادر
      
      در هر قنوتش مردم این شهر بودند
      هر بار که شب زنده داری داشت مادر
      
      وقتی که از مظلومی بابا سخن بود
      یک آسمان ابر بهاری داشت مادر
      
      یک روز مادر خادمه یک روز فضه !
      جز خدمت بابا چه کاری داشت مادر ؟
      
      پای حمایت از پدر تا پای جان ماند
      از بس که صبر و پایداری داشت مادر
      
      دل تنگ محسن بود و از ما دل نمی کند
      با غصه ی ما اشک جاری داشت مادر
      
      بر سینه ی زخمی و بازوی کبودش
      چندین نشان افتخاری داشت مادر
      
      اجر پدر بر دخترش دادند مردم
      رفت و به صورت یادگاری داشت مادر
      
      رضا رسول زاده
      
      ***********************
      
      
      رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
      هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
      
      صورت مرد در این هیمنه دیدن دارد
      گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
      
      گونه اش آینه بندان به نظر می آید
      چقدر عشق به چشمان پدر می آید
      
      اشک و لبخند علی ، آه عجب تلفیقی
      نیست برّنده تر از تیغ سکوتش تیغی
      
      بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد
      ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد
      
      قسمت این بود که من همدم بابا باشم
      بعد از این مثل خودت ام ابیها باشم
      
      بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد
      من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
      
      رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی
      با همه کودکیم خوب بزرگم کردی
      
      میروم در دل آتش ، به خدا باکی نیست
      راستی مادر من ، چادر من خاکی نیست
      
      آتش از داغ غمت سوخته ، بی تاب شده
      از خجالت زده گی خاک رهت آب شده
      
      آب گفتم چقدر حرف به ذهنم آمد
      یک کفن باز از این چند کفن کم آمد
      
      غم نباید به گل فاطمه غالب بشود
      مانده تا زینب تو ام مصائب بشود
      
      داغ محسن چقدر زود زمین گیرت کرد
      پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد
      
      جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد
      محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد
      
      آه... افتاده کنون بند به دستان پدر
      بعد از این حادثه سوگند به دستان پدر
      
      که منم شیرترین دختر این خطّه ، منم
      دختر شیر خدا هستم و خود شیر زنم
      
      با همه دختری ام مرد تر از مردانم
      تا ابد پای حسین ابن علی میمانم
      
      شهر در سیطره ی شوم شبی تاریک است
      باید آماده شوم روز دهم نزدیک است...
      
      محسن کاویانی
      
      ***********************
       
      
      نور شد تا خاک را تابان کند اما نشد
      ابر شد خود را کمی باران کند اما نشد
      
      خانه هایی که مدینه داشت هر یک کوفه بود
      عده ای را خواست هم پیمان کند اما نشد
      
      او فقط می خواست با حکم فدک مقداری از
      مشکلات خلق را آسان کند اما نشد
      
      بر زمین افتاد علی هرچند زهرا رفته بود
      جسم خود را رحل این قرآن کند اما نشد
      
      در هجوم بادهای تیره در گرد و غبار
      رفت با یک مقنعه طوفان کند اما نشد
      
      خواست مثل چهره مخفی کردن از چشم علی
      پشت در را هم از او پنهان کند اما نشد
      
      حسین رستمی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ایام شهادت بی بی


       
      رفت و غم خانه شد از غصه سرای من و او
      گر چه مانده است به جا خاطره های من و او
      
      یاد ایّام نشستن سر یک سفره به خیر
      خانه ای بود پر از لطف و صفای من و او
      
      روزهایی که صمیمانه به من می خندید
      و عجب حال خوشی داشت هوای من و او
      
      ما از آن زندگی ساده چه راضی بودیم
      و رضا بود خدا هم به رضای من و او
      
      بستری بود ولی هم سخن خوبی بود
      جریان داشت در این خانه صدای من و او
      
      بستری بود ولی نبض دلم دستش بود
      و مجال نفسی بود برای من و او
      
      با همان دست شکسته چه دعایی می کرد
      مردمی را که نماندند به پای من و او
      
      مردمی را که به این مسئله واقف بودند
      که دو عالم همه هستند گدای من و او
      
      هدف اصلی دشمن من و زهرا بودیم
      کشته شد محسنم آن روز به جای من و او
      
      مصطفی متولی
      
      *******************
      
      
      شده ام بی قرار، بی زهرا
      مثل ابر بهار، بی زهرا
      
      وای بر زندگی پس از یارم
      اُف بر این روزگار، بی زهرا
      
      مانده ام که چرا نمُردم من
      چه کنم بی نگار، بی زهرا ؟
      
      کودکانم یتیم ، بی مادر 
      همگی داغدار ، بی زهرا
      
      خانه ام سوت و کور و خاموش و
      پُر ز گرد و غبار ، بی زهرا
      
      حسنم مانده با تماشای
      چادری وصله دار ، بی زهرا
      
      یار در خاک خفته ای دارم
      حرفهای نگفته ای دارم ...
      
      تو مثالی نداشتی زهرا
      دست خالی نداشتی زهرا
      
      زیر این خاک هم تو خورشیدی
      پس زوالی نداشتی زهرا
      
      ختم تو شد غریب چون یاری ...
      ... این حوالی نداشتی زهرا
      
      چقدر فکر حال من بودی
      گرچه حالی نداشتی زهرا
      
      مانده ام که چطور پر زده ای
      تو که بالی نداشتی زهرا
      
      چقدر زود رفتی آخر تو
      سن و سالی نداشتی زهرا
      
      از برای عروسی زینب
      تو خیالی نداشتی زهرا ؟
      
      به جز این چادر پُر از وصله
      هیچ مالی نداشتی زهرا
      
      رفتی و خاطرات تو باقی است
      فاطمه التفات تو باقی است
      
      رفتی و بودن تو یادم هست
      دیده ی روشن تو یادم هست
      
      گوشه ی خانه ام کنار تنور
      یاد نان پختن تو یادم هست
      
      یاس نیلوفری من  ... زهرا
      روز پژمردن تو یادم هست
      
      من هنوز هم میان این کوچه
      به زمین خوردن تو یادم هست
      
      چه کنم با در لگد خورده
      آه ، افتادن تو یادم هست
      
      سختی و سوزش نفسها و
      خون پیراهن تو یادم هست
      
      گریه سرخ بیت الاحزان و
      خنده دشمن تو یادم هست
      
      کوثرم ، همسرم سفر کردی
      یار و همسنگرم سفر کردی
      
      جواد پرچمی
      برگرفته از بانک اشعار روضه
      
      ***********************
      
      
      از ظلم مردمان دیاری که داشتم
      از دست رفت دار و نداری که داشتم
      
      نه سال با تو بودم و یک عمر با نبی
      یادش به خیر ایل و تباری که داشتم
      
      نه سال با تو آب در این دل تکان نخورد
      رفتی و رفت با تو قراری که داشتم
      
      قدت شکست جای امامت مرا ببخش
      افتاد روی دوش تو باری که داشتم
      
      پامال گرگ های خزانی شهر شد
      در پشت درب خانه بهاری که داشتم
      
      دیدم تو را زدند ولی آن میان مرا
      شرمندۀ تو کرد حصاری که داشتم
      
      من فکر می کنم که همان بازوی کبود
      از من گرفت فاطمه! یاری که داشتم
      
      امروز تازه در پی تشیع آمدند
      آتش زدند بر دل زاری که داشتم
      
      یک روز پا به کرب و بلا باز می کند
      از هیزم مدینه شراری که داشتم
      
      محمد بیابانی

      
      ********************

      
      از عطر و بوی یاد تو این آشیان پر است
      خانه ز گریه های شب و بی امان پر است
      
      از دیده رفته ای ولی از دل نرفته ای
      ازغصه ی تو سینه ی من همچنان پر است
      
      تابوت روی دوش بهارم کشید و برد
      دنیا بدون عشق فقط از خزان پر است
      
      بشکسته بال و سوخته پر کوچ کردی و
      یاد پریدنت دل این آسمان پر است
      
      از خاطرم که لحظه ی غسلت نمی رود
      زین غم دلم به وسعت یک کهکشان پر است
      
      فضه که آب ریخت به روی تو فاطمه
      دیدم زمینه ی تنت از ارغوان پر است
      
      بعد از تو بچه های تو ساکت نمی شوند
      خانه ز ناله های شب کودکان پر است
      
      تنها به یک اشاره همه گریه می کنیم
      جای تو هست خالی و چشمانمان پر است
      
      هر جای خانه ام ، در و دیوار تا حیاط
      از یادگارهای تو یاس جوان پر است
      
      باران تمام می شود و تازه فاطمه
      وقت سحر مدینه ز رنگین کمان پر است
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
      تنهایم و به غربت خود گریه می کنم
      بر وسعت مصیبت خود گریه می کنم
      
      من آن امیر خسته دل و بی جماعتم
      از دوری جماعت خود گریه می کنم
      
      مردم مرا به جرم عدالت نخواستند
      در حسرت عدالت خود گریه می کنم
      
      دین خدا خانه نشین شد نه مرتضی
      بر دین بی جماعت خود گریه می کنم
      
      رحمی به قلب خسته ی اهل مدینه نیست
      بر غربت امامت خود گریه می کنم
      
      با یاد فاطمه که کتک خورد و دم نزد
      تا قبر و تا قیامت خود گریه می کنم
      
      آن لکه خون روی لباسش دلم شکست
      بر یاور ولایت خود گریه می کنم
      
      وقتی حسن لب از لب خود وا نمی کند
      نو گفته بر مصیبت خود گریه می کنم
      
      وای از عبور نیمه شبم از کنار قبر
      بر صبر و استقامت خود گریه می کنم
      
      سنگ مزار فاطمه بالین من شده
      بر شام غرق محنت خود گریه می کنم
      
      جواد حیدری
      
      ***********************
      
      
      آسمانی ترین من امشب
      آسمان را چه تیره می بینم
      امشبی را چگونه تا به سحر
      سر قبر ستاره بنشینم
      **
       ای گلم خواب هم نمی دیدم
      قاری ختم امشبت باشم
      فاطمه جان چه قدر دشوار است
      من پرستار زینبت باشم
      **
       آسمانی ترین من امشب
      آسمانت چه دیدنی شده است
      حال و روز غریبی علی و
      کودکانت شنیدنی شده است
      **
       دائما پیش چشم خونبارم
      صحنه درب و خانه می گذرد
      چند وقتی است روزگارم با
      گریه های شبانه می گذرد
      **
      روضه خوان شبانه ی خانه
      سوز دل های غربت حسن است
      روضه اش دائما : کسی راه
      کوچه را روی مادر ما بست
      **
       زینبت ، وارث دعای شبت
      سر سجاده ات دعا می خواند
      زیر لب ، زمزمه کنان می گفت
      کاش مادر کمی دگر می ماند
      **
      درد دلها تمام ناشدنی است
      باید اما ز تو جدا بشوم
      می روم تا شبی دگر بانو
      زائر تربت شما بشوم
      
      وحید محمدی
      
      ***********************
      
      
      بعد تو گشته درپریشانی
      آسمانم همیشه بارانی
      
      ای ستون دل علی بی تو
      رفته این خانه روبه ویرانی
      
      باغ هجده بهار زندگی ات
      چقدر زود شد زمستانی
      
      تو رسیدی به ساحلی آرام
      من در این لحظه های طوفانی
      
      سوره ي کوثرم، سرقبرت 
      کار من گشته فاتحه خوانی
      
      ای رهایی دهنده از آتش 
      دل من را چرا بسوزانی؟
      
      این همه می زنم صدات اما
      تو مرا لحظه ای نمی خوانی
      
      سخت سر درگمم بگو چه کنم
      بین این کوچه های حیرانی
      
      منم و صدهزار درد دلم
        تويی و یک مزار پنهانی
      
      محسن عرب خالقي

      
      ***********************
      
      
      نام زهرا شنید و طوفان شد
      رنگ پیشانی اش نمایان شد
      
      اینکه دستار حیدری بسته است
      ذوالفقار دلاوری بسته است
      
      به چه کار آمده چه سر دارد
      اینکه شمشیر بر کمر دارد
      
      کس جلودار او نمی گردد
      هیچ کس روبرو نمی گردد
      
      غرش حیدر است طوفان است
      عرق غیرت است باران نیست
      
      در ظهور آمده وقار علی
      قد علم کرده ذوالفقار علی
      
      از ردیف عجائب است این مرد
      اسد الله غالب است این مرد
      
      همه در اضطراب و سر درگم
      شیر شوریده بود،بر مردم
      
      بیشه درمانده از هیاهویش
      فاتح خیبر است،بازویش
      
      نفس از سینه ها نمی آید
      غیرضجه، صدا نمی آید
      
      داد می زد سر تمامی شهر
      یر سر بغض بی مرامی شهر
      
      خاک اینجاست قبله گاه خدا
      کعبه مخفی من است اینجا
      
      به خداوند بی مثال واحد
      آهنی گر بر این زمین برسد
      
      لب تیغ من و دمار شما
      وای بر حال و روزگار شما
      
      آنقدر می کشم در اینجا تا
      خون بگیرد تمام صحرا را
      
      از من خونجگر چه می خواهید
      داغ از این بیشتر چه می خواهید
      
      یار نه ساله مرا کشتید
      حضرت لاله مرا کشتید
      
      فاطمه از شما که خیر ندید
      نود و پنج روز درد کشید
      
      ناله می زد برای درد کمر
      ناله میزد برای درد کمر
      
      تازه از این مدینه راحت شد
      تازه از زخم سینه راحت شد
      
      این بقیع است باغ و گلشن من
      حق زهراست روی گردن من
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      ***********************
      
      
      تو گفته ای که بیا نیمه شب قرار، اینجا
      کنار پهلوی زخمی، سر مزار، اینجا
      
      من آمدم سر قبرت نشد دلم آرام
      که خواب رفته ای ای قلب بیقرار، اینجا
      
      خدا کند ز مزارت بنفشه ای بدمد
      که رنگ و روی تو دارد گل بهار، اینجا
      
      از آن دو چشم کبودت مرا تماشا کن
      عصای دست علی هست ذوالفقار، اینجا
      
      چگونه پای نلرزد کنار این تربت
      ز من گرفته تو را دست روزگار، اینجا
      
      چگونه پای گذارم به خانه ی بی تو
      چرا به سینه نکوبم سر مزار، اینجا
      
      نشسته اخترت امشب به انتظار، آنجا
      نشسته ام سر قبرت به انتظار، اینجا
      
      رسیده صبح بیا تا به خانه برگردیم
      به کودکان دل من مزن شرار، اینجا
      
      سید محمد جوادی



موضوعات مرتبط: ایام شهادت

برچسب‌ها: اشعار ایام شهادت بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ایام بستری بی بی

      
      شبهای درد و نافله و بیقراری ام
      چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
      
      گاهی میان گریه که از هوش میروم
      اشک علیست آنکه میاید به یاری ام
      
      چندیست نان نپخته و کاری نکرده ام
      شرمنده کنیزم از این خانه داری ام
      
      پیری زودرس به سراغ من آمده
      برگ و بری ندارم اگرچه بهاری ام
      
      همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند
      دلگیر از این محله و این همجواری ام
      
      زخمم به یک اشاره دهن باز میکند
      شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام
      
      آتش حریف سوره قرآن نمیشود
      من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام
      
      من رهبرم علیست که حق در مدار اوست
      شکر خدا شهید ولایت مداری ام
      
      مصطفی متولی
      
      ***********************

      
      اینکه گریان ز سحر تا دم مغرب باشید
      بایدم فکر زبان بد یثرب باشید
      
      چشم هاتان چه کبود است کمی مادر جان
      لحظه ی پلک زدن هاش مواظب باشید
      
      دخترت گریه کنان رفته سر سجاده
      یک کمی فکر دل ام مصائب باشید
      
      لرزه افتد به دلش وقت زوال این ایام
      بر سر سفره ی این خانه که غایب باشید
      
      ضرب آن سیلی ناجور ، ... سرم درد گرفت
      آنچنان ضربه زده تا ز عجایب باشید
      
      لحظه ای نیست توانم که تصور بکنم
      زیر مشت و لگد ظالم غاصب باشید
      
      گل سرخی که کشیدند روی پیرهنت
      وا شده ، مادر سادات مراقب باشید
      
      لا اقل بین دو سرفه نفسی تازه کنید
      فکر یک پیرهن خوب و مناسب باشید
      
      مجتبی کرمی
      
      ***********************
      
      
      آفتاب لب بامم، دگر امیدی نیست
      رفتنی ام، به دعای سحر امیدی نیست
      
      هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد
      بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست
      
      گفته بودم سپر درد و بلایت باشم
      دست من نیست علی بر سپر امیدی نیست
      
      به گمانم که بنا نیست کنارت باشم
      میروم از بر تو همسفر امیدی نیست
      
      این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید
      حتم دارم به علاج  کمر امیدی نیست
      
      احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر
      گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست
      
      فضه و زینب ام این بار بلندم کردند
      به توانایی این بال و پر امیدی نیست
      
      شوهر من به کسی که گله میکرد بگو
      خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست
      
      عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند
      به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست
      
      تو سلامی بده این بار جوابش با من
      به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست
      
      بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند
      " بعد مادر به بقای پدر امیدی نیست "
      
      علیرضا خاکساری
      
      ********************
      
      
      چندی ست که زندگی برایت زهر، است
      چشمان تو با خوشی و خنده قهر است
      آن روز کسی به یاری تو نشتافت
      خونت به خدا به گردن این شهر است
      **
      جز با غم و درد و بی کسی خو نگرفت
      در نزد علی دست به پهلو نگرفت
      در بستر غم سه ماه جان کند اما
      جز مرگ کسی سراغی از او نگرفت
      **
      چشمت به ‌خر‌و‌ش ‌ا‌هل ‌درد‌ی ‌ست ‌که ‌نیست
      دستت به امید هم نبردی ست که نیست
      این شهر شده دیار اشباه رجال
      این راه در انتظار مردی ست که نیست
      **
      قلب تو از اين زمانه ديگر سیر است
      آوازه‌ي گريه هات ‌عالمگیر است
      می خواند خطابه اشک هایت هر روز
      در سنگ اگر چه ناله بی تٔاثیر است
      **
      بردند، تب و تاب و امان را بردند
      بردند ز چشم تو توان را بردند
      جنات فدک که جای خود، این مر‌د‌م
      حتی ز ‌سر ‌تو سايه بان را بردند
      **
      از غربت بی کران خود می سوزد
      باناله در این آمد و شد می سوزد
      از شعله‌ي آه سينه‌ي ‌سوخته اش
      هر روز مدینه تا اُحد می سوزد
      
      یوسف رحیمی
      
      **********************
      
      
      حالا که رفتی خنده بر لب جا ندارد
      این اشک ها راهی به جز دریا ندارد
      
      دیگر مدینه جای ماندن نیست بابا
      این شهر بی تو حرمت ما را ندارد
      
      گفتند یا شب گریه کن یا روز ... اما
      دل که بگیرد روز و شب معنا ندارد
      
      من خواستم حق ولایت را بگیرم
      ورنه که یک قطعه زمین دعوا ندارد
      
      وقتی سلام مرتضایت بی جواب است
      این درد غربت گریه دارد یا ندارد؟
      
      من آرزو دارم بیایم پیشت اما
      می ترسم از روزی که او زهرا ندارد
      
      سید یاسر افشاری
      
      *******************

      
      آفریدند تو را مادر عالم باشی
      آفریدند تو را تا که مقدّم باشی
      
      آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست
      تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی
      
      آفریدند تو را نور دهی چون خورشید
      مایه ی روشنی عالم و آدم باشی
      
      آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک
      که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی
      
      اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا
      که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی
      
      یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید
      لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی
      
      به کبودی تو سوگند محبّان توایم
      تو دعاگوی اهالی محرم باشی
      
      رضا رسول زاده
      
      ********************
      
      
       آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف
      چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف
      
      هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است
      رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف
      
      گاه دلخون توأییم و گاه دلخون پدر
      وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف
      
      از کنار تو که می آید به خانه ناگهان
      با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف
      
      من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم
      غُصه ي تو یک طرف داغ برادر یک طرف
      
      مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین
      پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف
      
      من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم
      زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف
      
      وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها
      گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف
      
      علي اكبر لطيفيان
      
      *******************
      
      
      آئینه‌ي تجلی اسماء ایزد است
      اين بانويي که روي لبش ذکر أشهد است
      
      صبرش سرآمده دگر از دست این دیار
      با آنکه در ثبات و صبوری زبانزد است
      
      با تازیانه ها به تسلایش آمدند
      دوران رنج و غربت آل محمد است
      
      جان می‌دهد برای غریبی مرتضی
      اندوه و بی‌کسی خودش گرچه بی‌حد است
      
      این پهلوی شکسته چه آورده بر سرش
      با هر نفس زدن نفسش بند آمده ست
      
      شوق زيارت پدر و غربت علي
      حالا ميان رفتن و ماندن مردد است
      
      یوسف رحیمی
      
      *********************
      
      
      مأذنه بود و یک سکوت عجیب
      مأذنه بود و بی صدایی محض
      مأذنه بود و غصه ای سنگین
      وز صدای اذان جدایی محض
      **
      مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
      حال اکنون اسیر فرجام است
      باورت می شود! مکان اذان
      پنج وعده همیشه آرام است
      **
      مأذنه آنکه پر تلاطم بود
      بی تحرک ترین عمارت بود
      در شگفتم چگونه شد که نریخت
      این چنین ماندنش حقارت بود
      **
      بعد مرگ رسول مثل علی
      مأذنه روزه ی سکوت گرفت
      تا بیاید موذنش از راه
      دل شکسته فقط قنوت گرفت
      **
      کار هر روز مأذنه این بود
      به تماشای فاطمه می رفت
      سایه اش هر غروب در ایوان
      سجده بر پای فاطمه می رفت
      **
      وقت مغرب که فاطمه می شد
      بهر راز و نیاز آماده
      می شد او رو به قبله، می افتاد
      سایه ی مأذنه به سجاده
      **
      تا اذان و اقامه سر می داد
      اشک چشمش زلال می آمد
      دیده تر رو به مأذنه می گفت
      کاش می شد بلال می آمد
      **
      شد دعا مستجاب و در یک روز
      بخت خوابیده حلقه بر در زد
      فاطمه غرق شادمانی شد
      چون بلال آمد و به او سر زد
      **
      خواهش فاطمه از او این بود
      که دوباره اذان بگوید او
      یک اذان مثل آن روزها، با
      لکنت در زبان بگوید او
      **
      رفت او سوی مأذنه، امّا
      دید این مأذنه، نه آن باشد
      گفت با خود خدای من چه شده
      که بهشتم پر از خزان باشد
      **
      دید بر دور مأذنه نقش است
      چند بیت از سروده ی آتش
      مأذنه هم سیاه چهره شده
      سر و پا غرق دوده ی آتش
      **
      دست بر روی گوش خود بگذاشت
      رو به قبله اذان باران گفت
      فاطمه نیم خیز شد وقتی
      بانگ الله اکبر از جان گفت
      **
      تا شهادت به حضرت حق داد
      ناگه از دل کشید فاطمه آه
      تاکه بر مصطفی شهادت داد
      گفت زهرا به ناله یا ابتاه
      **
      لحظه ای بعد از آه او پر شد
      مأذنه از صدای وا اُمّاه
      می دویدند سوی او حسنین
      دیده تر با نوای یا اُمّاه
      **
      حسن آمد به مأذنه او را
      دیده گریان قسم به قرآن داد
      اشک ریزان حسین آمد و گفت
      بس کن آخر که مادرم جان داد
      
      سعید توفیقی
      
      ********************
      
      
      چه ها کرده این شهر با ما پس از تو
      همه خوب بودند اما پس از تو
      
      ندارد خریدار آه غریبان
      شده کار مردم تماشا پس از تو
      
      تنت بر زمین بود و شد در سقیفه
      سر جانشینی‌ت دعوا پس از تو
      
      وصی تو را دست بستند آخر
      دگرگون شده رسم دنیا پس از تو
      
      اگر چه «مرا» می‌زدند این جماعت
      «علی» را شکستند؛ بابا پس از تو
      
      فدایش شدم با تمام وجودم
      ولی باز تنهاست مولا پس از تو
      
      کسی غیر شیون ، کسی غیر ناله
      نیامد به دیدار زهرا پس از تو
      
      ببر دخترت را از این شهر غربت
      که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو
      
      دگر پای آتش به اینجا شده باز
      دلم غرق خون شد، مبادا پس از من ...
      
      یوسف رحیمی
      
      ********************
      
      
      برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
      به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
      
      برای سینه زدن در عزای مادرمان
      در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
      
      میان روضه که همسایه ایم بین بهشت
      کنار خانه ی زهرا به ما مکان بدهید
      
      برای گریه بر آنچه که آمده سرمان
      به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید
      
      به آه و زمزمه در روضه ها تسلایی
      به قلب غم زده ی صاحب الزمان بدهید
      
      اگر سوال شد آخر چه شد به مادر ما
      فقط به دیده ی حسرت سری تکان بدهید
      
      نمی شود که بگوییم بین کوچه چه شد
      برای مرثیه خواندن اگر زبان بدهید
      
      به روز حشر زمان حساب ناله زنیم:
      فقط به خاطر زهرا به ما امان بدهید
      
      قسم به عصمت آن چادری که خاکی شد
      مزار مادرمان را نشانمان بدهید
      
      اگر که روزی ما دیدن مدینه نشد
       برات کرب و بلایی به دستمان بدهید
      
      اجرا شده توسط حاج منصور در  مسجد ارک
 
      ********************
      
      
      در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
      به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
      
      غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
      که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است
      
      حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم
      شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است
      
      سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو
      در این حسینیه ها پای هر دری رسم است
      
      شبیه گریه ی تو گریه های مادرها
      زداغ کوچه فقط زیر روسری رسم است
      
      ز چشم زخمی خود کار میکشی بانو
      حسین و گریه بر او روز آخری رسم است
      
      مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی
      گریز روضه زدن جای دیگری رسم است
      
      شکست پهلوی مردی میان یک گودال
      که سهم بردن از ارث مادری رسم است
      
      محسن حنیفی

      
      **********************
      
      زهرا که رفت از خانه؛  اِبْکِ لِلیَتامَي
      با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      تابوت من را نیمه‌ي شب مخفیانه
      بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      شمع تو دیگر رو به خاموشی‌ست امشب
      پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      با گیسوی آشفته و بی‌تاب زینب
      همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      وقتی حسن از خواب کوچه می ‌هراسد
      بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      هر شب لب خشک حسینم را ببین و
      با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان
      زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی
      
      یوسف رحیمی
      
      ***********************
      
      
      سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم
      سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم
      
      سلام ای سیاهی، سلام ای کتیبه
      سلام بزم روضه، سلام نوحه و دم
      
      سلام سینه زن ها، سلام گریه کن ها
      سلام سوز سینه، سلام اشک نم نم
      
      سلام مادر ما، سؤال کَیفَ حالک؟
      سلام آتش و در، سلام زخم مرهم
      
      سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
      سلام ای رشیده، سلام قامت خم
      
      سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
      کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم
      
      سلام بی نشانه، سلام درد شانه
      سلام خاک کوچه، سلام مسجد غم
      
      سلام ای مدافع، سلام دست رافع
      سلام دست مجروح، سلام روی مبهم
      
      سلام دل شکسته، سلام دست بسته
      سلام شیر خیبر، سلام مرد عالم
      
      سلام شاه مردان، سلام چشم گریان
      سلام مرد خانه، سلام چشم محرم
      
      سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
      سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟
      
      سعید توفیقی



موضوعات مرتبط: ایام بستری

برچسب‌ها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی
[ 19 / 12 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 29 30 31 32 33 ... 62 صفحه بعد